حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

بیست و پنج سال سکوت ۱

بیست و پنج سال سکوت ۱

بررسى حوادث عمدهء زندگانى امیرمؤمنان (ع ) تا روزى که پیامبر گرامى (ص ) در قید حیات بود به پایان رسید. هرچند در این بخش بررسى گسترده و پژوهش کامل انجام نگرفت و بسیارى از حوادث و رویدادهایى که امام (ع ) در این دوره با آنها روبرو بوده ولى از نظر اهمیت در درجهء دوم قرار داشته ناگفته ماند, اما رویدادهاى بزرگ که سازنده ءشخصیت امام یا بازگو کنندهء عظمت روح و استوارى ایمان آن حضرت بوده به ترتیب بیان شد و در خلال آن با فضایل انسانى و سجایاى اخلاقى وى تا حدى آشنا شدیم .
اکنون وقت آن است که در بخش دیگرى از زندگایت امام (ع ), که چهارمین بخش زندگانى آن حضرت است , به بررسى بپردازیم :

مراحل سه گانه زندگى حضرت على (ع ) سى و سه سال از عمر گرانبهاى او را گرفت و امام در این مدت کوتاه به عنوان بزرگترین قهرمان و عالیترین رهبر و درخشنده ترین چهرهء اسلام شناخته شد و در حوزهء اسلام هیچ فردى پس ازمرگ پیامبر (ص ) از نظر فضیلت و تقوا و علم و دانش و جهاد و کوشش در راه خدا و مواسات و کمک به بینوایان به مرتبهء على (ع ) نبود و در همه جا, اعم از حجاز و یمن , سخن از شجاعت و قهرمانى و فداکارى و جانبازى و مهر ومودت شدید پیامبر به على بود.
على هذا و قاعدتاً مى بایست امام (ع ) پس از درگذشت پیامبر گرامى نیز محور اسلام و مرکز ثقل جامعهء اسلامى باشد اما وقتى صفحات تاریخ را ورق مى زنیم خلاف آن را مى یابیم . زیرا امام (ع ) در چهارمین دورهء زندگى خود, که درحدود ربع قرن بود, بر اثر شرایط خاصى که ایجاد شده بود از صحنهء اجتماع به طور خاصى کناره گرفت و سکوت اختیار کرد. نه در جهادى شرکت کرد و نه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت . شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردى و سازندگى افراد پرداخت .
این سکوت وگوشه گیرى طولانى براى شخصیتى که درگذشته درمتن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام ورکن بزرگى براى مسلمانان به شمار مى رفت سهل وآسان نبود.روح بزرگى , چون حضرت على (ع ) مى خواست ];ّّکه بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.
فعالیتهاى امام (ع ) در این دوره در امورزیر خلاصه مى شد:
1 عباد خدا آن هم به صورتى که در شأن شخصیتى مانند حضرت على (ع ) بود; تا آنجا که امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگیز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچیز مى دانست .
2 تفسیر قرآن و حل مشکلات آیات و تربیت شاگردانى مانند ابن عباس , که بزرگترین مفسر اسلام پس از امام (ع )به شمار مى رفت .
3 پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل و نحل دیگر, بالاخص یهودیان و مسیحیان که پس از درگذشت پیامبر (ص )براى تحقیق دربارهء اسلام رهسپار مدینه مى شدند و سؤالاتى مطرح مى کردند که پاسخگویى جز حضرت على (ع ), که تسلط او بر تورات و انجیل از خلال سخنانش روشن بود, پیدا نمى کردند. اگر این خلا به وسیلهء امام (ع ) پر نمى شدجامعهء اسلامى دچار سرشکستگى شدیدى مى شد. و هنگامى که امام به کلیهء سؤالات پاسخهاى روشن و قاطع مى دادانبساط و شکفتگى عظیمى در چهرهء خلفایى که بر جاى پیامبر (ص ) نشسته بودند پدید مى آمد.
4 بیان حکم بسیارى از رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت و در مورد آنها نصى در قرآن مجید و حدیثى از پیامبر گرامى (ص ) در دست نبود. این یکى از امور حساس زندگى امام (ع ) است و اگر در میان صحابه شخصیتى مانند حضرت على (ع ) نبود, که به تصدیق پیامبر گرامى (ص ) داناترین امت و آشناترین آنها به موازین قضا و داورى به شمار مى رفت , بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقدهء لاینحل و گره کور باقى مى ماند.
همین حوادث نوظهور ایجاب مى کرد که پس از رحلت پیامبر گرامى (ص ) امام آگاه و معصومى به سان پیامبر درمیان مردم باشد که بر تمام اصول و فروع اسلام تسلط کافى داشته , علم وسیع و گستردهء او امت را از گرایشهاى نامطلوب و عمل به قیاس و گمان باز دارد و این موهبت بزرگ , به تصدیق تمام یاران رسول خدا (ص ), جز در حضرت على (ع ) در کسى نبود.
قسمتى از داوریهاى امام (ع ) و استفاده هاى ابتکارى و جالب وى از آیات در کتابهاى حدیث و تاریخ منعکس است .(1)
هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى و پاره اى از مشکلات با بن بست روبرو مى شد, امام (ع ) یگانه مشاور مورد اعتماد بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه آنان بر مى داشت و مسیر کار را معین مى کرد.برخى از این مشاوره ها در نهج البلاغه و در کتابهاى تاریخ نقل شده است .
6 تربیت و پرورش گروهى که ضمیر پاک و روح آماده اى براى سیر و سلوک داشتند, تا در پرتو رهبرى و تصرف معنوى امام (ع ) بتوانند قله هاى کمالات معنوى را فتح کنند و آنچه را که با دیدهء ظاهر نمى توان دید با دیدهء دل و چشم باطنى ببینند.
7 کار و کوشش براى تأمین زندگى بسیارى از بینوایان و درماندگان ; تا آنجا که امام (ع ) با دست خود باغ احداث مى کرد و قنات استخراج مى نمود و سپس آنها را در راه خدا وقف مى کرد.
اینها اصول کارها و فعالیتهاى چشمگیر امام (ع ) در این ربع قرن بود. ولى باید با کمال تأسف گفت که تاریخ نویسان بزرگ اسلام به این بخش از زندگى امام (ع ) اهمیت شایانى نداده , خصوصیات و جزئیات زندگى حضرت على (ع ) رادر این دوره درست ضبط نکرده اند. در حالى که آنان وقتى به زندگى فرمانروایان بنى امیه و بنى عباس وارد مى شوندآنچنان به دقت و به طور گسترده سخن مى گویند که چیزى را فرو گذار نمى کنند.
آیا جاى تأسف نیست که خصوصیات زندگى بیست و پنج سالهء امام (ع ) در هاله اى از ابهام باشد ولى تارخى جفاکار یا نویسندگان جنایتگر مجالس عیش و نوش فرزندان معاویه و مروان و خلفاى عباسى را با کمال دقت ضبط کنند واشعارى را که در این مجالس مى خواندند و سخنان لغوى را که میان خلفا ورامشگران رد و بدل مى شده و رازهایى را که در دل شب پرده از آنها فرو مى افتاده , به عنوان تاریخ اسلام , در کتابهاى خود درج کنند؟! نه تنها این قسمت از زندگى آنها را تنظیم کرده اند, بلکه جزئیات زندگى حاشیه نشینان و کارپردازان و تعداد احشام و اغنام و خصوصیات زر وزیورو نحوهء آرایش زنان و معشوقه هاى آنان را نیز بیان کرده اند. ولى وقتى به شرح زندگى اولیاى خدا و مردان حق مى رسند,همانان که اگر جانبازى و فداکارى ایشان نبود هرگز این گروه بى لیاقت نمى توانستند زمام خلافت و سیادت را در دست بگیرند, گویى بر خامهء آنان زنجیر بسته اند و همچون رهگذرى شتابان مى خواهند این فصل از تاریخ را به سرعت به پایان برسانند.

نخستین برگ ورق مى خورد

نخستین برگ این فصل در لحظه اى ورق خورد که سر مبارک پیامبر گرامى (ص ) بر سینهء امام (ع ) بود و روح او به ابدیت پیوست . حضرت على (ع ) جریان این واقعهء را در یکى از خطبه هاى تاریخى خود (2) چنین شرح مى دهد:
یاران پیامبر (ص ) که حافظان تاریخ زندگى او هستند به خاطر دارند که من هرگز لحظه اى از خدا و پیامبر او سرپیچى نکرده ام . در جهاد با دشمن که قهرمانان فرار مى کردند و گام به عقب مى نهادند, از جان خویش در راه پیامبر خدا دریغ نکردم . رسول خدا (ص ) جان سپرد در حالى که سرش بر سینهء من بود و بر روى دست من جان از بدن او جدا شد و من براى تبرک دست بر چهره ام کشیدم . آنگاه بدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا یارى مى کردند. گروهى از فرشتگان فرودآمده گروهى بالا مى رفتند و همهمهء آنان که بر جسد پیامبر نماز مى خواندند مرتب به گوش مى رسید; تا اینکه او درآرامگاه خود نهادیم . هیچ کس در حال حیات و مرگ پیامبر (ص ) از من به او سزاوارتر و شایسته تر نیست .
درگذشت پیامبر (ص ) گروهى را در سکوت فرو برد و گروهى دیگر را به تلاشهاى مرموز و مخفیانه وا داشت .
پس از رحلت پیامبر (ص ) نخستین واقعه اى که مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تکذیب وفات پیامبر از جانب عمر بود! او غوغایى در برابر خانهء پیامبر بر پا کرده بود و افرادى را که مى گفتند پیامبر فوت شده است تهدید مى کرد.هر چه عباس و ابن ام مکتوم آیاتى را که حاکى از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت مى کردند مؤثر نمى افتاد. تا اینکه دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر مى برد آمد و چون از ماجرا آگاه شد با خواندن آیه اى (3) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش کرد!
هنگامى که حضرت على (ع ) مشغول غسل پیامبر (ص ) شد و گروهى از اصحاب او را کمک مى کردند و در انتظارپایان یافتن غسل و کفن بودند و خود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پیامبر آماده مى کردند جنجال سقیفهء بنى ساعده به جهت انتخاب جانشین براى پیامبر گرامى (ص ) بر پا شد. رشتهء کار در سقیفه در دست انصار بود, اما وقتى ابوبکر و عمر و ابوعبیده که از مهاجران بودند از بر پایى چنین انجمنى آگاه شدند جسد پیامبر (ص ) را که براى غسل آماده مى شد ترک کردند و به انجمن انصار در سقیفه پیوستند و پس از جدالهاى لفظى و احیاناً زد و خورد ابوبکر با پنج ];"ح رأى به عنوان خلیفهء رسول الله انتخاب شد, در حالى که احدى از مهاجران , جز آن سه نفر, از انتخاب او آگاه نبودند.(4)
در این گیر و دار که امام (ع ) مشغول تجهیز پیامبر (ص ) بود و انجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود, ابوسفیان که شم سیاسى نیرومندى داشت به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانهء حضرت على (ع ) را زد و به گفت :دستت را بده تا من با تو بیعت کنم و دست تو را به عنوان خلیفهء مسلمانان بفشارم , که هرگاه من با تو بیعت کنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت بر نمى خیزد, و اگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت توتخلف نمى کند و سرانجام همهء عرب تو را به فرمانروایى مى پذیرند. ولى حضرت على (ع ) سخن ابوسفیان را با بى اهمیتى تلقى کرد و چون از نیت او آگاه بود فرمود: من فعلاً مشغول تجهیز پیامبر (ص ) هستم .
همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن , عباس نیز از حضرت على (ع ) خواست که دست بردار زادهء خود را به عنوان بیعت بفشارد, ولى آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.
چیزى نگذشت که صداى تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت على (ع ) جریان را از عباس پرسید. عباس گفت :نگفتم که دیگران در اخذ بیعت بر تو سبقت مى جویند؟ نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم ؟ ولى تو حاضر نشدى و دیگران بر تو سبقت جستند.

آیا پیشنهاد عباس و ابوسفیان واقع بینانه بود؟

چنانکه حضرت على (ع ) تسلیم پیشنهاد عباس مى شد و بلافاصله پس از درگذشت پیامبر (ص ) گروهى ازشخصیتها را براى بیعت دعوت مى کرد, مسلماً اجتماع سقیفه به هم مى خورد و یا اساساً تشکیل نمى شد. زیرا دیگران هرگز جرأت نمى کردند که مسئلهء مهم خلافت اسلامى را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند و فردى را با چند رأى براى زمامدارى انتخاب کنند.
با این حال , پیشنهاد عمومى پیامبر و بیعت خصوصى چند نفر از شخصیتها با حضرت على (ع ) دور از واقع بینى بود و تاریخ دربارهء این بیعت همان داورى را مى کرد که دربارها بیعت ابوبکر کرده است . زیرا زمامدارى حضرت على ];ّ5ع ) از دو حال خالى نبود: یا امام (ع ) ولى منصوص و تعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود. در صورت نخست ,نیازى به بیعت گرفتن نداشت و اخذ رأى براى خلافت و کاندیدا ساختن خود براى اشتغال این منصب یک نوع بى اعتنایى به تعیین الهى شمرده مى شد و موضوع خلافت را از مجراى منصب الهى و اینکه زمامدار باید از طرف خداتعیین گردد خارج مى ساخت و در مسیر یک مقام انتخابى قرار مى داد; و هرگز یک فرد پاکدامن و حقیقت بین براى حفظ مقام و موقعیت خود به تحریف حقیقت دست نمى زند و سرپوشى روى واقعیت نمى گذارد, چه رسد به امام معصوم . در فرض دوم , انتخاب حضرت على (ع ) براى خلافت همان رنگ و انگ را مى گرفت که خلافت ابوبکر گرفت و صمیمى ترین یار او, خلیفهء دوم , پس از مدتها دربارهء انتخاب ابوبکرگفت : <کانت بیعة ابى بکر فلته و قى الله شرها>(5) یعنى انتخاب ابوبکر براى زمامدارى کارى عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت .
از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حس نیست نداشت و نظر او جز ایجاد اختلاف و دودستگى و کشمکش در میان مسلمانان و استفاده از آب گل آلود و باز گردانیدن عرب به دوران جاهلیت و خشکاندن نهال نوپاى اسلام نبود.
وى وارد خانهء حضرت على (ع ) شد و اشعارى چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمهء دو بیت آن به قرار زیراست :
فرزندان هاشم ! سکوت را بشکنید تا مردم , مخصوصاً قبیله هاى تیم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.
امر خلافت مربوط به شما و به سوى شماست و براى آن جز حضرت على کسى شایستگى ندارد.(6)
بنى هاشم لا تطعموا الناس فیکم و لا سیما تیم ابن مرة او عدى
فما الامر الا فیکم و الیکم و لیس لها الا ابو حسن على
ولى حضرت على (ع ) به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد و فرمود: <تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم >.
طبرى مى نویسد:
على او را ملامت کرد و گفت : تو جز فتنه و آشوب هدف دیگرى ندارى . تو مدتها بدخواه اسلام بودى . مرا به نصحیت و پند و سواره و پیادهء تو نیازى نیست .()
ابوسفیان اختلاف مسلمانان را دربارهء جانشینى پیامبر (ص ) به خوبى دریافت و دربارهء آن چنین ارزیابى کرد:
طوفانى مى بینم که جز خون چیزى دیگرى نمى توان آن را خاموش سازد.(8)
ابوسفیان در ارزیابى خود بسیار صائب بود و اگر فداکارى و از خود گذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت و کشتار چیزى نمى توانست فرو نشاند.

گروه کینه توز

بسیارى از قبایل عرب جاهلى به انتقامجویى و کینه توزى مشهور و معروف بودند و اگر در تاریخ عرب جاهلى مى خوانیم که حوادث کوچک همواره رویدادهاى بزرگى را به دنبال داشته است به این جهت بوده است که هیچ گاه ازفکر انتقام بیرون نمى آمدند. درست است که آنان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست کشیدند و تولدى دوباره یافتند, اما چنان نبود که این نوع احساسات کاملاً ریشه کن شده , اثرى از آنها در زوایاى روح آنان باقى نمانده باشد; بلکه حس انتقام جویى پس از اسلام نیز کم و بیش به چشم مى خورد.
بى جهت نیت که حباب بن منذر, مرد نیرومند انصار و طرفدار انتقال خلافت به جبههء انصار, در انجمن سقیفه رو به خلیفهء دوم کرد و گفت :
ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نیستیم و بر این کار حسد نمى ورزیم , ولى از آن مى ترسیم که زمامام امور به دست افرادى بیفتد که ما فرزندان و پدران و برادران آنان را در معرکه هاى جنگ و براى محو شرک و گسترش اسلام کشته ایم ;زیرا بستگان مهاجران به وسیلهء فرزندان انصار و جوانان ما کشته شده اند. چنانچه همین افراد در رأس کار قرار گیرندوضع ما قطعاً دگرگون خواهد شد.
ابن ابى الحدید مى نویسد:
من در سال 610هجرى کتاب <سقیفه > تألیف احمد بن عبدالعزیز جوهرى را نزد ابن ابى زید نقیب بصره مى خواندم . هنگامى که بحث به سخن حباب بن منذر رسید, استادم گفت : پیش بینى حباب بسیار عاقلانه بود و آنچه او از آن مى ترسید در حملهء مسلم بن عقبه به مدینه , که این شهر به فرمان یزید مورد محاصره قرار گرفت , رخ داد و بنى ];ّلامیه انتقام خون کشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.
سپس استادم مطلب دیگرى را نیز یادآورى کرد و گفت :
آنچه را که حباب پیش بینى مى کرد پیامبر نیز آن را پیش بینى کرده بود. او نیز از انتقامجویى و کینه توزى برخى ازاعراب نسبت به خاندان خود مى ترسید, زیرا مى دانست که خون بسیارى از بستگان ایشان در معرکه هاى جهاد به وسیلهء جوانان بنى هاشم ریخته شده است و مى دانست که اگر زمام کار در دست دیگران باشد چه بسا کینه توزى آنان را به ریختن خون فرزندان خاندان رسالت برانگیزد. از این جهت , مرتباً دربارهء على سفارش مى کرد و او را وصى وزمامدار امت معرفى مى نمود تا بر اثر موقعیت و مقامى که خاندان رسالت خواهند داشت خون على و خون اهل بیت وى مصون بماند... اما چه مى توان کرد; تقدیر مسیر حوادث را دگرگون ساخت و کار در دست دیگران قرار گرفت و نظرپیامبر جامهء عمل به خود نپوشید و آنچه نباید بشود شد و چه خونها پاکى که از خاندان او ریختند.(9)
گرچه سخن نقیب بصره از نظر شیعه صحیح نیست , زیرا به عقیدهء ما, پیامبر (ص ) به فرمان خدا حضرت على (ع )را به پیشوایى امت نصب و تعیین کرد و على انتخابى حضرت على (ع ) حفظ خون او و اهل بیتش نبود, بلکه شایستگى حضرت على (ع ) بود که چنین مقام و موقعیتى را براى او فراهم ساخت ; اما, در عین حال , تحلیل او کاملاًصحیح است . اگر زمام امور در دست خاندان حضرت على بود هرگز حوادث اسفبار کربلا و کشتار فرزندان امام (ع ) به وسیلهء جلادان بنى امیه و بنى عباس رخ نمى داد و خون پاک خاندان رسالت به دست یک مشت مسلمان نما ریخته نمى شد.

سکوت پر معنى

جاى گفت و گو نیست که رحلت پیامبر گرامى (ص ) جامعهء اسلامى و خاندان رسالت را با بحران عجیبى روبروساخت و هر لحظه بیم آن مى رفت که آتش جنگ داخلى میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت و فرمانروایى شعله ورشود و سرانجام جامعهء اسلامى به انحلال گراید و قبایل عرب تازه مسلمان به عصر جاهلیت و بت پرستى بازگردند.
نهضت اسلام , نهضت جوان و نهال نوبنیادى بود که هنوز ریشه هاى آن در دلها رسوخ نکرده و اکثریت قابل ];ّملاحظه اى از مردم آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند.
هنوز حضرت على (ع ) و بسیارى از یاران با وفاى پیامبر (ص ) از تغسیل و تدفین پیامبر فارغ نشده بودند که دو گروه از اصحاب مدعى خلافت شدند و جار و جنجال بسیارى به راه انداختند. این دو گروه عبارت بودند از:
1 انصار, به ویژه تیره خزرج , که پیش از مهاجران در محلى به نام سقیفهء بنى ساعده دور هم گردآمدند و تصمیم گرفتند که زمام کار را به سعد بن عباده رئیس خزرجیان بسپارند و او را جانشین پیامبر سازند. ولى چون در میان تیره هاى انصار وحدت کلمه نبود و هنوز کینه هاى دیرینهء میان قبایل انصار, مخصوصاً تیره هاى اوس و خزرج , به کلى فراموش نشده بود, جبههء انصار در صحنهء مبارزه با مخالفت داخلى روبرو شد و اوسیان با پیشوایى سعد کحه از خزرج بود مخالفت نمودند و نه تنها او را در این راه یارى نکردند بلکه ابراز تمایل کردند که زمام کار را فردى از مهاجران به دست بگیرد.
2 مهاجران و در رأس آنان ابوبکر و همفکران او. این گروه , با اینکه در انجمن سقیفه در اقلیت کامل بودند, ولى به علتى که اشاره شد توانستند آرایى براى ابوبکر گرد آورند و سرانجام پیروزمندانه از انجمن سقیفه بیرون آیند و در نیمه راه تا مسجد نیز آراء و طرفدارانى پیدا کنند و ابوبکر, به عنوان خلیفهء پیامبر, بر منبر رسول خدا (ص ) قرار گیرد و مردم را براى بیعت و اطاعت دعوت کند.

جناح سوم و مسئلهء خلافت

در برابر آن دو جناح , جناح سومى وجود داشت که از قدرت روحى و معنوى بزرگى برخوردار بود. این جناح تشکیل مى شد از شخص امیر مؤمنان (ع ) و رجال بنى هاشم و تعدادى از پیروان راستین اسلام که خلافت رامخصوص حضرت على (ع ) مى دانستند و او را از هر جهت براى زمامدارى و رهبرى شایسته تر از دیگران مى دیدند.
آنان با دیدگان خود مشاهده مى کردند که هنوز مراسم تدفین جسد مطهر پیامبر گرامى (ص ) به پایان نرسیده بود که دو جناح مهاجر و انصار بر سر خلافت پیامبر به جنگ و ستیز برخاستند.
این جناح براى اینکه مخالفت خود را به سمع مهاجرین و انصار بلکه همهء مسلمانان برسانند و اعلام کنند که انتخاب ابوبکر غیر قانونى و مخالف تنصیص پیامبر اکرم (ص ) و مباین اصول مشاوره بوده است در خانهء حضرت زهرا (س ) متحصن شده , در اجتماعات آنان حاضر نمى شدند. ولى این تحصن سرانجام در هم شکست و مخالفان خلافت مجبور شدند خانهء دخت گرامى پیامبر را ترک گویند و به مسجد بروند.
در آن وضعیت وظیفهء جناح سوم بسیار سنگین بود. به ویژه امام (ع ) که با دیدگان خود مشاهده مى کرد خلافت ورهبرى اسلامى از محور خود خارج مى شود و به دنبال آن امور بسیارى از محور خود خارج خواهد شد. از این رو,
امام (ع ) تشخیص داد که ساکت ماندن و هیچ نگفتن یک نوع صحه بر این کار نارواست که داشت شکل قانونى به خود مى گرفت و سکوت شخصیتى مانند امام (ع ) ممکن بود براى مردم آن روز و مردمان آینده نشانهء حقانیت مدعى خلافت تلقى شود. پس مهر خاموشى را شکست و به نخستین وظیفهء خود که یادآورى حقیقت از طریق ایراد خطبه بود عمل کرد و در مسجد پیامبر (ص ) که به اجبار از او بیعت خواستند, رو به گروه مهاجر کرد و گفت :
اى گروه مهاجر, حکومتى را ک حضرت محمد (ص ) اساس آن را پى ریزى کرد از دودمان او خارج نسازید و واردخانه هاى خود نکنید. به خدا سوگند, خاندان پیامبر به این کار سزاوارترند, زیرا در میان آنان کسى است که به مفاهیم قرآن و فروع و اصول دین احاطهء کامل دارد و به سنتهاى پیامبر آشناست و جامعهء اسلامى را به خوبى مى توند اداره کندو جلو مفاسد را بگیرد و غنایم را عادلانه قسمت کند. با وجود چنین فردى نوبت به دیگران نمى رسد. مبادا از هوى وهوس پیروى کنید که از راه خدا گمراه و از حقیقت دور مى شوید.(10)
امام (ع ) براى اثبات شایستگى خویش به خلافت , در این بیان , بر علم وسیع خود به کتاب آسمانى و سنتهاى پیامبر (ص ) و قدرت روحى خود در ارادهء جامع براساس عدالت تکیه کرده است , و اگر به پیوند خویشاوندى باپیامبر (ص ) نیز اشاره داشته یک نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است که به انتساب خود به پیامبر تکیه مى کردند.
طبق روایات شیعه امیر مؤمنان (ع ) با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبکر حاضر شده , شایستگى خود را براى خلافت ,همچون بیان پیشین از طریق علم به کتاب و سنت و سبقت در اسلام بر دیگران و پایدارى در راه جهاد و فصاحت دربیان و شهامت و شجاعت روحى احتجاج کرد; چنانکه فرمود:
من در حیات پیامبر (ص ) و هم پس از مرگ او به مقام و منصب او سزاوارترم . من وصى و وزیر و گنجینهء اسرار و];ّمخزن علوم او هستم . منم صدیق اکبر و فاروق اعظم . من نخستین فردى هستم که به او ایمان آورده او را در این راه تصدیق کردام . من استوارترین شما در جهاد با مشرکان , اعم شما به کتاب و سنت پیامبر, آگاهترین شما بر فروع و اصول دین , و فصیحترین شما در سخن گفتن و قویترین و استوارترین شما در برابر ناملایمات هستم . چرا در این میراث با من به نزاع برخاستید؟(11)
امیر مؤمنان (ع ) در یکى دیگر از خطبه هاى خود, خلافت را از آن کسى مى داند که تواناترین افراد بر ادارهء امورمملکت و داناترین آنها به دستورات الهى باشد; چنانکه مى فرماید:
اى مردم , شایسته ترین افراد براى حکومت , تواناترین آنها بر ادارهء امور و داناترین آنها به دستورات الهى است . اگرفردى که در او این شرایط جمع نیست به فکر خلافت افتاد از او مى خواهند که به حق گردن نهد, و اگر به افساد خودادامه داد کشته مى شود(12)
این نه تنها منطق حضرت على (ع ) است بلکه برخى از مخالفان او نیز که گاه با وجدان بیدار سخن مى گفتند به شایستگى حضرت على (ع ) براى خلافت اعتراف مى کردند و اذعان داشتند که با مقدم داشتن دیگرى بر او حق بزرگ را پایمال کرده اند.
هنگامى که ابوعبیدهء جراح از امتناع حضرت على (ع ) از بیعت با ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد و گفت :
زمامدارى را به ابوبکر واگذار که اگر زنده ماندى و از عمر طولانى برخوردار شدى تو نسبت به زمامدارى از همه شایسته تر هستى , زیرا ملکات فاضله و ایمان نیرومند و علم وسیع و درک و واقع بینى و پیشگامى در اسلام و پیوندخویشاوندى و دامادى تو نسبت به پیامبر (ص ) بر همه محرز است .(13)
امیر مؤمنان (ع ) در بازستاندن حق خویش تنها به اندرز و تذکر اکتفا نکرد, بلکه بنا به نوشتهء بسیارى از تاریخنویسان در برخى از شبها همراه دخت گرامى پیامبر (ص ) و نور دیدگان خود حسنین (ع ) با سران انصار ملاقات کرد تا خلافت را به مسیر واقعى خود باز گرداند. ولى متأسفانه از آنان پاسخ مساعدى دریافت نکرد, چه عذر مى آوردند که اگرحضرت على پیش از دیگران به فکر خلافت افتاده , از ما تقاضاى بیعت مى کرد ما هرگز او را رها نکرده , با دیگرى ];بیعت نمى کردیم .
امیر مؤمنان در پاسخ آنان مى گفت : آیا صحیح بود که من جسد پیامبر (ص ) را در گوشهء خانه ترک کنم و به فکرخلافت و اخذ بیعت باشم ؟ دخت گرامى پیامبر (ص ) در تأیید سخنان حضرت على (ع ) مى فرمود: على به وظیفه ءخود از دیگران آشناتر است . حساب این گروه که على را از حق خویش بازداشته اند با خداست .(14)
این نخستین کار امام (ع ) در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طریق تذکر و استمداد از بزرگان انصار, حق خود را ازمتجاوزان بازستاند. ولى , به شهادت تاریخ , امام (ع ) از این راه نتیجه اى نگرفت و حق او پایمال شد. اکنون باید پرسیدکه در چنان موقعیت خطیر و وضع حساس , وظیفهء امام چه بود. آیا وظیفهء او تنها نظاره کردن و ساکت ماندن بود یا قیام و نهضت ؟

براى امام (ع ) بیش از یک راه وجود نداشت

اندرز و یادآوریهاى امیر مؤمنان (ع ) در مسجد پیامبر (ص ) و در حضور گروهى از مهاجرین و انصار, حقیقت راروشن ساخت و حجت را بر همهء مسلمانان تمام کرد. اما خلیفهء و همفکران او بر قبضه کردن دستگاه خلافت اصرارورزیدند و در صدد گسترش قدرت خویش برآمدند. گذشت زمان نه تنها به سود امام (ع ) نبود, بلکه بیش از پیش پایه هاى خلافت را در اذهان و قلوب مردم استوارتر مى ساخت و مردم به تدریج وجود چنین حکومتى را به رسمیت شناخته , کم کم به آن خو مى گرفتند.
در این وضعیت حساس , که گذشت هر لحظه اى به زیان خاندان رسالت و به نفع حکومت وقت بود, تکلیف شخصیتى مانند حضرت على (ع ) چه بود؟ در برابر امام (ع ) دو راه بیش وجود نداشت : یا باید به کمک رجال خاندان رسالت و علاقه مند و پیروان راستین خویش بپا خیزد و حق از دست رفته را باز ستاند, یا اینکه سکوت کند و از کلیه ءامور اجتماعى کنار برود و در حد امکان به وظایف فردى و اخلاقى خود بپردازد.
علائم و قرائن گواهى ـ چنانکه ذیلاً خواهد آمد ـ مى دهند که نهضت امام (ع ) در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعهء نو بنیاد اسلامى نبود. لذا پیمودن راه دوم براى حضرت على (ع ) متعین و لازم بود.

پیامبر (ص ) از ارتداد امت نگران بود

1 آیات قرآنى حاکى از آن است که پیامبر (ص ) در دوران حیات خود از آیندهء جامعهء اسلامى سخت نگران بود و بامشاهدهء یک سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوت مى گرفت که ممکن است گروه یا گروههایى پس ازدرگذشت او به دوران جاهلى بازگردند و سنن الهى را به دست فراموشى بسپارند.
این احتمال هنگامى در ذهن او قوت گرفت که در جنگ احد, وقتى شایعهء کشته شدن پیامبر از طرف دشمن درمیدان نبرد منتشر شد, با چشمان خود مشاهده کرد که اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته , به کوههاو نقاط دور دست پناه بردند و برخى تصمیم گرفتند که از طریق تمامس با سرکردهء منافقان (عبدالله بن ابى ) از ابوسفیان امان بگیرند. و عقاید مذهبى آنان چنان سست و بى پایه شد که دربارهء خدا گمان بد بردند و افکار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر مى دارد:
<و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شى ء>(آل عمران : 153
گروهى از یاران پیامبر چنان در فکر جان خود بودند که دربارهء خدا گمانهاى باطل , به سان گمانهاى دوران جاهلیت ,مى بردند و مى گفتند: آیا چاره اى براى ما هست ؟
قرآن کریم در آیه اى دیگر تلویحاً از اختلاف و دو دستگى یاران رسول خدا (ص ) پس از رحلت او خبر داده ,مى فرماید:
<و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئاً و سیجزى الله الشاکرین > (آل عمران : 144
محمد فقط پیامبرى است که پیش از او نیز پیامبران آمده اند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود شما به افکار و عقایدجاهلیت باز مى گردید؟ هر کس عقبگر کند ضررى به خدا نمى رساند و خداوند سپاسگزارى را پاداش نیک مى دهد.
این آیه از طرق تقسیم اصحاب پیامبر به دو گروه <مرتجع به عصر جاهلى > و <ثابت قدم و سپاسگزار> تلویحاًمى رساند که پى از درگذشت پیامبر اکرم (ص ) ممکن است مسلمانان دچار اختلاف و دو دستگى شوند.
2 بررسى سرگذشت گروهى که در سقیفهء بنى ساعده گرد آمده بودند به خوبى نشان مى دهد که در آن روز چگونه ];ّّاز رازها پرده بر افتاد و تعصبهاى قومى و عشیره اى و افکار جاهلى بار دیگر خود را از خلال گفت و گوهاى یاران
پیامبر (ص ) نشان داد و روشن شد که هنوز تربیت اسلامى در جمعى از آنان نفوذ نکرده , اسلام و ایمان جزسرپوشى بر چهرهء جاهلیت ایشان نبوده است .
بررسى این واقعهء تاریخى به خوبى مى رساند که هدف از آن اجتماع و آن سخنرانیها و پرخاشها, جز منفعت طلبى نبوده است و هرکس مى کوشید که لباس خلافت را, که باید بر اندام شایسته ترین فرد امت پوشیده شود, بر اندام خودبپوشد. آنچه که در آن انجمن مطرح نبود مصالح اسلام و مسلمانان بود و تفویض امر به شایسته ترین فرد امت که باتدبیر خردمندانه و دانش وسیع و روح بزرگ و اخلاق پسندیدهء خود بتواند کشتى شکستهء اسلام را به ساحل نجات رهبرى کند.
در آن اوضاع که عقیدهء اسلامى در قلوب رسوخ نکرده , عادات و تقالید جاهلى هنوز از دماغها بیرون نرفته بود, هرنوع جن داخلى و دسته بندى گروهى مایهء انحلال جامعه و موجب بازگشت بسیارى از مردم به بت پرستى و شرک مى شد.
موجهاى فتنه را با کشتیهاى نجات بشکافید. از ایجاد اختلاف و دو دستگى دورى گزینید و نشانه هاى فخر فروشى را از سر بردارید... اگر سخن بگویم مى گویند بر فرمانروایى حریص است و اگر خاموش بنشینم مى گویند از مرگ مى ترسد. به خدا سوگند علاقهء فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقهء کودک به پستان مادر است . اگر سکوت مى کنم به سبب علم و آگاهى خاصى است که در آن فرو رفته ام و اگر شما هم مثل من آگاه بودید به سان ریسمان چاه مضطرب ولرزان مى شدید (15)
علمى که امام (ع ) از آن سخن مى گوید همان آگاهى از نتایج وحشت آور اختلاف و دودستگى است . او مى دانست که قیام و جنگ داخلى به قیمت محو اسلام و بازگشت مردم به عقاید جاهلى تمام مى شود.
4 هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اکرم (ص ) در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهى از آنها پرچم ارتداد وبازگشت به آیین نیاکان را بر افراشتند و عملاً با حکومت مرکزى به مخالفت برخاستند و حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. نخستین کارى که حکومت مرکزى انجام داد این بود که گروهى از مسلمانان راسخ و علاقه مند را براى ];ّص نبرد با مرتدان بسیج کرد تا بار دیگر به اطاعت از حکومت مرکزى و پیروى از قوانین اسلام گردن نهند و در نتیجه اندیشهء ارتداد که کم و بیش از دماغ قبایل دیگر نیز در حال تکوین بود ریشه کن شود.
علاوه بر ارتداد بعضى قبایل , فتنهء دیگرى نیز در یمامه بر پا شد و آن ظهور مدعیان نبوت مانند مسیلمه و سجاح وطلیحه بود.
در آن اوضاع و احوال که مهاجرین و انصار وحدت کلمه را از دست داده , قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته ,مدعیان دروغگو در استانهاى نجد و یمامه به ادعاى نبوت برخاسته بودند, هرگز صحیح نبود که امام (ع ) پرچم دیگرى برافرازد و براى احقاق حق خود قیام کند. امام در یکى از نامه هاى خود آه به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید:
به خدا سوگند, من هرگز فکر نمى کردم که عرب خلافت را از خاندان پیامبر (ص ) بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب و انداشت جز توجه مردم به دیگرى که دتس او را به عنوان بیعت مى فشردند از این رو, من دست نگاه داشتم .دیدم که گروهى از مردم از اسلام بازگشته اند وى مى خواهند آیین محمد (ص ) را محو کنند. ترسیدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نشتابم رخنه و ویرانیى در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر ازحکومت چند روزه اى است که به زودى مانند سراب یا ابر از میان مى رود. پس به مقابله با این حوادث برخاستم ومسلمانان را یارى کردم تا آن که باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت .(16)
در آغاز خلافت عثمان که شوراى تعیین خلافت به نفع عثمان رأى داد, امام (ع ) رو به اعضاى شورا کرد و گفت :
همگى مى دانید که من براى خلافت از دیگران شایسته ترم . ولى مادام که امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت رارها مى کنم ; هر چند بر من ستم شود. و اگر من نسبت به حکومت از خود بى میلى نشان مى دهم به جهت درک ثواب وپاداشى است که در این راه وجود دارد.(17)
ابن ابى الحدید مى گوید:
در یکى از روزهایى که على عزلت گزیده , دست روى دست گذاشته بود, بانوى گرامى وى فاطمهء زهرا, او را به قیام و نهضت و بازستانى حق خویش تحریک کرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى <اشهد ان محمداً رسول الله > بلند];فشد. امام رو به همسر گرامى خویش کرد و گفت : آیا دوست دارى که این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه گفت : هرگز. امام فرمود: پس راه همین است که من در پیش گرفته ام .()
به سبب اهمیت موضوع , قدرى پیرامون آن بحث کرده , نتایج قیام مسلحانهء امام (ع ) را با ارائه اسناد صحیح بررسى مى کنیم .

ارزش والاى هدف

درمیان مسائل اجتماعى کمتر مسئله اى , از حیث اهمیت و نیاز به دقت , به پایهء مدیریت و رهبرى مى رسد. شرایطرهبرى آنچنان دقیق و حایز اهمیت است که در یک اجتماع بزرگ , تنها چند نفر انگشت شمار واجد آن مى شوند.
در میان همه نوع رهبرى , شرایط رهبران آسمانى به مراتب سنگینتر و وظایف آنان بسیار خطیرتر از شرایط ووظایف رهبران اجتماعى است که با گزینش جامعه چنین مقام و موقعیتى را به دست مى آورند.
در رهبریهاى الهى و معنوى هدف بالاتر و ارجمندتر از حفظ مقام و موقعیت است و رهبرى براى این برانگیخته مى شود که به هدف تحقق بخشد و چنانچه بر سر دو راهى قرار گیرد و ناچار شود که یکى را رها کرده دیگرى رابرگزیند, براى حفظ اصول و اساس هدف , باید از رهبرى دست بردارد و هدف را مقدستر از حفظ مقام و موقعیت رهبرى خویش بشمارد.
امیر مؤمنان (ع ) نیز پى از درگذشت پیامبر (ص ) با این مسئلهء مهم روبرو شد. زیرا هدف از رهبرى و فرمانروایى اوپرورش نهالى بود که به وسیلهء پیامبر گرامى (ص ) در سرزمین حجاز غرس شده بود; نهالى که باید به مرور زمان به درختى برومند و بارور مبدل شود و شاخه هاى آن بر فراز تمام جهان سایه بگستراند و مردم در زیر سایهء آن بیارامند و ازثمرات مبارکش بهره مند شوند.
امام (ع ) پس از درگذشت پیامبر (ص ) تشخیص داد که در موقعیتى قرار گرفته است که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت و حفظ مقام خود کند اوضاعى پیش مى آید که زحمات پیامبر اکرم (ص ) وخونهاى پاکى که در راه هدف مقدس آن حضرت ریخته شده است به هدر مى رود.
2قده ها و کینه هاى دیرینه
جامعهء اسلامى در آن ایام چنان دچار اختلاف نظر و دو دستگى شده بود که یک جنگ داخلى و یک خونریزى کوچک موجب انفجارهایى در داخل و خارج مدینه مى شد. بسیارى از قبایلى که در مدینه یا بیرون از آن زندگى مى کردند نسبت به حضرت على (ع ) بى مهر بوده , کینهء او را سخت به دل داشتند. زیرا حضرت على (ع ) بود که پرچم کفر این قبایل را سرنگون کرده , قهرمانانشان را به خاک ذلت افکنده بود. اینان , هر چند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده , به خداپرستى و پیروى از اسلام تظاهر مى کردند, ولى در باطن بغض و عداوت خود را نسبت به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند.
در چنان موقعیتى اگر امام (ع ) از طریق توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد اخذ حق خویش بر مى آمد به نتایج زیر منجر مى شد:
1 در این نبرد امام (ع ) بسیارى از یاران و عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند از دست مى داد. البته هرگاه با شهادت این افراد حق به جاى خود باز مى گشت جانبازى آنان در راه هدف چندان تأسفبار نبود,ولى چنانکه خواهیم گفت , با کشته شدن این افراد حق به صاحب آن باز نمى گشت .
2 نه تنها حضرت على (ع ) عزیزان خود را از دست مى داد بلکه قیام بنى هاشم و دیگر عزیزان و یاران راستین حضرت على سبب مى شد که گروه زیادى از صحابهء پیامبر (ص ) که به خلافت امام (ع ) راضى نبودند و به آن تن نمى دادند نیز کشته شوند و در نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف مى گرایید. این گروه , هر چند در مسألهء رهبرى در نقطهء مقابل امام (ع ) موضع گرفته بودند, ولى در امور دیگر اختلافى با آن حضرت نداشتند و قدرتى در برابر شرک وبت پرستى و مسیحیت و یهودیت به شمار مى رفتند.
3 براثر ضعف مسلمانان , قبایل دور دست که نهال اسلام در سرزمین آنها کاملاً ریشه ندوانیده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پیوسته , صف واحدى تشکیل مى داد و چه بسا بر اثرقدرت مخالفان و نبودن رهبرى صحیح در مرکز,چراغ توحید براى ابد به خاموشى مى گرایید.
امیر مؤمنان (ع ) این حقایق دردناک را از نزدیک لمس مى کرد و لذا سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح مى داد.خوب است این مطالب را از زبان خود امام (ع ) بشنویم .
عبدالله بن جناده مى گوید:
من در نخستین روزهاى زمامدارى على از مکه وارد مدینه شدم و دیدم همهء مردم در مسجد پیامبر دور هم گردآمده اند و منتظر ورود امام هستند. پس از مدتى على , در حالى که شمشیر خود را حمایل کرده بود, از خانه بیرون آمد. همهء دیده ها به سوى او دوخته شده بود تا اینکه در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنین آغاز کرد:
هان اى مردم , آگاه باشید هنگامى که پیامبر گرامى (ص ) از میان ما رخت بر بست لازم بود که کسى با ما درباره ءحکومتى که او پى ریزى کرد نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد, زیرا ما وارث و ولى و عترت او بودیم . اما بر خلاف انتظار, گروهى از قریش به حق ما دست دراز کرده , خلافت را از ما سلب کردند و از آن خود قرار دادند. به خدا سوگند,اگر ترس از وقوع شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمى رفت که بار دیگر کفر و بت پرستى به ممالک اسلامى باز گردد و اسلام محو نابود شود, وضع ما غیر این بود که مشاهده مى کنید.(19)
کلبى مى گوید:
هنگامى که على (ع ) براى سرکوبى پیمان شکنانى مانند طلحه و زبیر عازم بصره شد خطبه اى به شرح زیر ایراد کرد:
هنگامى که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد قریش , با خودکامگى , خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان بازداشت . ولى من دیدم که صبر و بردبارى بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است . زیرامردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد, و کمترین سستى آن رافاسد مى کرد و کوچکترین فرد آن را واژگون مى ساخت .(20)
ابن ابى الحدید, که هم به حضرت على (ع ) مهر مى ورزد و هم نسبت به خلفا تعصب دارد, دربارهء کینه هاى ریشه دارگروهى از صحابه نسبت به امیر المؤمنین (ع ) چنین مى نویسد:
تجربه ثابت کرده است که مرور زمان فراموشى کینه ها و خاموشى آتش حسد و سردى دلهاى پر کینه مى شود.گذشته زمان سبب مى شود که نسلى بمیرد و نسل دیگر جانشین آن گردد و در نتیجه کینه هاى دیرینه به صورت کمرنگ از نسل قبل و نسل بعد منتقل شود. روزى که حضرت على بر مسند خلافت نشست بیست و پنج سال از رحلت پیامبر];مى گذشت و انتظار مى رفت که در این مدت طولانى عداوتها و کینه ها به دست فراموشى سپرده شده باشد. ولى برخلاف انتظار, روحیهء مخالفان حضرت على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و عداوت و کینه اى که در دوران پیامبر و پس از درگذشت وى نسبت به حضرت على داشتند کاهش نیافته بود. حتى فرزندان قریش و نوباوگان وجوانانشان , که شاهد حوادث خونین معرکه هاى اسلام نبودند و قهرمانیهاى امام را در جنگهاى بدر و احد و... بر ضدقریش ندیده بودند, به سان نیاکان خود سرسختانه با حضرت على عداوت مى ورزیدند و کینهء او را به دل داشتند.
... چنانچه امام , با این وضع , پس از درگذشت پیامبر بر مسند خلافت تکیه مى زد و زمام امور را به دست مى گرفت آتشى در درون مخالفان او روشن مى شد و انفجارهایى رخ مى داد که نتیجهء آن جز محو اسلام و نابودى مسلمانان وبازگشت جاهلیت به ممالک اسلامى نبود.(21)
امام (ع ) در یکى از سخنرانیهاى خود به گوشه اى از نتایج قیام مسلحانهء خود اشاره کرده , مى فرماید:
پس از درگذشت پیامبر در کار خویش اندیشیدم . در برابر صف آرایى قریش جز اهل بیت خود یار و یاورى ندیم .پس به مرگ آنان راضى نشدم و چشمى را که در آن خاشاک رفته بود فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود نوشیدم و بر گرفتگى راه نفس و بر حوادث تلختر از زهر صبر کردم .(22)
اتحاد مسلمانان
اتحاد مسلمانان ازبزرگترین آمال و آرزوهاى امام (ع ) بود. او به خوبى مى دانست که این اتحاد در زمان پیامبرگرامى (ص ) سبب شده بود که رعب عجیبى در دل امپراتوران جهان و قدرت هاى بزرگ رخنه کند و اسلام به سرعت رشد و نمو کرده , گسترش یابد. ولى اگر این وحدت به جهت مسئلهء رهبرى از بین مى رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاریها و اختلافات مى شدند و بالاخص گروهى از قریش که به کسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تاضربت اساسى خود را بر پیکر اسلام وارد سازند.
در میان مهاجران , ماجراجویانى به نام سهیل بن عمرو, حارث بن هشام , عکرمة بن ابى جهل و... بودند که مدتها از];دشمنان سرسخت مسلمانان و به ویژه انصار به شمار مى رفتند, ولى سپس , به عللى و در ظاهر, کفر و بت پرستى راترک کردند و اسلام آوردند. وقتى انصار, پس از شکست در سقیفه , به هوادارى امام (ع ) برخاستند و مردم را به پیروى از او دعوت کردند, این افراد ماجراجو بى اندازه ناراحت شدند و از دستگاه خلافت خواستند که تیرهء خزرج از انصار راباید براى بیعت دعوت کند و اگر از بیعت سرباز زدند با آنها به نبرد برخیزد.
هر یک از سه نفر مذکور در اجتماع بزرگى سخنرانى کرد. ابوسفیان نیز به آنان پیوست ! در برابر آنان , خطیب انصاربه نام ثابت بن قیس به انتقاد از مهاجران برخاست و به سخنان آنان پاسخ داد.
جنگ میان مهاجرین و انصار, به صورت ایراد خطابه و شعر, تا مدتى ادامه داشت . متن سخنان و اشعار طرفین راابن ابى الحدید در شرح خود آورده است .(23)
با در نظر گرفتن این اوضاع روشن مى شود که چرا امام (ع ) سکوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد و چگونه با حزم وتدبیر, کشتى طوفان زدهء اسلام را به ساحل نجات رهبرى کرد. و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و عواقب و خیم اختلاف و دو دستگى را پیش بینى نمى کرد, هرگز اجازه نمى داد مقام رهبرى از آن دیگران باشد.
در همان روزهاى سقیفه , یک نفر از بستگان حضرت على (ع ) اشعارى در مدح او سرود که ترجمهء آنها چنین است :
من هرگز فکر نمى کردم که رهبرى امت را از خاندان هاشم و از امام ابوالحسن سلب کنند.
آیا حضرت على نخستین کسى نیست که بر قبلهء شما نماز گزارد؟ آیا داناترین شما به قرآن و سنت پیامبر او نیست ؟
آیا وى نزدیکترین فرد به پیامبر نبود؟ آیا او کسى نیست که جبرئیل او را تجهیز پیامبر یارى کرد؟()
هنگامى که امام (ع ) از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد که او را از خواندن اشعار خویش باز دارد و فرمود:
<سلامة الدین احب الینا من غیره >.
سلامت اسلام از گزند اختلاف , براى ما از هر چیز خوشتر است .
در جنگ صفین مردى از قبیلهء بنى اسد از امام (ع ) سؤال کرد: چگونه قریش شما را از مقام خلافت کنار زدند؟حضرت على (ع ) از سؤال بى موقع او ناراحت شد, زیرا گروهى از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگى در میان صفوف آنان مى شد. لذا امام (ع ) پس از ابراز ناراحتى چنین فرمود:
مسبه احترام پیوندى که با پیامبر (ص ) دارى و به سبب اینکه هر مسلمانى حق پرسش دارد, پاسخ تو را به اجمال مى گویم . رهبرى امت از آن ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود, اما گروهى بر آن بخل ورزیدند و گروهى ازآن چشم پوشیدند. داور میان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوى اوست .(25)
اینها بعضى از علل سکوت امیر مؤمنان حضرت على (ع ) بود که به سبب حفظ اساس اسلام , دست از حق خودکشید و بیست و پنج سال جرعه هاى تلختر از زهر نوشید.


1- محقق عالیقدر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى کتابى تحت این عنوان نوشته که به فارسى نیز ترجمه شده است .
2- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 192 <لقد علم المستحفظون من اصحاب محمد (ص )...>.
3- آیهء 30سورهء زمر: <انگ میت و انهم میتون > (= تو مى مى میرى و دیگران نیز مى میرند).
4- دربارهء تاریخچهء سقیفه و اینکه چگونه ابوبکر با پنج رأى روى کار آمد به کتاب رهبرى امتت و پیشوائى در اسلام تألیف هاى نگارنده مراجعه فرمایید. چون در آن دو کتاب پیرامون فاجعهء سقیفه به طور گسترده سخن گفته ایم , در اینجا دامن سخن را کوتاه کردیم .
5- تاریخ طبرى , ج 3 ص 205; سیرهء ابن هشام , ج 4 ص 308
6- الدرجات الرفیعة, ص 87
7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 2 ص 45
8- <انى لارى عجاجة لا یطفوها الا الدم >.; همان , ج 2 ص 44به نقل از کتاب السقیفة جوهرى .
9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 2 ص 53
10- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 11
11- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 95
12- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 168 <ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه ...>.
13- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 12
14- الامامة و السیاسة, ج 1 ص 12و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 2 ص 47 نقل از نامهء معاویه .
15- نهج البلاغه , خطبهء 5
16- نهج البلاغهء عبده , نامهء 62
17- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 71
18- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 11 ص 113
19- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 307
20- همان , ج 8 ص 30
21- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 11 ص 114(خطبهء 311.
22- فنظرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى فضننت بهم عن الموت و اغضیت على القدى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الکظم و على امر من طعم العلقم . نهج البلاغهء عبده , خطبهء 26 قریب این مضمون در خطبهء 212نیز آمده است .
23- ر.ک . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص 45ـ 23
24- همان , ج 6 ص 21
25- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 157


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد