حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

نمونه هایى دیگرازداورى على (ع )درعصرخلافت عثمان

-نجات زنى که همسر پیرمردى شده بود 

-حلّ مساءله پیچیده 

برای مشاهده این دو قضاوت جالب به ادامه مطلب بروید.

ادامه مطلب ...

نمونه هایى ازداوریهاى على (ع )در عصر خلافت خود

نمونه هایى ازداوریهاى على (ع )در عصر خلافت خود

قضاوت درباره دو نفر به هم چسبیده
تاریخ نویسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زایید که (از کمر به پایین یک نفر بود) و از کمر به بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او تردید داشتند که آیا یک نفر است یا دو نفر، به حضور على (علیه السلام ) آمده و از این جریان سؤ ال کردند تا احکام او (مانند ارث و...) را بدانند.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:وقتى که او خوابید او را امتحان کنید به این نحو که یکى از بدنها و یکى از سرها را بیدار کنید، اگر هردو در یک زمان بیدار شدند، آن دو یک انسان است و اگر یکى از آنان بیدار شد و دیگرى در خواب بود، بدانید که دو شخص هستند و حقشان از ارث به اندازه دو نفر است .

حلّ یک مساءله ریاضى
عبدالرّحمن بن حجّاج  مى گوید: از ابن ابى لیلى شنیدم که مى گفت : امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجیبى کرد که بى سابقه است و آن اینکه :دو نفر مرد در مسافرت ، با هم رفیق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند، یکى از آنان پنج گرده نان از سفره خود بیرون آورد و دیگرى سه گرده نان ، در آن هنگام مردى از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنار سفره آنان نشست و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنان داد و گفت : این هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نفر در تقسیم پول نزاع کردند، صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهم مال من است و نصف آن مال تو. ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آن مال من است و سه درهم آن مال تو است . آنان نزاع و کشمکش ‍ خود را نزد على (علیه السلام ) آوردند و داورى را به او واگذار نمودند. على (علیه السلام ) به آنان فرمود:نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگى و پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، بروید سازش کنید.صاحب سه نان گفت :من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این باره قضاوت به حق کنید.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:اکنون که تو حاضر به سازش نیستى و حقیقت را مى خواهى ، بدانکه حق تو از آن هشت درهم ، یک درهم است .او گفت :سبحان اللّه ! چطور، حقیقت اینگونه است ؟!.حضرت على (علیه السلام ) فرمود:اکنون بشنو تا توضیح دهم : آیا تو صاحب سه نان نبودى ؟.او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم ؟.على (علیه السلام ) فرمود:رفیق تو صاحب پنج نان است ؟.او گفت : آرى . على (علیه السلام ) فرمود:بنابراین ، این هشت نان ، 24 قسمت (با توجّه به سه نفر خورنده ) مى شود  تو (صاحب سه نان ( هشت قسمت نانها را خورده اى و رفیق تو نیز هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده ، هفت درهم آن مال رفیق تو (صاحب پنج نان ) است و یک درهم آن مال تو (صاحب سه نان ) است .آن دو مرد در حالى که حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر على (علیه السلام ) رفتند.

دونمونه از داوریهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبکر

دونمونه از داوریهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبکر

الف : عدم اجراى حدّ در مورد شرابخوار جاهل
از طریق روایات سنّى و شیعه نقل شده : مردى را که شراب خورده بود، نزد ابوبکر آوردند، او تصمیم گرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازیانه(را بر او جارى سازد. شرابخوار گفت : من به حرام بودن شراب تاکنون آگاه نبودم .ابوبکر دست نگهداشت و نمى دانست که چه کند؟ شخصى از حاضران اشاره کرد که در این باره از على (علیه السلام ) سؤ ال شود. ابوبکر شخصى را به حضور على (علیه السلام ) فرستاد که جواب این سؤ ال را بگیرد.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:دو مرد مورد اطمینان از مسلمین را دستور بده به میان مجالس مهاجر و انصار برود و آن شرابخوار را نیز با خود ببرند و مسلمین را سوگند بدهند که آیا شخصى آیه حرمت شرابخوار را و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در مورد حرام بودن شراب را بر این شخص خوانده اند و خبر داده اند یا نه ؟ اگر دو مرد از مسلمین گواهى دادند که آیه تحریم شراب را براى او خوانده اند و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در مورد تحریم شراب را به گوش او رسانده اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه بده و سپس آزادش کن .ابوبکر همین کار را انجام داد، هیچ کس از مهاجر و انصار گواهى نداد که آیه قرآن و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبکر او را توبه داد و سپس آزادش نمود و به این ترتیب قضاوت على (علیه السلام ) را پذیرفت .

ب : سؤ ال از معناى کلمه اى در قرآن
از ابوبکر سؤ ال شد معناى این آیه چیست که خداوند در قرآن مى فرماید:(وَفاکِهَةً وَاَبّاً(   ابوبکر معناى اَبّْ را ندانست و گفت کدام آسمان بر من سایه افکند؟ و یا کدام زمین مرا به پشت گیرد، یا چه کنم در مورد کتاب خدا که چیزى را ندانسته بگویم ، اما فاکهة که معناى آن را مى دانیم (یعنى میوه ) اما معناى اَبّْ را خدا داناتر است .سخن ابوبکر به سمع على (علیه السلام ) رسید فرمود:عجبا! آیا او نمى داند که اَبّ یعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند که مى فرماید:(وَفاکِهَةً وَاَبّاً ) بیانگر شمردن نعمتهاى الهى بر بندگانش است ، نعمتهایى از غذا که براى آنان و حیواناتشان آفریده است که به وسیله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نیرومند مى سازند. (فاکهة یعنى: میوه ها براى انسانها، اَبّ یعنى: علوفه و چراگاه براى حیوانات .

دو نمونه از قضاوتهای علی در عصر خلافت عمر

دو نمونه  از قضاوتهای علی در عصر خلافت عمر

نجات زن دیوانه
در روایات آمده است که : در زمان خلافت عمر بن خطاب  مردى با زن دیوانه اى زنا کرد، گواهان عادل بر این مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند، ماءمورین ، آن زن را مى بردند تا حدّ (صد تازیانه ) را بر او جارى کنند.على (علیه السلام ) در مسیر، او را دید و فرمود:زن دیوانه از فلان قبیله چه کرده بود که او را مى بردند؟
شخصى به على (علیه السلام ) گفت :مردى با این زن زنا کرده و فرار نموده است و گواهان عادل گواهى بر این کار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازیانه ) بر این زن داده است .على (علیه السلام ) فرمود:این زن را به نزد عمر رد کنید و به عمر بگویید: آیا نمى دانى که این زن دیوانه از فلان طایفه است و پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتّى یُفِیقُ؛ قلم تکلیف از دیوانه برداشته شده تا خوب شود.این زن عقل خود را از دست داده است ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند وگفتار على (علیه السلام ) را به عمر رساندند عمر گفت :خدا در کار على (علیه السلام ) گشایش دهد، نزدیک بود با جارى ساختن حد بر این زن ، هلاک گردم ، سپس زن را آزاد کرد و گفت :لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ اگر على (علیه السلام ( نبود، عمر هلاک مى شد.

نجات زن حامله :زن حامله اى را نزد عمر بن خطاب آوردند که زنا کرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار کنند، على (علیه السلام ) فرمود: فرضا تو بر این زن - بخاطر گناهش تسلّط داشته باشى ، ولى چه تسلّطى بر کودک او در رحمش دارى ؟ با اینکه خداوند در قرآن مى فرماید: (وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ... ) هیچ گنهکارى بار گناه  دیگرى را بر دوش نمى کشد.عمر گفت :لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لایَکُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هیچ کار دشوارى زنده نباشم که ابوالحسن (علیه السلام ) در آنجا نباشد.سپس عمر گفت :با این زن چگونه رفتار کنم ؟.على (علیه السلام ) فرمود:او را نگهدار که بچه اش متولّد شود و پس از آن اگر سرپرستى براى بچّه اش یافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى کن .عمر با دریافت این دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار کرد.

حلّ مشکل با قرعه

 حلّ مشکل با قرعه
وقتى على (علیه السلام ) به یمن رفت و در آنجا استقرار یافت و به حکومت و داورى از جانب رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) پرداخت ، دو مرد براى داورى نزد آن حضرت آمدند، آنان با شرکت هم کنیزکى را خریده بودند و به طور مساوى هرکدام مالک نیمى از او بودند، آنان بر اثر جهل به احکام ، هردو در طُهر واحد  اصله بین دو خون حیض ) با او آمیزش کردند، به خیال اینکه این کار جایز است و این ناآگاهى به مسایل از آن جهت بود که آنان تازه مسلمان بودند و اطّلاعاتشان به احکام دین ، اندک بود.آن کنیز، حامله شد و سپس پسرى از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع کردند و هریک از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است ، به حضور على ( علیه السلام ) آمده و از آن حضرت خواستند تا داورى کند.على (علیه السلام ) آن پسر را بین آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام یکى از آنان افتاد و على ( علیه السلام ) آن پسر را به او واگذار کرد و او را الزام کرد که نصف قیمت آن پسربچه را اگر برده است به شریک خود بپردازد و فرمود:اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به این کار زدید (و آمیزش حرام را انجام دادید) در مجازات شما، سختگیرى بیشتر مى نمودم.خبر این داستان به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) صحّت داورى على (علیه السلام ) را امضا کرد و همین داورى را در اسلام مقرّر کرد و سپس فرمود:)) اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى جَعَلَ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ یَقْضِى عَلى سُنَنِ داوُدَ (علیه السلام) وَسَبِیلِهِ فِى الْقَضاءِ( (.حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، کسى را قرار داد که طبق سنّت و روش حضرت داوود (علیه السلام ) قضاوت مى کند.یعنى قضاوت او بر اساس الهام الهى است که همسان وحى است و داورى على ( علیه السلام ) همانند آن است که دستور صریح از طرف خدا آمده باشد.

داورى در مورد گاوى که الاغى را کشت

داورى در مورد گاوى که الاغى را کشت
در روایات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسیدند، یکى از آنان گفت : اى رسول خدا! گاو این شخص ، الاغ مرا کشته است در این باره بین ما قضاوت کن .رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود :نزد ابوبکر بروید تا او قضاوت کند. آنان نزد ابوبکر رفتند و جریان خود را به او گفتند. ابوبکر گفت چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ( نرفته اید و نزد من آمده اید؟.گفتند: به حضور آن حضرت رفتیم او ما را به نزد شما فرستاد.ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوانى را کشته است چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست !!آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبکر را به عرض آن حضرت رساندند.پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:نزد عمر بن خطاب بروید تا او در این باره قضاوت کند.آنان نزد عمر رفته و جریان را گفتند، او گفت : چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) نرفته اید و به اینجا آمده اید؟
گفتند: به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رفتیم ، او ما را نزد شما فرستاد.عمر گفت : چرا پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبکر نفرستاد؟.گفتند: نزد او نیز فرستاد.عمر گفت : او چه گفت ؟.گفتند: ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوان دیگر را کشته است و چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست .عمر گفت : به نظر من نیز همین است که ابوبکر گفته !!آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جریان را به عرض آن حضرت رساندند.پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنان فرمود:به حضور علىّ بن ابیطالب (علیه السلام ) بروید تا او در این مورد قضاوت کند.آنان به حضور على (علیه السلام ) رفته و جریان را گفتند.على (علیه السلام ) فرمود:اگر گاو به اصطبل و جایگاه الاغ رفته و الاغ را کشته است ، صاحب گاو باید قیمت الاغ را به صاحبش بدهد و اگر الاغ به اصطبل و جایگاه گاو رفته و گاو او را کشته است ، بر گردن صاحب گاو چیزى نیست .آن دو مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگى قضاوت على (علیه السلام ) را به عرض رساندند.پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِیطالِبٍ بَیْنَکُما بِقَضاءِ اللّهِ عَزَّاسمُهُ.على بن ابیطالب مطابق حکم خداوند متعّال بین شما قضاوت نموده است .سپس فرمود:حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد که طبق سنّت حضرت داوود (علیه السلام ) در قضاوت داورى مى کند

                                                                          

شتاب در داوری؟!

قضاوتهای حضرت علی علیه السلام


۱- روزی عمر به علی (ع) گفت: در داوری شتاب می کنی. علی (ع) در همان لحظه کف دستش را گشود و به عمر فرمود: چند انگشت در این دست است؟ عمر گفت: ۵ انگشت. علی (ع) فرمود: در پاسخ شتاب کردی. عمر گفت: نیاز به تامل نداشت. در نگاه اول آشکار بود که دارای ۵ انگشت هستی. علی (ع) فرمود: من نیز در حکم در مورد آنچه برایم آشکار است شتاب می کنم.

قضاوتهای حضرت علی (َع)

داوریها و قضاوتها و مسائل عجیب آن حضرت

على (ع) صاحب قضاوتها و داوریها و پاسخها و مسایل عجیبى است که برخى از آنها در زمان حیات پیامبر اسلام و برخى در زمان خلفاى سه‏گانه و قسمتى هم در زمان خلافت‏شخص آن حضرت، واقع شده است.در این باره کتابهایى، به جز تالیفاتى که در ضمن کتابهاى دیگر بدان اشاره شده، به رشته تحریر درآمده است.کتابهایى که در زیر نام برده مى‏شود، تالیفاتى است که نام آنها به دست ما رسیده است‏یا آنکه توانسته‏ایم آنها را ببینیم.از جمله:

1- کتاب ضخم که شیخ بهایى از آن در کتاب اربعین خود یاد کرده و آن را در خراسان دیده است،

2- کتاب محمد بن قیس بجلى از یاران امام باقر و امام صادق (ع) که نجاشى و شیخ طوسى با اسناد خود از آن روایت کرده‏اند،

3- کتاب معلى بن محمد بصرى که نجاشى از آن نام برده است،

4.کتاب ترمذى مؤلف صحیح ترمذى،

5- عجائب احکام امیر المؤمنین به روایت محمد بن على بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از جدش.نسخه‏اى از این کتاب که در بین سالهاى 410 و 420 هجرى کتابت‏شده در ضمن مجموعه‏اى، در نزد ما موجود است.ما به این کتاب در وقت ذکر فضایل و مناقب على (ع) در مبحث علم آن حضرت، اشاره و برخى از قضاوتها و داوریهاى آن حضرت را هم در آنجا از همین کتاب نقل کردیم،

6- قسمتى از کتاب ارشاد شیخ مفید که جمله‏اى از قضاوتهاى آن حضرت را در زمان حیات پیغمبر و خلفاى سه‏گانه و زمان خلافت‏خود آن حضرت ذکر کرده است،

7- قسمتى از کتاب مناقب ابن شهر آشوب که در خصوص داوریهاى آن حضرت نگاشته شده است،

8- عجائب احکام امیر المؤمنین که ما آن را گردآورده و کتاب على بن ابراهیم را نیز در میان آن به طور مشخص درج کرده‏ایم و اکنون به چاپ رسیده است.کتابهاى سیره، تاریخ و کتابهاى دیگرى که درباره صحابه نوشته شده، مطالب بسیارى در این باره از على (ع) نقل کرده‏اند.شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد: اما در مورد روایاتى که درباره داوریهاى على (ع) در دین نقل شده و نیز احکامى که تمام مسلمانان به دانستن آن نیازمندند-پس از آنکه از خلال آنچه درباره تقدم آن حضرت در علم و برتر دانستن او بر مسلمانان در امر شناخت و فهم ذکر شد و علت پناهنده شدن و روى آوردن دانشمندان صحابه در موارد دشوار و سخت‏به او و تن دادن به داوریش گفته شد-اخبار بیش از آن است که بتوان آنها را برشمرد و برتر از آن است که کسى بتواند به بالاى آن ست‏ساید.از جمله این روایات، روایتى است که از سوى شیعه و سنى درباره داوریهاى آن حضرت در زمان حیات رسول اسلام نقل شده و پیامبر صحیح بودن آنها را تصویب فرموده و درباره او دعاى نیک کرده و وى را به خاطر چنان داورى ستوده و فضل على را به خاطر آنها بر همگان آشکار کرده و او را با چنین داوریهایى شایسته جانشینى پس از خود دانسته و مقدم داشتن او را بر دیگران در مقام پیشوایى مسلمانان واجب کرده است.چنان که آیات قرآنى نیز بر همین معنا اشارت کرده و خداوند تعالى در آنجا فرموده است: ا فمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فمالکم کیف تحکمون 67 و نیز فرموده است: «قل هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوا الالباب‏» 68 همچنین خداوند در داستان خلقت آدم مى‏فرماید: «قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال: انى اعلم ما لا تعلمون و علم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم على الملائکة فقال انبؤنى باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین.قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انى اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون‏» 69 خداوند بدین وسیله به ملائکه توجه داده است که آدم به جانشینى در روى زمین از ایشان سزاوارتر است زیرا وى از ملائکه به اسماء داناتر و در خبر دادن از آنان برتر بود همچنین خداوند در ماجراى طالوت در قرآن مى‏فرماید: «و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا قالوا انى یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال قال ان الله اصطفاه‏»: بنابراین خداوند در این داستان علت پیشوایى طالوت بر ایشان را نیروى بیشتر علمى و جسمى ذکر کرده و او را با این دو عامل بر تمام مردم مقدم داشته است و یان آیات با میزان خرد نیز سازگار است.زیرا کسى که از دیگران دانش بیشترى دارد از کسانى که داراى چنین علم و دانشى نیستند به پیشوایى و امامت‏سزاوارتر است.این آیات نیز بر وجوب تقدم امیر مؤمنان بر همه مسلمانان در امر جانشینى رسول خدا و امامت مردم دلالت مى‏کند.چرا که وى در علم و حکمت از همه آنان چهره بارزتر و برترى داشت.

ادامه مطلب ...