حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

(67) علی (ع9 هم نیکو شوهری است

على (علیه السلام ) مى فرماید: چون آفتاب غروب کرد، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ام سلمه فرمود که فاطمه علیهاالسلام را نزد او بیاورد.ام سلمه فاطمه علیهاالسلام را در حالى که پیراهنش بر زمین کشیده مى شد آورد، دانه هاى درشت عرق از چهره فاطمه علیهاالسلام بر زمین مى چکید از حجب و حیا چون نزدیک پدر رسید پاى وى لغزید و بر زمین آمد رسول خدا فرمود: دخترم خداوند تو را در دنیا و اختر از لغزش حفظ کند، همین که در برابر پدر ایستاد حضرت پرده از رخسار منورش بر گرفت و دست او را در دست شویش گذارد و گفت : خداوند پیوند تو با دخت پیامبر را مبارک گرداند، على ، فاطمه نیکو همسرى است ، آنگاه فرمود: فاطمه ! على هم نیکو شوهرى است . سپس ‍ فرمود: به اتاق خود روید و منتظر من بمانید...

(66) سلام خضر نبی به پیامبر(ص) و علی (ع)

روزى على (علیه السلام ) همراه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از راههاى مدینه عبور مى کردند ناگاه مردى بلند قامت و چهارشانه ... جلو آمد و بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سلام کرد و احترام شایانى نمود سپس رو به على (علیه السلام ) کرد و گفت : سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو اى خلیفه چهارم ، آنگاه به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رو کرد و گفت : آیا این گونه نیست که گفتم ؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: آرى چنین است . آن شخص ناشناس از آنجا رفت على (علیه السلام ) از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرسید: این چه لقبى بود که این مرد ناشناس به من داد و تو هم آن را تصدیق کردى ، من خلیفه ام چهارم هستم ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: حمد و سپاس خدا را، همانگونه که او گفت تو خلیفه چهارم هستى زیرا اولین خلیفه آدم (علیه السلام ) است. و دومین خلیفه داود (علیه السلام ) است .  و سومین خلیفه هارون برادر موسى (علیه السلام ) است که خلیفه موسى شد و خداوند در (آیه 3 سوره توبه ) مى فرماید:و این اعلامى است از طرف خدا و رسولش بر عموم مردم در روز حج اکبر (عید قربان ) که خداوند و پیامبرش از مشرکان بى زار است .اى على ابلاغ کننده برائت از مشرکان از جانب خدا و رسولش تو هستى و تو وصى و وزیر من مى باشى و دین مرا ادا مى کنى ... پس تو چهارمین خلیفه مى باشى چنانکه آن شخص با این عنوان بر تو سلام کرد آیا مى دانى او چه کسى بود؟
او برادرت خضر (علیه السلام ) بود.

(65) عادل دادگر

روزى گاوى با شاخ تیز خود شکم خرى را درید. صاحب خر شکایت خود را به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشت هنوز خدا صلى الله علیه و آله و سلم سخن نگفته بود که ابوبکر عقیده اش را اظهار کرد و گفت حیوان زبان بسته اى حیوان زبان بسته ى دیگرى را کشت به کسى مربوط نیست . ولى امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فرمود: اگر آن گاو آزاد بود و به خر حمله آورد و شاخش زده صاحب گاو مسئول این جنایت است زیرا گاو وحشى خود را آزاد گذاشته تا به مال مردم تعدى و تجاوز کند. ولى اگر آنجایى که گاو بسته بوده و خر با پاى خود به پیش گاو رفته و سرانجام کشته شده صاحب گاو گناهى ندارد و از دادن تاوان معاف است .رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: قضاوت على کافیست .

(64) قضاوت حضرت علی (ع)

اعراب به کثرت نسل خود خیلى علاقمند بودند و اصرار زیادى مى ورزیدند تا در خانواده شان جنس ذکورى باشد لذا روزى سه مرد در طهر واحد با زنى هم بستر شدند و این زن پسرى زائید هر سه این مرد ادعا داشتند که پدر این پسر هستند هنوز سوره ى مبارکه نور نازل نشده بود تا زناکاران به مجازات خود برسند، لذا آنها با هم اختلاف نزاع داشتند تا اینکه خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هم این قضاوت را به على (علیه السلام ) احاله فرمود. امیرالمؤ منین (علیه السلام ) دستور داد: نام این سه مرد را بر 3 ورقه کوچک بنویسند و آن سه ورقه را مثل قرعه لوله کرد و جلوى بچه بیندازند آن قرعه را که کودک از زمین برمى دارد بنام پدرش خواهد بود. رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم این قضاوت على (علیه السلام ) را به قضاوت حضرت داود (علیه السلام ) تشبیه فرمود: الحمد الله الذى جعل فینا اهل البیت من یقضى على سنن داوود.

(63) بت شکن آخر

على (علیه السلام ) مى فرماید: شبى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مرا نزد خویش فرا خواند. من در منزل همسرش خدیجه نزد او حاضر شدم آنگاه فرمود على (آماده باش ) و از پى من حرکت کن . سپس خود در جلو حرکت کرد و من هم به دنبال آن حضرت حرکت کردم تا آنى که در دل آن شب به خانه خدا کعبه رسیدیم ... رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آهسته فرمود: على از دوش من بالا برو، آنگاه خود خم شد و من از کتف مبارک او بالا رفتم و بر بام کعبه قرار گرفتم و هر چه بت در آنجا بود پایین انداختم ، آنگاه از مسجدالحرام خارج شدیم و راهى منزل خدیجه شدیم . در بازگشت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: نخستین کسى که بتها را درهم شکست جد تو ابراهیم (علیه السلام ) بود و آخرین کسى که بتها را شکست تو بودى بامداد روز بعد هنگامى که اهل مکه سراغ بتهاى خود رفتند دیدند که بتهایشان برخى شکسته و برگشته و بر زمین افتاده است . آنها با خود این اعمال از کسى جز محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پسر عمویش على (علیه السلام ) سر نمى زند...

(62) ماموریتی شبانه

على (علیه السلام ) مى فرماید: در تاریکى شبى از شبهاى ظلمانى ، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کسى را به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد، آنگاه فرمود: هم اینک شمشیر خود را برگیر و برفراز کوه ابوقبیس برو و هر که را بر قله آن یافتى هلاک گردان . على (علیه السلام ) فرمود: من طبق فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به راه افتادم و از کوه ابوقبیس بالا رفتم ناگهان مردى سیاه چهره و مخوف با چشمانى به سان کاسه آتش در برابر من ظاهر شد. اما همین که مرا با نام صدا کرد جلو رفتم و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم کردم در این هنگام صداى فریاد و ناله بلندى شنیدم که از میان خانه هاى مکه برمى خاست ، در بازگشت هنگامى که به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شرفیاب شدم آن حضرت در منزل همسرش خدیجه بود، من ماجراى مرد مقتول و فریادهاى همزمان را که شنیده بودم براى آن حضرت باز گفتم . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: یا على (علیه السلام ) مى دانى چه کسى را کشتى ؟ گفتم : خدا و رسول او آگاه ترند.حضرت فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شکستى ، به خدا سوگند از این پس هرگز آن بتها پرستش و ستایشنگردند.

(61) صدیق واقعی

على (علیه السلام ) مى فرماید روزى در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در غار حرا ایستاده بودم که ناگهان کوه به لرزه درآمد و تکان سختى خورد، حضرت به کوه اشاره فرمود و گفت : اى کوه آرام بگیر، که بر بالاى تو جز پیامبر و صدیقى که شاهد اوست کس دیگرى نیست . حضرت مى فرماید: دیدم که کوه فورا ساکت شد و در جاى خود قرار گرفت و اطاعت خود را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نشان داد.

(60) علی (ع) و ابلیس ملعون

على (علیه السلام ) مى فرماید روزى در کنار خانه کعبه نشسته بدم پیرمردى قد خمیده را دیدم با موهاى سفید و بلند که ابروان او بر چشمانش افتاده بود با عصایى بر دست و کلاهى قرمز و جامه اى پشمین ، پیرمرد نزدیک شد و در حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که بر دیوار کعبه تکیه زده بود نشست . سپس گفت : اى فرستاده خدا آیا مى شود در حق من دعا کنى و از درگاه خدا برایم طلب مغفرت کنى ؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: پیرمرد کوشش تو فایده ندارد، اعمال تو تباه گشته و درخواست مغفرت در حق تو پذیرفته نخواهد شد. پیرمرد با سرافکندگى از محضر آن حضرت خارج شد و از راهى که آمده بود بازگشت . در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا على (علیه السلام ) آیا او را شناختى ؟ گفتم : نه . حضرت فرمود: او همان ابلیس ملعون است . على (علیه السلام ) مى فرماید با شنیدن این جمله برخاستم و خود را به آن پیرمرد رساندم و با او درگیر شدم و بر زمینش کوفتم و بعد بر سینه اش نشستم ، با دستانم گلویش را به سختى مى فشردم تا او را هلاک کنم در همین حال او مرا به نام صدا زد و از من خواست که دست از او بردارم و وى را به حال خود رها کم . آنگاه گفت : فانى من المنظرین الى یوم الوقت الملعوم یعنى ؛ مرا تا روز قیامت (معلوم ) مهلت زندگى داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند سپس گفت : یا على به خدا سوگند من تو را بسیار دوست دارم (پس این جمله را از من بگیر و نگه دار) آن کس که در مورد تو به دشمنى و خصومت برخیزد و از تو در دل خود کینه داشته باشد باید در مشروعیت ولادت خود تردید کند و مرا در کار پدر خود شریک به شمارد... على (علیه السلام ) مى فرماید: من از حرف او خنده ام گرفت و رهایش ساختم .