شب جمعه سیزدهم ماه رجب سال سى ام از عام الفیل بود. ثلثى از شب گذشته بود که درد حمل بر فاطمه بنت اسد عارض شد حضرت ابوطالب به او گفت: ناراحت به نظر مى آیى ؟ فاطمه گفت : احساس درد و ناراحتى دارم . حضرت آن اسمى را که در ذکر آن از گرفتاریها نجات مى یافت را بر زبان آورد و فاطمه نیز بواسطه گفتن آن ذکر آرام یافت.
سپس به او گفت : من مى روم عده اى از زنان آشنایت را بیاورم تا در این موقع شب تو را در ولادت فرزندت یارى دهند.فاطمه گفت : هر طور صلاح مى دانى عمل کن .ناگهان صدایى از گوشه خانه شنیده شد که گفت :
اى ابوطالب ، صبر کن ! چرا که ولى خدا را دست نجس نباید لمس کند.