آخرین برگ از زندگى حضرت على (ع )
شهادت در محراب عبادت جنگ نهروان پایان یافت و على ع ) به کوفه مراجعت فرمود, ولى عدّه اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمهء مخالفت سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند. على (ع ) براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت با حکومت برحذر داشت , ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر راتار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند وعده اى هم پا به فرار گذاشتند. یک از فراریان خوارج , عبدالرحمان بن ملجم از قبیلهء مراد بود که به مکه گریخت .
فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و برک بن عبدالله تمیمى و عمرو بن بکر تمیمى در یکى از شبهاگردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزیها و جنگهاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادرکشى على (ع ) و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند موکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد.
ابن ملجم متعهد قتل على (ع ) شد و عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت .نقشهء این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند, شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام مأموریت خود به سوى شهر موردنظر خود حرکت کرد. عمرو بن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد.
روی ادامه مطلب کلیک کنید.
فضیلت دیگرى براى امام (ع )
پس از بناى مسجد النبى , یاران پیامبر (ص ) در اطراف مسجد براى خود خانه هایى ساخته بودند که یکى از درهاى آنها رو به مسجد باز مى شد. پیامبر گرامى به فرمان خدا دستور داد که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد ببندند,جزدر خانهء على بن ابى طالب را. این مطلب بر بسیارى از یاران رسول خدا گران آمد, از این رو پیامبر (ص 9بر منبر رفت وچنین فرمود:
خداوند بزرگ به من دستور داده است که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شود ببندم , جز درخانهء على را ; و من هرگز از پیش خود به بسته شدن درى و یا بازماندن آن دستور نمى دهم ; من در این مسایل پیرو فرمان خداهستم
آن روز تمام یاران رسول خدا این موضوع را فضیلت بزرگى براى حضرت على (ع ) تلقى کردند تا آنجا که خلیفهء دوم بعدها مى گفت : اى کاش سه فضیلتى که نصیب على شد نصیب من شده بود, و آن سه فضیلت عبارتنداز:
1- پیامبر دختر خود را در عقد على درآورد.
2- تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد بست , جز در خانهء على را.
3- در جنگ خبیر پیامبر پرچم را به دست على داد
تفاوتى که میان حضرت على (ع ) و دیگران وجود داشت این بود که ارتباط او با مسجد هیچ وقت قطع نشده بود, اوخانه زاد خدا بود و در کعبه دیده به جهان گشوده بود, بنابراین مسجد از روز نخست خانهء او بود و این موقعیت , دیگرهرگز براى هیچ کس دست نداد. گذشته از این , حضرت على (ع ) به طور قطع و در هر حال رعایت شئون مسجد رامى کرد ولى دیگران کمتر مى توانستند شئون مسجد را آن طور که باید رعایت کنند.
بخشش و ایثار على علیه السلام
از اخلاق خاص على، کرم و بخشش او بود که حد و مرزى نداشت، ولى بخششى که در اصول و هدف پاک و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى که از مال و کوشش مردم بخشش مىفرمایند! اینان وقتى که چنین بخششى مىکنند فقط به خویشان و نزدیکان و یا هوادارانشان مىبخشند که در راه حکومت و سلطنت آنها شمشیر مىزنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مىکنند که گفته شود آنها اهل کرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گیرند و اختلاسها و دزدیها و ستمها و ضعف ادارى امور و غیره را بدین ترتیب پرده پوشى کنند.
و این شکل از اشکال بخشش را که در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اکثریت کسانى که در تاریخ ما و تاریخ قدرتمندان دیگران به کرم و بخشش مشهورند با این نوع بخشش سرو کار داشتند - على بن ابیطالب در سراسر زندگى خود ندید و یک بار هم به آن دست نیالود و آن را نشناخت. کرم و بخشش على چیزى است که از همه مردانگیهاى او پرده برمىدارد و با جان و دل او به هم آمیخته است او با اینکه دختر خود را از اینکه گردنبندى را از بیت المال به امانت گرفته که در عیدى از اعیاد به آن آرایش کند توبیخ مىکند و با اینکه برادر خود عقیل را که مختصرى از مال عمومى مردم را بیجا خواسته بود از خود مىرنجاند و با اینکه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بىکوشش و بدون حق را، از خود طرد مىکند، با این حال، چنانکه در روایات صحیح آمده است او با دستخود نخلهاى گروهى از یهودیان را در مدینه سیراب مىکند، تا آنجا که دست او تاول مىزند و زخم مىشود و آنگاه مزدى را مىگیرد و به بیچارگان و درماندگان مىبخشد و یا با آن بندگانى را مىخرد و بلافاصله آزاد مىسازد.
«شعبى» از زبان کسانیکه على را خوب مىشناختند روایت مىکند که او بخشنده ترین مردم بود که از مال خود براى مردم مىبخشید واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحیحترین شهادتها باشد باید فهمید که بخشش و کرم على تا چه پایه بوده که معاویة بن ابى سفیان هم به آن شهادت داده، در حالى که او همیشه مىکوشید که از على عیب جویى کند و از او انتقاد نماید.
معاویه مىگوید: «اگر على خانهاى پر از طلاى ناب و خانهاى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پیش از علوفه مىبخشد!»
ضرارة بن ضمره در مواجهه با معاویه
ضراره بن ضمره که از یاران و خواص امیر مؤمنان علیه السلام بود بر معاویه وارد شد و معاویه خواست که او را دستگیر کند و به قتل رساند اما چون زهد و تقوا اشتغال او به آخرت را دید صرف نظر کرد و خواست او را بیازماید، گفت: على را برایم توصیف کن. ضرار گفت: مرا معاف دار. گفت: تو را به خحق او سوگند مىدهم که او را توصیف کنى. ضرار گفت: حال که ناگزیرم، گویم: به خدا سوگند او بسیار دور اندیش و نیرومند بود، به عدالت سخن مىگفت و با قاطعیت فیصله مىداد. علم از جوانبش مىجوشید و حکمت از زبانش فوران داشت، از زرق و برق دنیا وحشت داشت و با شب و تنهایى آن مأنوس بود، آن بزرگوار ـ که درود خدا بر او باد ـ بسیار اشک مىریخت و فراوان فکر مىکرد، لباس زبر و درشت و غذاى مانده فقیرانه را مىپسندید، در میان ما که بود مانند یکى از ما بود، اگر چیزى از او مىخواستیم مىپذیرفت و اگر از او دعوت مىکردیم قدم رنجه مى فرمود، با این همه که به ما نزدیک بود و ما را با خود نزدیک مىساخت چندان با هیبت بود که در حضورش جرأت سخن گفتن نداشتیم.
..........................
ادامه مطلب ...ام الخیر باقیه بنت حریش در مواجهه با معاویه
عمر رضا کحاله گوید: وى از صاحبان فصاحت و بلاغت بود، پس از آنکه معاویه براى والى خود در کوفه نوشت که ام الخیرینت حریش را نزد من فرست بر معاویه وارد شد... معاویه به اطرافیانش گفت: کدام یک از شما سخن ام الخیر را به یاد دارد؟ مردى گفت: من آن را به یاد دارم اى امیر مؤمنان که وى جامهاى زبیدى پر حاشیه به تن داشت و بر شترى خاکسترى رنگ سوار بود و پیراون او را گرفته بودند، او در حالى که تازیانهاى که رشتههایش وا تابیده بود در دست داشت مانند شتر نر خشمگین فریاد مىزد:
«اى مردم، از پروردگارتان پروا کنید که زلزله قیامت حادثه هولناکى است. خداوند حق را واضح و دلیل را آشکار و راه را روشن و نشانه را بلند نموده و شما را در تاریکى مبهم و کور و شب تار و سیاه رها نساخته است، پس به کجا مىروید خداى رحمتتان کند؟آیا از امیر مؤمنان مىگریزید یا از جنگ؟ یا از اسلام رو گردان شدهاید یا از حق برگشتهاید؟ مگر نشنیدید که خداوند مىفرماید: و محققا شما را مىآزماییم تا مجاهدان و صابران از شما را باز شناسیم و اخبار (و اعمال) شما را آشکار کنیم».
سپس سر به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا، صبر و شکیبایى کم شده، یقین سست گشته، رغبتها پراکنده شده و ـاى پروردگار ـزمام دلها به دست توست پس کلمه (این است) را بر اساس تقوا گرد آر و دلها را بر هدایت الفت ده و حق را به اهلش باز گردان. خدا شما را رحمت کند به سوى امام عادل، وصى با وفا و صدیق اکبر بشتابید که این جنگ بر اساس کینههاى بدر و احد و جاهلیت است که معاویه از غفلت مردم استفاده کرده و آنها را بهانه حمله و شورش قرار داده تا انتقام خونهاى ریخته شده فرزندن عبد شمس را بگیرد»....
خدا شما را رحمت کند، کجا مىروید و از امامى دست بر مىدارید که پسر عموى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و همسر دختر او و پدر فرزندان اوست، همو که از سرشت پیامبر آفریده شده و از چشمه او جوشیده و پیامبر او را راز دار خود ساخته و دروازه شهر (علم) خود قرار داده و دوستى او را به مسلمانان گوشزد نموده و منافقان را از دشمنى او آگاه کرده، کسى که خداوند پیوسته او را به یارى خود تأیید مىنمود و او هم بر راه پهناور استقامت حرکت مىکند و هرگز در خوشى عیش و نوش درنگ نمىکند، همو که فرقها را شکافت و بتها را شکست، آن گاه که نماز خواند و مردم هنوز مشرک بودند و فرمان خدا برد و مردم هنوز در شک و تردید به سر مىبردند، و پیوسته چنین بود تا مبارزان بدر را کشت، و جنگجویان احد را به خاک سیاه نشاند، و جمعیت هوازان را پراکنده ساخت، وقایعى که در دلهاى گروهى تخم نفاق و ارتداد و ستیزندگى را کاشت. من کوشیدم تا آنچه باید بگویم و گفتم و خیر خواهى را به نهایت رساندم، و توفیق به دست خداست و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد».
آروى بنت حارث بن عبد المطلب
ابن عبد البر گوید: اروى دختر حارث بن عبد المطلب در سن پیرى و کهنسالى بر معاویه وارد شد. تا چشم معویه به او افتاد گفت: خوش آمدى اى عمه، حالت در نبود ما چگونه است؟ گفت : اى برادر زاده، تو نعمت را نا سپاسى کردى و با پسر عمویت به بدى مصاحبت نمودى، نامى را که شایسته آن نیستى بر خود نهادى و چیزى را که حق تو نبود گرفتى بدون آنکه به خاطر دین خود و پدرانت باشد و یا سابقهاى در اسلام داشته باشید، پس از آ نکه به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کافر بودید و خدا رهرهتان را نابود کرد و چهرههاتان را به خاک ذلت افکند و حق را به اهلش باز گرداند گر چه مشرکان نا خوش داشتند، و این کلمه ما بود که فراتر بود و پیامبرمان صلى الله علیه و آله و سلم یارى داده شد. اما شما پس از او بر ما ولایت یافتید و دلیل خود را نزدیکى و خویشى با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى دانستید در صورتى که ما به پیامبر از شما نزدیکتریم و به امر حکومت سزاوارتر، و از آن پس ما در میان شما مانند بنى اسرائیل در میان فرعونیان بودیم و على بن ابى طالب رحمه الله پس از پیامبران به منزله هارون نسبت به موسى بود، پس سر انجام ما بهشت و سر انجام شما دوزخ است.
عمرو عاص گفت: ساکت باش اى پیرزن گمراه و زبان کوتاه کن عقلت پریده است، زیرا شهادت یک نفره تو پذیرفته نمىشود.
اروى گفت: تو دیگر چه مىگویى اى زنا زاده، تو که مادرت در مکه از زنان آوازه خوان مشهور و گران قیمتترین آنها بود، به اندازه دهانت حرف بزن و به کار خود پرداز و فضولى نکن، به خدا سوگند که تو در میان قریش از شرافت اصالت خانوادگى برخوردار نیستى، زیرا پنج نفر از قریش بر سر تو دعوا داشتند و هر کدام خود را پدر تو مىدانستند، از مادرت پرسیدند، گفت: همگى به من در آمدهاند، بنگرید به هر کدام شبیهتر است او را فرزند او بدانید، و چون شباهت عاص بن وائل داشتى تو را به او ملحق ساختند.
مروان گفت: اى پیرزن بس کن، و به کارى که براى آن آمدهاى پرداز. اروى گفت: اى پسر زن بدکاره تو دیگر چه مىگویى؟آن گاه رو به معاویه نمود و گفت: به خدا سوگند این تویى که اینها را بر من جرأت دادهاىو این مادر توست که در قتل حمزه گفت:
نحن جزیناکم بیوم بدر
و الحرب ذات سعر
ما کان لی عن عتبة من صبر
فشکر وحشی علی دهری
حتى ترم أعظمی فی قبری
«ماییم که انتقام روز بدر را از شما گرفتیم و آتش این جنگ پس از آن جنگ بر افروخت».
«من نمىتوانستم در کشته شدن عتبه صبر کنم، از این رو همه عمر سپاسگزار وحشى (قاتل حمزه) هستم تا استخوانهایم در قبر بپوسد».
عمر رضا کحاله گوید:معاویه به مروان و عمرو گفت: واى بر شما، شما مرا در معرض بد گویى او در آوردید و سبب شدید تا سخنان نا خوشایندى از او بشنوم.
آن گاه به اروى گفت: اى عمه، به حاجتت پرداز و دست از افسانههاى زنانه بردار. اروى گفت: اى عمه، به حاجتت پرداز و دست از افسانههاى زنانه بردار. اروى گفت: دستور ده سه تا دو هزار دینار به من بدهند. معاویه گفت: با دو هزار دینار اول چه خواهى کرد؟ گفت : مىخواهم چشمهاى پر آب در زمینى نرم و هموار بخرم تا براى فرزندان حارث بن عبد المطلب باشد. معاویه گفت: خوب جایى خرج مىکنى، با دو هزار دینار دوم چه خواهى کرد؟ گفت: مىخواهم جوانان عبد المطلب را به ازدواج همسران شایستهشان در آورم. معاویه گفت: خوب جایى خرج مى کنى، با دو هزار دینار دیگر چه خواهى کرد؟ گفت:مىخواهم سختى زندگى در مدینه را پشت سر گذارم و به زیارت خانه خدا روم.
معاویه گفت: خوب جایى خرج مىکنى، به دیده منت، همه را به تو خواهم داد.
سپس گفت: هان، به خدا سوگند اگر على بود این مال را به تو نمىداد.. اروى گفت: راست گفتى، على امانت را ادا کرد و به امر خدا عمل نمود و تو امانت را ضایع گذاردى و در مال خدا خیانت ورزیدى، مال خدا را به غیر مستحق آن دادى در صورتى که خداوند در کتاب خود حقوق را براى اهل آن واجب نموده و آن را بیان داشته است و تو آن را نگرفتى و عمل نکردى، اما على ما را به گرفتن حقى که خداوند بر ایمان واجب نموده فرا خواند و به جنگ با تو سرگرم شد و از تنظیم امور و قرار دادن هر چیزى به جاى خود باز ماند، من هم مال تو را از تو نخواستهام که بر من منت مىنهى بلکه پارهاى از حق خودمان را خواستهام و گرفتن چیزى جز حق خود را روا نمىداریم، آیا از على نام مىبرى؟ خداوند دهانت را بشکند و داراییت را نابود سازد!آن گاه صدا به گریه بلند کرد و گفت:
ألا یا عین و یحک أسعدینا
ألا و ابکی أمیر المؤمنینا
رزینا خیر من رکب المطایا
و فارسها و من رکب السفینا
و من لبس النعال او احتذاها
و من قرأ المثانی و المئینا
إذا استقبلت وجه أبی حسین
رأیت البدر راع الناظرینا
و لا و الله لا أنسى علیا
و حسن صلاته فی الراکعینا
أ فی الشهر الحرام فجعتمونا
بخیر الناس طرا أجمعینا
«هان، اى دیده ما را در گریه یارى ده و بر امیر مؤمنان اشک بریز».
«ما به مصیبت مردى دچار شدیم که بهترین سواران بر چهارپایان و کشتى بود».
«و بهترین کسانى بود که کفش پوشیده و بهترین کسانى که سورههاى بلند و کوتاه قرآن را خواندهاند».
«چون با چهره پدر حسین روبرو مىشدم ماه شب چهارده را مىدیدم که بینندگان را شگفت زده مىکند».
«نه، به خدا سوگند هیچ گاه على و نماز نیکوى او را در میان نمازگزاران فراموش نمىکنم» .
«آیا در ماه حرام ما را به مصیبت مردى نشاندید که بهترین همه مردم بود»؟!
معاویه دستور داد شش هزار دینار به او بدهند و گفت: اى عمه، اینها را در هر چه دوست دارى هزینه کن.
و در روایت دیگرى است که معاویه به او گفت: اى عمه، خدا از گذشتهها گذشت، اى خاله حاجتت را بگو. اروى گفت: من به تو حاجتى ندارم، و از نزد معاویه بیرون رفت. معاویه به مجلسیان خود گفت: به خدا اگر همه افرادى که در مجلس من هستند با او سخن مىگفتند هر کدام را پاسخ تازهاى مىداد، و زنان بنى هاشم از مردان تیرههاى دیگر شیرین زبانتر و زبان آور ترند.
سوده در برخورد با معاویه
سوده از زنان بزرگ عرب، همان کس که لشکریان على(ع) را در صفین علیه معاویه شوراند و در یک روز جنگ روزگار او را سیاه کرده بود. بعدها به نزد معاویه رفت و از بسر فرمانده اعزامى معاویه شکایت کرد که او مردان ما را کشته و اموال ما را غارت کرده است به داد ما برس و گرنه تو را ناسپاسى کنیم...
معاویه که منتظر دستیابى به سوده بود به هنگامى که او را در حضور خود دید، حس انتقامش تحریک شده و تصمیم به قتل او گرفت. سوده بالبداهه این شعر را در رثاى على(ع) در کنار معاویه خواند:
صل الله على جسم تضمنها قبر
فاصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لایبغى به بدلا
فصار بالحق و الایمان مقرونا
(پروردگارا بر آن وجودى درود فرست که قبر او را در بر گرفتو پس از مرگش دریافتیم که عدالت مجسم در قبر مدفون شد.
او با حق هم پیمان شده بود و جانشینى براى او نپذیرفتو او همه گاه همدم حق و ایمان بود.)
معاویه پرسید این شعر درباره کیست؟ گفت درباره مولایم على(ع). و درباره علت آن گفته بود روزى از عامل على(ع) به نزد او شکایت بردیم. على در حال نماز بود و مىخواست تکبیر بگوید چون مرا دید با مهربانى پرسید: حاجتى دارى؟ گفتم: آرى، عامل صدقات تو از عدالت بیرون رفت، سخن مرا شنید و گریست ـ رو به آسمان کرد که خدایا من این عامل را نفرستادم که ستم کند. آنگاه فرمان عزلش را داد... و امروز شکایت به تو بردیم و تو چنین مىکنى . معاویه لحظهاى به فکر فرو رفت و فرمان آزادیش را داد. سوده گفت من براى خودم نیامدم که تو امروز مرا آزاد کنى ـ مسأله عامل تو چه مىشود؟ و معاویه درباره عامل خود هم دستوراتى داد و سوده را راضى کرد. و بعد گفت: آرى، ابالحسن این چنین بود.
سخنان صعصعه در مراسم دفن حضرت على(ع)
در مراسم دفن فرزندان امام حضور داشتند.با تاثر و اندوه بسیار او را بخاک سپردند.اما سخن این است چه کسى مرثیه دفن را بخواند؟حسنین علیهما السلام را از نظر روحى و عاطفى آمادگى آن نبود،از صعصعه بن صوحان آن سخنور نیرومند و آن دوستبا صفاى على علیه السلام خواستند که سرود مرثیه را بسراید او با حالتى تاثر انگیز دستى بر قلبش نهاد و با دستى دیگر خاک بر سرش پاشید و گفت:
اى على علیه السلام گوارایتباد که مولدى پاک داشتى و حلم و جهادت بزرگبود.تجارت تو بسیار سودمند گشت.تو بر آفرینندهات نازل گشتى و او تو را با خوشى و خرسندى پذیرا شد.تو در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله و همسایگى او جاى گرفتى و خداوند ترا در جوار خود جاى داد.از خداى مىخواهیم از تو پیروى کنیم،راه تو را ادامه دهیم و به روش تو عمل نمائیم.
اى على علیه السلام،تو دریافتى آن چیزى را که دیگران درنیافتند و تو رسیدى به آنچه را که دیگران نرسیدند اى على،تو به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله جهاد کردى و براى دین خدا قیام کردى. نابسامانیها را تو اصلاح کردى و آشوبها را تو از میان بردى و اسلام بوسیله تو به نظم و سامان در آمد.
درود بر تو اى على علیه السلام که وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد،و راهها براى مردم روشن گشت و سنتها بوسیله تو برپاى ایستاد.
تو نداى پیامبر صلى الله علیه و آله را جواب دادى و در این اجابتبر دیگران سبقت جستى و در دوران حیات به یارانش شتافتى و با جان خود و با تمام وجود حفظش کردى.
-تو با ذو الفقار خود پشت دشمن را شکستى و با ضربههاى شمشیرت بنیان شرک را درهم ریختى و گمراهان و گمراه کنندگان را به خون کشیدى.
اى على علیه السلام تو نزدیکترین مردم به پیامبر صلى الله علیه و آله بودى،و از همه یاران نسبتبه او فداکارتر و نصیبت از خیر بیشتر بود از خداى مىخواهیم ما را از اجر مصیبت تو محروم نگرداند.
به خدا سوگند که زندگیت کلید خیر بود و قفل شر،و مرگت کلید هر شرى است و قفل هر خیر.اگر مردم ترا بر مىگزیدند نعمتخدا از همه سوى بر آنان مىبارید ولى افسوس که آنها دنیا را به آخرت برگزیدند.. .
اظهارات ابن ابى الحدید در فضایل على (ع)
در قرن ششم و هفتم هجرى , دانشمند متکلم و مورخ معتزلى, ابن ابى الحدید, رامى بینیم , این دانشمند معتزلى در مورد على بن ابى طالب (ع) اظهاراتى کرده و مطالبى گفته که اگر یک شیعه اینگونه اظهار نظر مى کرد, جامعه ى شیعه او را به غلو و افراط متهم مى کردند.
او کتاب معروف نهج البلاغه را در بیست جلد شرح کرده و الان در اختیار همه هست وهر کس بخواهد, مى تواند آن را بخواند; و نیز این مرد, شاعر
بسیار نیرومندى است که در وصف على بن ابى طالب (ع) هم شعر گفته است.
اشعارش با این بیت شروع مى شود :
یا برق إن جئت الغریَ فقل له
أتراک تعلم من بأرضک مودع نجف
خطاب مى کند و به برق مى گوید : اگر به نجف رفتى و گذرت به آنجا افتاد, به بگو: مى دانى که در دل تو چه کسى خوابیده است؟ بعد شروع مى کند و مى گوید که چه کسى آنجا خوابیده است :
فیک ابن عمران الکلیم و بعده
عیسى یقفّیه و أحمد یتبع
فیک الإمام المرتضى فیک الوصیَ
المجتبى فیک البطین الأنزع
بل فیک جبرئیل و میکال
و إسرافیل و الملأ المقدَس أجمع
بل فیک نور اللّه جلّ جلاله
لذوی البصائر یستشفّ و یلمع
اینجا آدم, ابراهیم , نوح, موسى و عیسى (ع) و نیز پیغمبر خاتم (ص) خوابیده امام مرتضى و وصى برگزیده و منبع علم و برى از شرک در اینجا قرار گرفته است.
اینجا جبرئیل , اسرافیل و میکائیل (ع) است.
بلکه نور خدا, اینجا در زمین فرو رفته است که با دیده هاى صاحب بصیرت قابل درک است .
بعد همه ى آن معجزاتى را که شیعه براى على بن ابى طالب (ع) نقل کرده, در شعرش مىآورد:
هذا هو النور الذى أضواؤه
کانت بجبهة آدم تتلألؤ
این کسى است که نورش در جبهه ى آدم مى درخشید.
و بعد, از شجاهت , زهد, تقوا و عدالت امام و از قربش به خدا و پیغمبر (ص) سخن مى گوید .در این زمینه نقل تاریخ است که عده اى از افراطیون سنى, ابن ابى الحدید را به خاطر همین شعرش تکفیر کردند و کشتند حالا نمى دانم که اینطور باشد یا نه؟ این , نظر یک نفر اهل علم و ادب و تاریخ است که نمى شود او را متهم به این کرد که درباره ى على بن ابى طالب (ع) با تعصب شیعى حرف زده باشد.
دانش و فرهنگ امام علی (ع)
على بن ابیطالب در عقل و اندیشه، یگانه و بى همتاست و بهمین جهت او محور فکرى اسلام و جامع و سرچشمه علوم عربى است.
على بن ابیطالب، بسرپرستى پسر عمویش، پیامبر، پرورش یافت و سپس شاگرد وى شد و اخلاق و روش او را درباره زندگى و خلق، فرا گرفت و به ارث برد و این میراث در قلب و عقل او، بطور یکسان نفوذ یافت. در بررسى قرآن با بینش و نظر حکیمانهاى - که مغز اشیاء را جستجو مى کند تا حقائق آنها را بدست آورد - دقت نمود و در زمان طولانى خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، فرصتیافت که به این بررسى عمیق و کامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را بخوبى بداند و درک کند و زبان و قلب او، بوسیله آن استوار گردد و با آن به هم آمیزد.
علم او نسبتبه حدیث چیزى نیست که بر آن غبار شک بنشیند. و هیچ جاى تعجب هم نیست، زیرا که امام، بیشتر از هر صحابى و مجاهد دیگرى با پیامبر در تماس بود و از او علاوه بر چیزهائى که همه شنیدند، مطالبى شنید که دیگران نشنیدند و مىگویند على هیچ حدیثى را روایت و نقل نکرد، مگر آنکه خود از پیامبر شنیده بود و او اطمینان داشت که از احادیث پیامبر، کلمهاى هم از قلب و گوش او فوت نشده است. و به على گفتند: «چطور شده که از همه اصحاب پیامبر بیشتر، حدیث دارى؟» در جواب گفت: «براى اینکه اگر من از پیامبر سؤال مىنمودم به من پاسخ مىداد و اگر سکوت مىکردم، پیامبر خود شروع مىکرد و به من حدیث مىگفت».
طبیعى است که على بن ابى طالب فقه اسلامى را هم از همه بهتر بداند چنانکه از همه بهتر به آن عمل مىکرد، و آنهائى که در عصر او بودند، کسى را کاملتر و صالحتر از او در فقه و فتوى نشناختند.
دانش على در فقه اسلامى، منحصر به نصوص و احکام فقهى نبود، بلکه در علوم مقدماتى فقه نیز، از قبیل حساب، بر دیگران تفوق و برترى داشت. و اگر ابو حنیفه را در قرون پس از على «امام اعظم» فقه مىدانند، باید توجه داشت که او شاگرد على بود، زیرا او در پیش جعفر بن محمد درس خوانده و جعفر بن محمد از پدرش استفاده کرده بود... و سلسله به على بن ابیطالب منتهى مىگردد.
مالک بن انس نیز با چند واسطه شاگرد على بود، زیرا او از ربیعه و ربیعه از عکرمه و عکرمه از عبد الله بن عباس و عبد الله بن عباس از على استفاده کرده بود. به ابن عباس که استناد همه اینها بود گفته شد: «نسبت علم تو با پسر عمویت - على - چگونه است؟» در جواب گفت: «مانند قطره بارانى در برابر اقیانوس».
همه یاران پیامبر معترفند که پیامبر یکبار فرمود: على در قضاوت از همه شما برتر است «قاضىترین شما على است». على براى این از همه مردم دوران خود در قضاوت برتر بود که از همه آنها بر فقه و شریعت که منبع و منشاء قضاوت در اسلام است، آشناتر و داناتر بود، و علاوه، در نیروى تعقل و تفکر نیز آنچنان بود که بتواند در موارد بروز اختلاف، وجهى را کشف و بیان دارد که به واقعیت نزدیکتر باشد و با منطق صحیح، بیشتر انطباق یابد.
و از طرف دیگر، على آن قدر از صفاء وجدان و پاکى درون بهرهمند بود که به او اجازه مىداد تا علم و آگاهى خود را در قضاوت، به بهترین روشى، اجرا کند و در حکم و داورى، عدالت را بر پایهاى از عقل و وجدان - هر دو - استوار سازد.
و از عمر بن خطاب نقل شده که به على گفت: «اى ابو الحسن، خداوند مبارک نگرداند هر مشکلى را که تو در آن حکم و داورى نکنى» و: «اگر على نبود، عمر هلاک مىشد» و: «هنگامى که على در مسجد حاضر باشد، هیچ کس فتوى ندهد»!.
از آنجائى که على بن ابیطالب از آن کسانى بود که در امور به ظواهر اکتفا نمىکنند و همیشه مىخواهند که در هر مسئلهاى به مغز و باطن آن پى ببرند، در «قرآن» و موضوع آن که «دین» بود، بدقت پرداخت، آنچنانکه متفکران جهان در کارها به دقت و تامل مىپردازند. و از همین جا بود که على مسئله دین و مذهب را یک موضع قابل دقت و تفکر و تعمق مىدانست و هرگز هم شخصیتى بزرگ مانند على، از دین و مذهب فقط بظاهر آن و باجراء احکام و اقامه حدود و برپا داشتن مراسم عبادت، اکتفا نمىکند. و در صورتى که اکثریت مردم، به ظاهر دین و نتایج مادى آن در معامله و قضاوت مىنگرند، على در کنار دانش ظاهر احکام دین، آن را به مثابه یک موضوع فکرى محض و قابل تحقیق و ررسى و دقت عمیق، مورد مطالعه و تفقه قرار مىدهد و از تفکر و بررسى خود دستبر نمىدارد مگر آن هنگامى که اطمینان مىیابد که این دین، بر پایه اساسى محکم و بنیادى متحد در اصول و حقایق، استوار است...
و از همین جا، علم کلام یا فلسفه دین، پیدا شد و روى همین اصل، على نخستین دانشمند کلامى و بلکه پدر علم کلام است، براى آنکه دانشمندان نخستین این علم، از سرچشمه على بن ابیطالب سیراب شدهاند و اصول و مبادى این علم از راه على به آنان رسیده است، و دانشمندان بعدى هم همچنان به نور او راه مىیابند و على را پیشواى خود و راهبر پیشینیان مىدانند.
گویا خداوند چنین خواسته است که على بن ابیطالب در علوم عربى نیز رکن و اساس باشد، به آن نحو که در علوم اسلامى رکن بود. براى آنکه در میان مردم دوران امام، کسى وجود نداشت که در علوم عربى با امام برابر باشد. و همین تبحر او در علوم عربى و منطق صحیح و قواى ذهنى خارق العاده اوست که براى ضبط اصول و قواعد عربى به او یارى کرد تا زبان عربى مستند به دلیل و برهان باشد که نشان دهنده قدرت عقلى او در استدلال و قیاس منطقى است.
در واقع على به حق واضع و پایهگذار علوم عربى بود که راه را براى آیندگان هموار ساخت. تاریخ ثابت مىکند که على بنیان گذار علم نحو است. شاگرد و رفیق او ابوالاسود دئلى روزى به نزد على آمد و او را غرق در تفکر دید، پرسید: «در چه چیزى فکر مىکنى یا امیر المؤمنین؟!» فرمود: من در شهر شما - کوفه - سخنى شنیدم که از نظر ادبى غلط بود، از این رو مىخواهم کتابى در اصول عربى آماده سازم. سپس کاغذى به او داد که در آن چنین بود: کلام عبارت است از اسم و فعل و حرف تا آخر ...
این مطلب را به شکل دیگرى نیز نقل کرده و گفتهاند: ابو الاسود دئلى به پیشگاه امام شکایت کرد که پس از فتوحات اسلامى، بعلت آمیزش و اختلاط اعراب با دیگران، غلط گوئى در بین مردم شیوع و رواج یافته، چون مردم غیر عرب سخن را به درستى ادا نمىکنند. امام لختى سر بزیر انداخت و سپس به ابوالاسود فرمود: آنچه را که مىگویم بنویس، ابوالاسود قلم و کاغذى بدست گرفت، على فرمود: کلام عرب از اسم و فعل و حرف، ترکیب مىیابد. اسم آن است که از مسمى خبر دهد و فعل آن است که از حرکت آن آگاه سازد و حرف معنائى مىدهد که نه اسم است و نه فعل! اشیاء بر سه قسم است: ظاهر و مضمر، و چیزى که هیچ یک از این دو نیست - بنا به قول بعضى از علماى نحو، مراد اسم اشاره است - آنگاه به ابوالاسود فرمود: بدین نحو مطلب را تکمیل کن و از همان روز این علم - قواعد ادبیات عرب - بعنوان «علم نحو» شناخته شد.
از مزایاى على تیزى هوش و سرعت درک او است. موارد و نمونههاى بسیارى که بطور ارتجال و بدون سابقه مطلبى را مىگفت، نشان مىدهد که على نیروئى در این زمینه داشت که در دیگران نبود و بسیار مىشد که در میان دوستان یا دشمنان، بدون مقدمه و بطور ارتجال، حکمتى نغز و سخنى شیوا مىگفت که مورد توجه همگان قرار مىگرفت.
على در سرعت درک و حل مشکلات حساب در زمان خود بى نظیر بود و مردم آن دوران، این مشکلات را معماهائى به شمار مىآوردند که براى حل آن راهى نبود و راز آن را کسى نمىدانست!. براى نمونه مىگویند: زنى به نزد على آمد و شکایت کرد که برادرش از دنیا رفته و ششصد دینار از خود باقى گذاشته ولى در موقع تقسیم، به او فقط یک دینار دادهاند؟ على فرمود: شاید برادرت یک زن، دو دختر، یک مادر، دوازده برادر و تو را داشته است؟... و همینطور هم بود که على گفت.
امام على درباره مسائل زندگى و جهان، جامعه بشرى، اسرار توحید، الهیات و شناخت ماوراء الطبیعه، نظریات فراوانى ابراز داشته.
على استادى است که همه آنهائى که پس از وى آمدند و صاحب نظر شدند، به کمال و اصالت او اعتراف کردند و در واقع خود، پیروان آراء و شرح دهندگان نظریات او بودند.
کتاب بزرگ امام «نهج البلاغه» به مقدارى از گوهر حکمت غنى است که امام را در صف اول و مقدم همه فلاسفه و حکماء جهان قرار مىدهد.
و هنگامى که پیامبر فرمود: «دانشمندان امت من همچون پیامبران بنى اسرائیل هستند» آیا مقصودى جز على داشت؟!.
امام على علیهالسلام در منابع روایى اهل سنت
...و لما نزلت هذه الایة (61 آل عمران):
(فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم...) دعا رسول الله صلى الله علیه و آله علیا و فاطمة و حسنا و حسینا
فقال:
«اللهم هولاء اهلى»
... وقتى این آیه شریفه نازل شد:
(پس بگو بیائید بخوانیم فرزندان خود را و فرزندان شما را...) آنگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله على و فاطمه و حسن و حسین را خواند و گفتند:
خدایا اینها اهل من هستند
صحیح مسلم کتاب الفضائل جزء 15 و 16 باب 3 حدیث 2404 دارالکتب العلمیة بیروت
عن ابن عباس قال:
اول من صلى علىابن عباس گوید:
اولین کسى که نماز گزارد، على علیه السلام بود.
سنن ترمذى کتاب المناقب ـ دار الکتب العلمیه بیروت
قال النبى صلى الله علیه و آله:
لعلى انت منى و انا منک
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود:
تو از منى و من از تو هستم
صحیح البخارى کتاب الصلح باب 579 صفحه 364 حدیث 904 جزء 3 و 4 دار القلم بیروت
عن ابن عباس:
ان رسول الله صلى الله علیه و آله امر بسد الابواب الا باب على
همانا رسول خدا صلى الله علیه وآله امر فرمودند به بستن درب همه خانههایى که به مسجد باز مىشد مگر درب خانه على علیه السلام
سننن الترمذى کتاب المناقب، باب 21، حدیث 3732، صفحه 599، دار الکتب العلمیة بیروت
قال له «على» رسول الله صلى الله علیه وآله:
انت یا على اخى فى الدنیا و الاخرة
رسول خدا صلى الله علیه واله به على علیه السلام فرمود یا على تو در دنیا و آخرت برادر من هستى
سنن الرترمذى ج 5 باب 21 حدیث 3720 ص 595 کتاب المناقب دارالکتاب العملیة بیروت
عن النبى صلى الله علیه وآله و سلم قال:
من کنت مولاه فعلى مولاه
هر کسى من رهبر اویم على رهبر است.
سنن ترمذى کتاب المناقب جلد 5 باب 20 حدیث 3713 ص 591 دار الکتاب العملیة بیروت
سنن ابن ماجه جلد 1 باب 11 حدیث 116 ص 58 و 43 یوم الغدیر حجة الوداع دار احیاء تراث العربى
...ثم اردف رسول الله صلى الله علیه وآله و سلم بعلى بن ابیطالب فامره ان یؤذن ببراءة فاذن ... علی فى اهل منى یوم النحر ببراءة و ان لا یحج بعد العام مشترک و لا یطوف بالبیت عریان
...سپس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را در پى او فرستاد پس امر فرمود: که سوره برائت را در مکه به مردم اعلان و ابلاغ کن پس على علیه السلام... در میان اهل منى در یوم النحر برائت را اعلان و ابلاغ نمود که: بعد از امسال مشرکى حج بجا نیاورد و هیچ عریانى طواف ننماید.
صحیح بخارى جزء 5 و 6 کتاب التفسیر باب 342 و 341 حدیث 1080 و 1081 ص 404 دار القلم بیروت
سمعت زید بن ارقم یقول:
اول من اسلم علی
شنیدم زید بن ارقم گفت:
اولین کسى که اسلام آورد على علیه السلام بود.
سنن ترمذى کتاب المناقب دار الکتب العلمیة بیروت
عن على رضى الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله علیه وآله و سلم
انا دار الحکمة و علی بابها
حضرت على علیه السلام فرمود: پیامبر اینچنین فرمود:
من خانه حکمت و على درب آن است.
سنن ترمذى کتاب المناقب دار الکتب العملیه بیروت
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم
لاعطین الرایة ـ او لیاخذن الرایة ـ غدا رجلا یحبه الله و رسوله او قال: یحب الله و رسوله فاذا نحن بعلی و ما نرجوه فقالوا هذا علی فاعطاه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ففتح الله علیه.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: هر آینه فردا پرچم را به مردى مىدهم [پرچم را مردى خواهد گرفت] که خدا و رسولش او را دوست دارند [یا فرمود: او خدا و رسولش را دوست دارد] ناگهان على علیهالسلام را دیدیم و حال آنکه امید به آمدن او نداشتیم اصحاب گفتند: این على علیهالسلام است.
پس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرچم را به او عطا فرمود و خداوند بدست على علیهالسلام قعله خیبر را گشود.
صحیح بخارى جزء 5 کتاب فضائل اصحاب النبى صلى الله علیه و آله و سلم باب 39 ـ 220 و 221 دار القلم بیروت
کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:
لا یحب علیا منافق و لا یبغضه مؤمن
منافق على را دوست ندارد و مؤمن دشمن على نیست.
سنن ترمذى جلد 5 باب 21 حدیث 3717 صفحه 594 دار الکتب العلمیة بیروت
قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم لعلى کرم الله وجهه الا ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لیس نبى بعدى
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على علیهالسلام فرمود: آیا راضى نیستى که منزلت تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسى باشد.
صحیح بخارى مجلد 3، جزء 6، ص 309، ح 857 دارالقلم بیروت
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
لعلى و فاطمة و الحسن و الحسین انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام فرمودند : با هر کس که با شما آشتى است آشتى هستم و با هر کس که با شما در جنگ است درجنگم.
سنن ابن ماجهمجلد 1 حدیث 145 صفحه 52 باب 11 داراحیاء التراث العربى
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
انا تارک فیکم الثقلین اولهما کتاب الله فیه الهدى و النور فخذوا بکتاب الله و استمسکوا به فحث على کتاب الله و رغب فیه ثم قال: و اهل بیتى اذکرکم الله فى اهل بیتى اذکرکم الله فى اهل بیتى اذکرکم الله فى اهل بیتى
پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: و من نزد شما دو چیز سنگین و مهم را بجا مىگزارم اولین آندو کتاب خداست که در او هدایت و نور است پس آنرا برگیرید و به آن تمسک جویید سپس مردم را تشویق و ترغیب به کتاب خدا کرده و فرمودند: دومین آندو اهل بیت من هستند (و سه بار تکرار کردند) خدا را در مورد اهل بیت من بیاد داشته باشید (و رعایت حرمت و مقام آنها را بکنید و از آنها اطاعت نمایید.)
صحیح مسلم جلد 15 کتاب فضائل باب 4 حدیث 2408 دار الکتب العلمیة بیروت
سنن ترمذى جلد 5 کتاب مناقب باب 32 حدیث 3786 ص 621 دار الکتب العلمیة بیروت
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
ما تریدون من على؟ ان علیا منى و انا منه و هو ولى کل مؤمن بعدى
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: از جان على چه مىخواهید؟ على از من و من از اویم و او بعد از من رهبر هر مؤمنى است.
سنن ترمذى جلد 5، باب 20، حدیث 3712 صفحه 591 دارالکتاب العلمیة بیروت
عن على علیهالسلام انه قال:
انا اول من یجثو بین یدى الرحمن یوم القیامة
قال قیس: و فیهم انزلت: هذان خصمان اختصموا فى ربهم...(حج 19) قال هم الذین تبارزوا یوم بدر حمزة و على
از على علیهالسلام روایت شده که فرمود: من اولین کسى هستم که در پیشگاه خداى رحمان روز قیامت مىایستم.
قیس گفت: در مورد آنها (على و حمزه) این آیه نازل شد: هذان خصمان اختصموا فى ربهم.. .(حج 19) گفت: آنها کسانى هستند که روز بدر مبارزه کردند (حمزه و على علیه السلام)
صحیح بخارى جزء 5 و 6 باب 123 کتاب المغازى حدیث 465 ص 165 دارالقلم بیروت
قال اقبلنا مع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فى حجته التى حج فنزل فى بعض الطریق فأمر الصلاة جامعة فاخذ بید على فقال الست اولى بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلى قال الست اولى بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلى قال فهذا ولى من انا مولاه اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه
با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در ایامى که حج گذارد همراه بودیم در راه در منزلى فرود آمدند و امر به نماز جماعت کردند آنگاه دست على علیهالسلام را گرفتند پس گفتند آیا من سزاوارتر به مؤمنین از خودشان نیستم؟ عرض کردند بلى. فرمودند آیا من سزاوارتر به هر مؤمنى از خودش نیستم؟ عرض کردند بلى، پس فرمودند این«على» رهبر هر کسى است که من رهبر او هستم خدایا دوست بدار کسى که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسى که او را دشمن بداند.
سنن ابن ماجه مجلد 1 ح 116 باب 11 فى فضل اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم دارالکتب العملیة بیروت)
عن على علیهالسلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
...رحم الله علیا اللهم ادر الحق معه حیث دار
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:
خدا رحمت کند على را خدایا حق را با على به گردش آور هر کجا بگردد.
سنن ترمذى کتاب المناقب 50 باب 20 حدیث 3714 صفحه 633 احیاء التراث العربى بیروت.