حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

آخرین برگ از زندگى حضرت على (ع )

آخرین برگ از زندگى حضرت على (ع )

شهادت در محراب عبادت جنگ نهروان پایان یافت و على ع ) به کوفه مراجعت فرمود, ولى عدّه اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمهء مخالفت سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند. على (ع ) براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت با حکومت برحذر داشت , ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر راتار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند وعده اى هم پا به فرار گذاشتند. یک از فراریان خوارج , عبدالرحمان بن ملجم از قبیلهء مراد بود که به مکه گریخت .
فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و برک بن عبدالله تمیمى  و عمرو بن بکر تمیمى در یکى از شبهاگردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزیها و جنگهاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادرکشى على (ع ) و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند موکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد.
ابن ملجم متعهد قتل على (ع ) شد و عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت .نقشهء این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند, شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام مأموریت خود به سوى شهر موردنظر خود حرکت کرد. عمرو بن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد.

روی ادامه مطلب کلیک کنید.

برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى که معاویه سر به سجده داشت با شمشیر به او حمله کرد ولى , در اثر اضطراب روحى و دستپاچگى , شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدى برداشت . او را فوراً به خانه اش منتقل کردند و بسترى شد. وقتى ضارب را درپیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این کار جرأت کردى ؟ گفت : امیر مرا معاف دارد تا مژده اى به او بدهم . معاویه گفت : مژدهء تو چیست ؟ برگ گفت : على را امشب یکى از همدستهاى من کشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد, و اگر کشته نشده باشد من تعهد مى کنم که بروم و او را بکشم و باز نزد تو آیم . معاویه او را تارسیدن خبر قتل على (ع ) نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها کرد و بنا به نقل دیگر همان وقت او را به قتل رساند.
طبیبان چون زخم معاویه را معاینه کردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه کرد و گرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ کردن با آتش تسید و به قطع نسل راضى شد و گفت : یزید و عبدالله براى من کافى هستند.
عمروبن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص راتب شدیدى عارض شده بود که از التهاب و کسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنیفه (حذافه)را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بکر او را به جاى عمروعاص کشت و چون جریان را دانست گفت :<اردت عمراً و اراد الله خارجة> یعنى : من کشتن عمرو را خواستم و خدا کشتن خارجه را.
اما عبدالرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40هجرى به کوفه آمد. گویند چون على (ع ) از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهدهء من نمانده و اکنون هنگام آن است .
ابن ملجم در خانهء اشعث بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانهء او ماند و هر روز, با تیز کردن شمشیر خود را آماده مى کرد.  در آنجا با دخترى به نام قطام , که او نیز از خوارج بود,مواجه شد و عاشق او گردید طبق نقل مسعودى , قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه ا نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسماً از وى خواستگارى نمود.
قطام گفت : من با کمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر اینکه مهریهء مرا مطابق میل من قرار دهى . عبدالرحمان گفت : بگو بدانم مقصودت چیست ؟
قطام که عاشق را تسلیم دید, مهر را سنگین کرد و گفت : سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب .
ابن ملجم : تصور نمى کنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى
قطام تو سعى کن او را غافلگیر کنى . در آن صورت , اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفته ایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمتهاى این جهان بهتر و پایدارتر است .
ابن ملجم : بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامده ام .
شاعر دربارهء مهریهء قطام گفت است :
فلم ار مهراً ساقه ذو سماحة کمهر قطام من فصیح و اعجم
ثلاثة الاف و عبد و قینةو قتل على بالحسام المصمم
فلامهر اعلى من على و ان علاو لا قتل الا دون قتل ابن ملجم
من ندیم مهرى را که صاحب کرمى , اعم از عرب و عجم , آن را عهده دار شود مثل مهر قطام و آن عبارت تو از سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب (ع ) به تیغ تیز برنده . و هیچ مهرى گرانتر از على (ع ) نیست هر چند گرانمایه باشد و هیچ جنایتى بدتر از جنایت ابن ملجم نخواهد بود.
قطام گفت : من جمعى را از قبیلهء خود با تو هماره مى کنم که تو را در این باره یارى دهند و همین کار را هم کرد و مردم دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله ءتیم الرباب را با وى همراه ساخت .
ابن ملجم که مصمم به قتل على (ع ) بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیلهء اشجع بود ملاقات کرد و به او گفت : آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى ؟! پرسید:منظورت چیست ؟ گفت : به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن . شبیب گفت : مادرت به عزایت بنشیند, مگر تو از خدامات و سوابق و فداکاریهاى على در زمان پیامبر (ص ) اطلاع ندارى ؟
ابن ملجم گفت : واى بر تو, مگر نمى دانى که او قاتل به حکمیت مردم در کلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین , به انتقام برادران دینى خود, او را خواهیم کشت .
پپشبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه کرد و آن را با زهرى مهلک آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.
آن دو در آنجا با قطام , که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود, ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند. چون هنگام عمل فرار رسید قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با کسانى که در مسجد مى ماندند به سر بردندو در مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به <باب السده >بود نشستند.

امام (ع ) در شب شهادت

امام (ع ) در ماه رمضان آن سال پیوسته از شهادت خود خبر مى داد. حتى در یکى از روزهاى میانى ماه , هنگامى که بر فراز منبر بود, دست به محاسن شریفش کشید و فرمود:<شقیترین مردم این موها را با خون سرم رنگین خواهد کرد>. همچنین فرمود:
ماه رمضان فرا رسید و آن سرور ماههاست در این ماه در وضع حکومت دگرگونى پدید مى آید. آگاه باشید که شما در این سال در یک صف (بدون امیر) حج خواهید کرد و نشانه اش این است که من در میان شما نیستم .
اصحاب آن حضرت مى گفتند: او با این سخن خبر از مرگ خود مى دهد وى آن را درک نمى کنیم .به همین جهت ,آن حضرت در روزهاى آخر عمر خود, هر شب به منزل یکى از فرزندان خود مى رفت . شبى را نزد فزندش حسن (ع ) و شبى در نزد فرزندش حسین (ع ) و شبى در نزد دامادش عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب (ع ) افطار مى کرد و بیش ازسه لقمه غذا تناول نمى فرمود. یکى از فرزندانش سبب کم خوردن وى را پرسید. امام (ع ) فرمود: <امر خدا مى آید و من مى خواهم شکمم تهى باشد. یک شب یا دو شب بیشترنمانده است >پس در همان شب ضربت خورد.
در شب شهادت افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود. در هنگامى افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از اول شب تا صبح در اضطراب و تشویش بود. گاهى به آسمان نگاه مى کرد و حرکات ستارگان را در نظر مى گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر مى شد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر مى شد و مى فرمود: <به خدا قسم , نه من دروغ مى گویم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است ; این است شبى که مرا وعدهء شهادت داده اند>.
این وعده را پیامبر اکرم (ص ) به وى داده بود. على (ع ) خود نقل مى کند که پیامبر (ص ) در پایان خطبه اى که در فضیلت و احترام ماه رمضان بیان فرمود گریه کرد عرض کردم : چراگریه مى کنى ؟ فرمود: براى سرنوشتى که در این ماه براى تو پیش مى آید: <کانى بک و انت تصلى لربک و قد انبعث اشقى الاولین و الاخرین شقیق عاقر ناقة ثمود فضربک ضربة على فرقک فخضب منها لحیتک >
یعنى : گویا مى بینم که تو مشغول نماز هستى و شقیترین مردم جهان , همتاى کشندهء ناقهء ثمود, قیام مى کند و ضربتى بر فرق تو فرود مى آورد و محاسنت را با خون رنگین مى سازد.
بالاخره آن شب هولناک به پایان رسید و على (ع ) در تاریکى سحر اداى نماز صبح به سوى مسجد حرکت کرد. مرغابیانى که در خانه بودند در پى او رفتند و به جامه اش آویختند.بعضى خواستند آنها را از او دور سازند. فرمود: <دعوهن فانهن صوائح تنبعها نوائح >یعنى : آنها را به حال خود بگذارید که فریاد کنندگانى هستند که نوحه گرانى در پى دارند.
امام حسن (ع ) گفت : این چه فال بدى است که مى زنى ؟ فرمود: اى پسر, فال بد نمى زنم , لیکن دل من گواهى مى دهد که کشته خواهم شد.
ام کلثوم از گفتار امام (ع ) پریشان شد و عرض کرد: دستور بفرمایید که جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگزارد.
حضرت فرمود: از قضاى الهى نمى توان گریخت . آن گاه کمربند خود را محکم بست و در حالى که این دو بیت را زمزمه مى کرد عازم مسجد شد.
اشدد حیازیمک للموت فان الموت لاقیکا
و لا تجزع من الموت اذا حل بوادیکا
]کمر خود را براى مرگ محکم ببند, زیرا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد. و از مرگ , آن گاه که به سوى تو درآید, جزع و فریاد مکن
امام (ع ) وارد مسجد شد و به نماز ایستاد و تکبیر افتتاح گفت و پس از قرائت به سجد رفت . در این هنگام ابن ملجم در حالى که فریاد مى زد: <لله الحکم لا لک یا على >با شمشیرزهر آلود ضربتى بر سر مبارک على (ع ) وارد آورد. از قضا این ضربت بر محلى اصابت کرد که سابقاً شمشیر عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود و فرق مبارک آن حضرت را تاپیشانى شکافت .
مرحوم شیخ طوسى در <امالى >حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا (ع ) از پدران گرامیش از امام سجاد (ع ) نقل مى کند:
ابن ملجم در حالى که على (ع ) در سجده بود, ضربتى بر فرق مبارک آن حضرت وارد ساخت مفسرمعروف شیعه ابوالفتوح رازى در تفسیر خود نقل مى کدن : على (ع ) در نخستین رکعت از نمازى که ابن ملجم او را ضربت زد, یازده آیه از سورهء انبیاء را تلاوت کرد.
دانشمند معروف اهل تسنن سبط ابن جوزى مى نویسد: هنگامى که امام در محراب قرار گرفت چند نفر به او حمله کردند و ابن ملجم ضربتى بر آن حضرت فرود آورد وبلافاصله با همراهانش گریختند.
خون از سر على (ع ) در محراب جارى شد و محاسن شریفش را رنگین کرد. در این حال آن حضرت فرمود: <فزت و رب الکعبة>: به خدا کعبه سوگند که رستگار شدم . سپس این آیه را تلاوت فرمود: <منه خلقناکم و فیها نعیدکم و منا نخرجکم تارة اخرى >.
على (ع ) وقتى ضربت خورد فریاد زد: او را بگیرید. مردم از پى ابن ملجم شتافتند و کسى به او نزدیک نمى شد مگر آنکه او را با شمشیر خود مى زد. پس قثم بن عباس پیش تاخت واو را بغل گرفت و به زمین کوبید.
چون او را به نزد على (ع )آوردند, به او گفت : پسر ملجم ؟ گفت : آرى وقتى حضرت ضارب را شناخت به فرزندش حسن فرمود:
مواظب دشمنت باش , شکمش را سیر و بندش را محکم کن . پس اگر مردم او را به من ملحق کن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زده ماندم یا او را مى بخشم یا قصاص مى کنم .
حسنین (ع ) به اتفاق بنى هاشم , على (ع ) را در گلیم گذاشتند و به خانه بردندبار دیگر ابن ملجم را به نزد آن حضرت آوردند. امیرالمؤمنین (ع ) به او نگریست و فرمود: اگر من مردم او را بکشید, چنان که مرا کشته , و اگر سالم ماندم خواهم دید که رأى من دربارهء او چیست . فرزند مرادى گفت : من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و به هزار درهم دیگر زهرداده ام . پس اگر مرا خیانت کند حق تعالى او را هلاک گرداند
در این موقع ام کلثوم به او گفت : اى دشمن خدا, امیر المؤمنین را کشتى ؟ آن ملعون گفت : امیرالمؤمنى را نکشته ام , بلکه پدر تو را کشته ام .
ام کلثوم گفت : امیدوارم که آن حضرت از این جراحت شفا یابد.
ابن ملجم باز با وقاحت گفت : مى بینم که برایش گریان خواهى بود. والله که من او را ضربتى زده ام که اگر آن را در میاان اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک کند.
قدرى شیر براى آن حضرت آوردند. کمى از آن شیر را نوشید و فرمود به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید.
هنگامى که اام (ع ) ضربت خورد پزشکان کوفه به بالین وى گرد آمدند. در بین آنان از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه مى کرد. وقتى او زخم را دید دستور دادشش گوسفندى را که هنوز گرم است براى او بیاورند. سپس رگى از آن بیرون آورد و در محل ضربت قرار داد و آن گاه که آن را بیرون آورد گفت : یا على وصیتهاى خود را بکن , زیرااین ضربت به مغز رسیده و معالجه موثر نیست . در این هنگام امام (ع ) کاغذ و دواتى خواست و وصیت خود را خطاب به دو فرزندش حسن و حسین (ع ) نوشت .
این وصیت , گرچه خطاب به حسنین (ع ) است ولى در حقیقت براى تمام بشر تا پایان عالم است . این وصیت را عده اى از محدثان و مورخانى که قبل از مرحوم سید رضى و بعد ازاو مى زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند البته اصل وصیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضى در نهج البلاغه آورده است . اینک قسمتى از آن را مى آوریم :
او صیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا على شىء منها زوى عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصماً و للمطلوم عوناً.
شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مى کنم و اینکه در پى دنیا نباشید, گرچه دنیا به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست مى دهید تأسف مخورید سخن حق را بگویید و براى اجر و پاداش (الهى ) کار کنیم و دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتاب بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم , فانى سمعت جدکم (ص ) یقول : <صلاح ذات البین الفضل من عامة الصلاة و الصیام >.
من , شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که این وصیتنامه ام به آنان مى رسد به تقوى و ترس از خداوند و نظم امور خود و اصلاح ذات البین سفارش مى کنم , زیرا که من از جدشما (ص ) شنیدم که مى فرمود: اصلاح میان مردم از یک سال نماز و روزه برتر است .
الله الله فى الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم . و الله الله ى جیرانکم فانهم وصیة نبیکم . ما زال یوصى بهم حتى ظننا انه سیورتهم .
خدا را خدا را در مورد یتیمان ; نکند که گاهى سیر و گاهى گرسته بمانند; نکند که در حضور شما, در اثر عدم رسیدگى از بین بروند.
خدا را خدا را که در مورد همسایگان خود خوشرفتارى کنید, چرا که آنان مورد توصیه و سفارش پیامبر شما هستند. وى همواره نسبت به همسایگان سفارش مى فرمود تا آنجا که ماگمان بردیم به زودى سهمیه ات از ارث برایشان قرار خواهد داد.
والله الله فى القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم . والله الله فى الصلاة فانها عمود دینکم . والله الله فى بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فانه ان ترک لم تناظروا.
خداى را خدا را در توجه به قرآن ; نکند که دیگران در عمل به آن از شما پیشى گیرند. خدا را خدا را در مورد نماز, که ستون دین شماست . خدا را خدا را در مورد خانهء پروردگارتان ;تا آن هنگام که زنده هستید آن را خلى نگذارید, که اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شوید و بلاى الهى شما را فرا مى گیرد.
و الله الله فى الجهاد باموالکم وانفسکم و السنتکم فى سبیل الله . و علیکم بالتواصل و التباذل و ایاکم و التدابر و التقاطع . لا تترکوا الامر بالمعروف فى النهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجباب لکم .
خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خویش در اره خدا. و بر شما لازم است که پیوندهاى دوستى و محبت را محکم کنید و بذل و بخشش را فراموش نکنید و ازپشت کردن به هم و قطع رابطه بر حذر باشید. امر به معروف و نهى از منکر را ترک مکنید که اشرار بر شما مسلط مى شوند و سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمىگردد.
سپس فرمود:
اى نوادگان عبدالمطلب , نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید و در خون مسلمانان فرو برید و بگویید امیر مؤمنان کشته شد و این بهانه اى براى خونریزى شود.
... الا لا تقتلن بى الاقاتلى . انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة, و لا تمثلوا بالرجل , فانى سمعت رسول الله (ص ) یقول : <ایاکم و المثلة و لو بالکلب العقور>.
آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتى در برابر ضربتى باشد. و زنهارکه او را مثله نکنید( گوش و بینى و اعضاى او را نبرید),که من از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: <از مثله کردن بپرهیزید, گرچه نسبت به سگ گزنده باشد>.
فرزندان امام (ع ) خامش نشسته بودند و در حالى که غم و اندوه گلوى آنان را مى فشرد به سخنان دلپذیر و جانپرور آن حضرت گوش فرا مى دادند. اما در پایان این وصیت از هوش رفت وچون مجدداً چشمان خود را باز کرد فرمود: اى حسن , با تو سخنى چند دارم . امشب شب آخر عمر من است . چون درگشتم با دست خود مرا غسل بده و کفن کن و خودشخصاً مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازهء من نماز بخوان و در تاریکى شب جنازهء مرا دور از شهر کوفه مخفیانه به خاک بسپار تا کسى از آن با خبر نشود.
على (ع ) دو روز زنده بود و در شب جمعهء نخستین روز از دههء آخر ماه رمضان ( شب بیست و یکم سال 40هجرى ) در سن 63سالگى بدرود حیات گفت : پسر گرامیش امام حسن (ع ) او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند در نماز هفت تکبیر گفت و سپس فرمود: <اما آنهالا تکبر على احد بعده >یعنى : بدانید که پس از على (ع ) بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نمى شود على (ع ) در کوفه د رجایى بنام <غرى >(نجف اشرف فعلى > فن شد. دوران خلافتش چهار سال و ده ماه بود

در سوگ على (ع )

پس از شهادت امام (ع ) حسن بن على (ع ) به خطبه ایستاد و خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پیامبر درود فرستاد و سپس گفت :
<الا انه قد مضى فى هذه اللیلة رجل لم یدرکه الاولون و لن یرى مثله الاخرون من کان یقاتل و جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن شماله و الله لقد توفى فى اللیلة التى قبض فیها موسى بن عمران و رفع فیها عیسى بن مریم و انزل القرآن الا و انه ما خلف صفراء و لا بیضاء الا سبعمائة درهم فضلت من عطائه اراد ان یبتاع بها خادما لاهله >
امشب مردى درگذشت که پیشینیان به حقیقت او نرسیده اند و آیندگان هرگز مانند او را نخواهند دید. کسى که چون نبرد مى کرد جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپ او بودند. به خدا سوگند, در همان شبى وفات یافت که موسى بن عمران درگذشت و عیسى به آسمان برده شد و قرآن نازل گردید. بدانید که او زر و سیمى از خود برجا نگذاشت مگر هفتصد درم که از مقررى او پس انداز شده بود و مى خواست با آن مبلغ براى خانواده اش خادمى بخرد.
سپس قعقاع بن زراره برخاست و گفت :
<رضوان الله علیک یا امیر المؤمنین , فوالله لقد کانت حیاتک مفتاح خیر و لو ان الناس قبلوک لا کلوا من فوقهم و عن تحت ارجلهم و لکنهم غمطوا النعمة و آثروا الدنیا على الاخرة>
رضوان خدا بر تو باد اى امیر مؤمنان به خدا سوگند زندگیت کلید هر خیر بود, و اگر مردم ترا مى پذیرفتند از بالاى سر و زیرپاى خود مى خوردند و نعمت خدا آنان را فرا مى گرفت ;لیکن اینان نعمت را ناسپاسى کردند و دنیا را بر آخرت برگزیدند.
ابوالاسود دوئلى ابیات زیر را در رثاى على (ع ) سروده است :
])]الا ابلغ معاویه بن حب فلا قرت عیون الشامتینا
افى شهر الصیام فجعتمونا بخیر الناس طرا اجمعینا؟
قتلتم خیر من رکب المطایا و ذللها و من رکب السفینا
و من لبس النعال من حذاهاو من قرء المثانى و المبینا
اذا استقبلت وجه ابى حسین رایت النور فوق الناظرینا
لقد علمت قریش حیث کانت بانک خیرهم حسبا و دینا
به معاویة بن حرب بگویید که چشمهاى شماتت کنندگان روشن مباد. آیا در ماه رمضان ما را به سوگ بهترین تمام مردم نشاندید؟ بهترین کسى را کشتید که بر دامها سوار شد و آنها رارام کرد, بترین کسى که نعلین بپا کرد و بهترین کسى که آیات مثانى و کتاب مبین را خواند. اگر به روى پدر حسین بنگرى فروغ او را مشاهد مى کنى که بر فراز سر بینندگان پرتو انداخته است . اى على , قریش هرکجا باشد دانسته است که تو در حسب و دین بهترین آنان هستى .
از جمله کسانى که دربارهء على (ع ) مرثیه گفته است صعصعة بن صوحان است که در بلاغت و حاضر جوابى معروف بوده است . او چنین در سوگ امیرالمؤمنین (ع ) سخن گفت :
پدر و مادرم فداى تو باد اى امیر مؤمنان و گوارا باد بر تو (کرامتهاى الهى ). همانا تو پاکیزه مولد و شکیبا و مجاهد بودى و به آنچه آرزو داشتى رسیدى و با خدا معاملهء پر سودى کردى و به سوى پروردگار خود شتافتى و او تو را با خوشى و نوید پذیرفت و فرشتگان بر تو گرد آمدند و در جوار مصطفى (ص) ساکن شدى و خداوند تو را در جوار او قارر داد ومنزلتى مانند منزلت او به تو عطا کرد و از جام خود سیراب فرمود:
از خداى خود (که پیروى از تو را بر مامنت نهاد و توفیق داد که به روش تو عمل کنیم و دست دوستانت بوده و دشمن دشمنانت باشیم ) مسئلت مى کنیم که ما را با تو محشورسازد,زیرا به مرتبه اى رسیدى که پیش از تو کسى به آن نرسید و مقامى را به دست آوردى که پیش از تو کسى به دست نیاورد. تو در راه خدا پیشاپیش پیامبر به بهترین صورت جهاد کردى و دین خدا را استوار کردى و سنت را محکم ساختى و فتنه را خاموش کردیب و اسلام به تو پایدار شد و دین به تو انتظام پذیرفت و مناقبى در تو گرد آمد که در غیر تو جمع نشده است . پیش از هر کسى دعوت پیامبر (ص) را اجابت کردى و پیروى او را بر هر چیز دیگر مقدم داشتى و به یارى او پیشقدم شدى و با جان خود در راه خدا فداکارى کردى وشمشیر خود را براى یارى او از نیام برکشیدى . هر ستمکار سرسختى به وسیلهء تو شکست خورد و هر کافرى به دست تو خوار ش . کفر و شرک و ستم با دست تو برکنده شدند وگمراهان و سرکشان را هلاک کردى . پس گوارا باد بر تو اى امیرالمؤمنین آنچه را که خداوند از این مناقب و فضائل بر تو ارزانى داشت . نزدیکترین مردم به پیامبر بودى و قبل از همه ایمان آوردى و در علم و فهم از همه برتر و در یقین کاملتر و از همه شجاعتر و دلیرتر و سوابق تو در اسلام از همه بیشتراست.
پس خداوند ما را از اجر تو محروم نسازد, زیرا تو کلید خیرات بودى و در بدیها را به روى ما بستى . اما با شهادت تو درهاى بدى به روى ما باز شد و درهاى خیر بسته گردید. اگرمردم سخنان تو را مى شنیدند خیرات از بالا سر و از پایین پاى آنان روان مى شد, ولى افسوس که دنیا را بر آخرت ترجیح دادند.
خوارج و دیگر دشمنان اسلام از این جنایت هولناک ابن ملجم خوشحال بودند و از اقدام وى تمجید مى کردند. یکى از خوارج به نام عمران بن حطان وقاشى دربارهء ابن قثم گفته است :
یا ضربة من تقى ما اراد بهاالا لیبلغ من ذى العرش رضواناً
انى لا ذکره یوما فاحسبه اوفى البریة عندالله میزاناً
چه ضربتى از پرهیزگارى که جز رسیدن به رضوان الهى از آن قصدى نداشت . من وقتى او را به یاد مى آورم تصور مى کنم که نزد خداوند کفهء ترازویش از همه سنگینتر است.
و قاضى ابو طیب طاهر بن عبدالله شافعى در پاسخ او چنین سروده است:
یا ضربة من شقى ما اراد بهاالا لیهدم للا سلام ارکاناً
انى لا ذکره یوما فالعنه دنیا و العن عمراناً و حطاناً
علیه ثم علیه الدهر متصلاً لعائن الله اسراراً و اعلاناً
فانتما من کلاب النار جاءبه نص الشریعة برهاناً و تبیاناً
چه ضربتى از تبهکارى که جز ویران کردن پایه هاى دین از آن قصدى نداشت . من روزى که او را به یاد مى آورم یک دنیا به عمران و حطان لعن مى کنم . بر او باد پیوسته لعنتهاى خداوندى در آشکار و نهان , و شما از سگهاى دوزخ هستید که نص شریعت بر آن شاهد و گواه است .
بدین طریق شعله هى پر فروغ حیات انسان والایى که در کعبه زاده شد و در مسجد به شهادت رسید خاموش شد. انسانى که , پس از رسول اکرم (ص ), جهان براى او همتایى ندیده و نخواهد دید. نه در جهاد و ایثار براى او نظیرى بود, نه در علم و آگاهى از اسرار هستى , نه در دیگر فضائل , تا آنجا که وجود شریفش مجموعه اى از اضداد بود که هرگز در شخصى گرد نمى آیند:
جمعت فى صفاتک الاضداد فلهذا عزت لک الانداد
زاهد حاکم حلیم شجاع قاتک ناسک فقیر جواد
در تو صفات گوناگون گرد آمده اند و از این رو براى تو همتایى نمى توان یافت . تو همتایى نمى توان یافت . تو انشانس وارسته و سیاستمدار و بردبار و شجاع و عابد و جرىء وتهیدست و سخاوتمند وایثارگرهستى.
نگارنده در همین جا دامن سخن را, با کمال شرمندگى , کوتاه مى کند و مى داند که نتوانسته است حتى نیمرخى ناقص از چهرهء ملکوتى و ممتاز امیرالمؤمنین امام على (ع ) را ترسیم کند. اما خوشحال است که به وظیفه خود عمل کرده و با در درست داشتن یک بسته نخ بى ارزش در عداد خریداران یوسف در آمده است , شاید که رویزى مشمول شفاعت اوگردد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد