حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

نخستین کسى که اسلام آورد

نخستین کسى که اسلام آورد

بخش دوم از زندگانى حضرت على (ع ) را دوران پس از بعثت و قبل از هجرت تشکیل مى دهد. این دوره از سیزده سال تجاوز نمى کند و حضرت على (ع ) در تمام این مدت در محضر پیامبر بود و تکالیفى را بر عهده داشت .
نقاط جالب و حساس این دوره , یک رشته افتخارات است که نصیب امام شد افتخاراتى که در طول تاریخ نصیب کسى جز حضرت على (ع ) نشده , احدى بر آنها دست نیافته است .
نخستین افتخار وى در این بخش از زندگى , پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام , و به عبارت صحیح تر, ابراز واظهار اسلام دیرینهء خویش بود.
پیشقدم بودن در پذیرفتن اسلام و گرویدن به آیین توحید از امورى است که قرآن مجید بر آن تکیه کرده , صریحاًاعلام مى دارد کسانى که در گرایش به اسلام پیشگام بوده اند, در کسب رضاى حق و نیل به رحمت الهى نیز پیشقدم هستند.
توجه خاص قرآن به موضوع <سبقت در اسلام >به حدى است که حتى کسانى را که پیش از فتح مکه ایمام آورده وجان و مال خود را در راه خدا ایثار کرده اند بر افرادى که پس از پیروزى بر مکیان ایمان آورده و جهاد کرده اند برترى داده است  چه رسد به مسلمانان صدر اسلام و گرایش به اسلام پیش از مهاجرت به مدینه .
توضیح اینکه : فتح مکه در سال هشتم هجرت انجام گرفت و پیامبر (ص ) هجده سال پس از بعثت دژ محکم بت پرستان را گشود. علت برترى ایمان مسلمانان پیش از فتح مکه این است که آنان در زمانى ایمان آوردند که اسلام درشبه جزیره به قدرت و حکومت نرسیده بود و هنوز پایگاه بت پرستان به صورت یک دژ شکست ناپذیر باقى بود وجان و مال مسلمانان را خطرات بسیار تهدید مى کرد. اگر چه مسلمانان , بر اثر مهاجرت پیامبر از مکه و گرایش اوس وخزرج و قبایل مجاور مدینه به اسلام , از یک قدرت نسبى برخوردار بودند و در بسیارى از برخوردهاى نظامى پیروز];ُّمى شدند, ولى خطر به کلى مرتفع نشده بود.
در موقعیتى که گرویدن به اسلام و بذل جان و مال از ارزش خاصى برخوردار باشد, قطعاً ابراز ایمان و تظاهر به اسلام در آغاز کار که قدرتى جز قدرت قریش و نیروى دشمن نبود باید ارزش بالاتر و بیشترى داشته باشد. از این نظر,سبقت به اسلام در مکه و میان یاران پیامبر (ص ) از افتخاراتى محسوب مى شد که هیچ فضیلتى با آن برابرى نمى کرد.
عمر در یکى از ایام خلافت خود از خباب , ششمین مسلمان زجر کشیدهء صدر اسلام , پرسید که رفتار مشرکان مکه با او چگونه بود. وى پیراهن خود را از تن بیرون کرد و آثار زجر و سوختگى پشت خود را به خلیفه نشان داد و گفت :بارها زره آهنى بر او مى پوشاندند و ساعتها در زیر آفتا سوزان مکه نگاهش مى داشتند; و گاه آتشى بر مى افروختند و اورا به روى آتش مى افکندند و مى کشیدند تا آتش خاموش شود.
بارى , مسلّماً بزرگ و برترى معنوى از آن افرادى است که در راه اسلام هر زجر و شکنجه اى را به جان مى خریدند واز صمیم دل مى پذیرفتند.

کسى پیشگامتر از حضرت على (ع ) نبود

بسیارى از محدثان و تاریخ نویسان نقل مى کنند که پیامبر اکرم (ص ) روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و حضرت على (ع ) فرداى آن روز ایمان آورد. در اسلام تصریح کرد و در مجمع عمومى صحابه چنین فرمود:
نخستین کسى که در روز رستاخیر با من در حوض (کوثر) ملاقات مى کند پیشقدمترین شما در اسلام , على بن ابى طالب است .
ما گنى قرواــپ ن احادیث و روایات منقول از پیامبر اکرم (ص ) و امیر مؤمنان (ع ) و پیشوایان بزرگ ما, و نیز آراء محدثان و مورخان دربارهء سبقت امام (ع ) بر دیگران به اندازه اى زیاد است که صفحات کتاب ما گنجایش نقل همهء آنها را ندارد.  از این نظر,
تنها به سخنان خود امام و نقل یک داستان تاریخى در این زمینه اکتفا مى کنیم .
امیرمؤمنان مى فرماید:
<انا عبدالله و اخو رسول الله و انا الصدیق الاکبر, لایقولها بعدى الا کاذب مفترى و لقد صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین و انا اول من صلى معه >
من بندهء خدا و برادر پیامبر و صدیق بزرگم ; این سخن را پس از من جز دروغگویى افترا ساز نمى گوید. من با رسول خدا هفت سال پیش از مردم نماز گزارده ام و اولین کسى هستم که با او نماز گزارد.
امام در یکى از سخنان دیگر خود مى فرماید:
در آن روز, اسلام جز به خانهء پیامبر (ص ) و خدیجه راه نیافته بود و من سومین شخص این خانواده بودم .
در جاى دیگر امام (ع ) سبقت خود را به اسلام چنین بیان کرده است :
<اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب , لم یسبقنى الا رسول الله (ص ) بالصلاة>
خدایا, من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشت و پیام تو را شنید و به دعوت پیامبر تو پاسخ گفت , و پیش ازمن جز پیامبر خدا کسى نماز نگزارد.

نقل عفیف کندى

عفیف کندى مى گوید:
در یکى از روزها براى خرید لباس و عطر وارد مکه شدم و در مسجد الحرام در کنار عباس بن عبدالمطلب نشستم .وقتى که خورشید به اوج بلندى رسید, ناگهان دیدم مردى آمد و نگاهى به آسمان کرد و سپس رو به کعبه ایستاد.چیزى نگذشت که نوجوانى به وى ملحق شد و در سمت راست او ایستاد. سپس زنى وارد مسجد شد و در پشت سرآن دو قرار گرفت آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت و نماز شدند. و من از دیدن این منظره که در میان بت پرستان مکه سه نفر حساب خود را از جامعه جاد کرده و خدایى جز خداى مردم مکه را مى پرستند در شگفت ماندم . رو به عباس کردم و گفتم : <امر عظیم >او نیز همین جمله را تکرار کرد و سپس افزود: آیا این سه نفر را مى شناسى ؟ گفتم : نه . گفت :نخستین کسى که وارد شد و جلوتر از دو نفر دیگر ایستاد برادر زادهء من محمد بن عبدالله است و دومین نفر برادر زاده دیگر من على بن ابى طالب است و سومین شخص همسر محمد است و او مدعى است که آیین وى از جانب خداوندبر او نازل شده است و اکنون در زیر آسمان خدا کسى جز این سه از این دین پیروى نمى کند.
در اینجا ممکن است پرسیده شود که : اگر حضرت على (ع ) نخستین کسى بود که پس از بعثت پیامبر اسلام (ص ) به او ایمان آورد, در این صورت وضع حضرت على پیش از بعثت چگونه بوده است ؟
پاسخ این سؤال , با توجه به نکته اى که در آغاز بحث بیان شد, روشن است و آن اینکه مقصود از ایمان در اینجاهمان ابراز ایمان دیرینه اى است که پیش از بعثت جان حضرت على (ع ) از آن لبریز بوده و لحظه اى از آن جدا نمى شده است . زیرا بر اثر مراقبتهاى ممتد و مستمر پیامبر اکرم (ص ) از حضرت على (ع ) ریشه هاى ایمان به خداى یگانه دراعماق روح و روان او جاى گرفته , وجود او سراپا ایمان و اخلاص بود.
از آنجا که پیامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسیده بود, لازم بود حضرت على (ع ) پس از ارتقاى رسول خدا به این مقام , پیوند خود را به رسول خدا استوارتر سازد و ایمان دیرینهء خود را به ضمیمهء پذیرش رسالت وى ابراز و اظهارنماید.
در قرآن مجید ایمان و اسلام به معنى اظهار عقیدهء دیرینه بسیار بکار رفته است . مثلاً آنجا که خداوند به ابراهیم دستور مى دهد که اسلام بیاورد او نیز مى گوید: <براى پروردگار جهانیان تسلیم هستم >
در قرآن کریم از قول پیامبر اسلام (ص ) دربارهء خود چنین آمده است :
<و امرت ان اسلم لرب العالمین >(مؤمن : 66)
<به من امر شده است که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم گردم >.
مسلماً مقصود از اسلام در این موارد و متشابه آنه , اظهار تسلیم و ابراز ایمانى است که در جهان شخص جایگزین بوده است , و هرگز مقصود از آن تحصیل ابتدایى ایمان نیست . زیرا پیامبر اسلام پیش از نزول این آیه و حتى پیش ازبعثت , یک فرد موحد و پیوسته تسلیم درگاه الهى بوده است . بنابراین باید گفت ایمان دو معنى دارد:
اظهار ایمان درونى که قبلاً در روح و روان شخص جایگزین بوده است. مقصود از ایمام آوردن على(ع ) در روزدوم بعثت همین است و بس .
تحصیل ایمان و گرایش ابتدایى به اسلام . ایمان بسیارى از صحابه و یاران پیامبر از این دست بوده است

مناظرهء مأمون با اسحاق

مأمون در دوران خلافت خود, بنا به مصالح سیاسى و یا شاید از روى عقیده , به تشیع خود و قبول برترى حضرت على (ع ) تظاهر مى کرد. روزى در یک انجمن علمى که چهل تن از دانشمندان عصر خود و از آن جمله اسحاق راگردآورده بود, رو به آنان کرد و گفت :
روزى که پیامبر خدا مبعوث به رسالت شد بهترین عمل چه بود؟
اسحاق در پاسخ گفت : ایمان به خدا و رسالت پیامبر او.
مأمون مجدداً پرسید: آیا سبقت به اسلام و عداد بهترین عمل نبود؟
اسحاق گفت : چرا ; در قرآن مجید مى خوانیم :<و السابقون السابقون # اولئک المقربون > و مقصود از سبقت در آیه همان پیشقدمى در پذیرش اسلام است .
مأمون باز پرسید: آیا کسى بر على در پذیرش اسلام سبقه جسته است یا اینکه على نخستین کس از مردان است که به پیامبر ایمان آورده است ؟
اسحاق گفت : على نخستین فردى است که به پیامبر ایمان آورد, اما روزى که او ایمان آورد کودکى بیش نبود ونمى توان براى چنین اسلامى ارزش قائل شد; اما ابوبکر, اگر چه بعدها ایمان آورد, ولى روزى که به صف خداپرستان پیوست فرد کاملى بود و لذا ایمان و اعتقاد او در آن سن ارزش دیگرى داشت .
مأمون پرسید: على چگونه ایمان آورد؟ آیا پیامبر او را به اسلام دعوت کرد یا اینکه از طرف خدا به او الهام شد که آیین توحید و روش اسلام را بپذیرد؟ هرگز نمى توان گفت که اسلام حضرت على (ع ) از طریق الهام از جانب خدا بوده است , زیرا لازمهء این فرض این است که ایمان وى بر ایمان پیامبر برترى داشته باشد, به دلیل اینکه گرویدن پیامبر به توسط جبرئیل و راهنمایى او بوده است نه اینکه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.
حال , چنانچه ایمان حضرت على (ع ) در پرتو دعوت پیامبر بوده , آیا پیامبر از پیش خود این کار را انجام داده یا به دستور خدا بوده است ؟ هرگز نمى توان گفت که پیامبر اکرم (ص ) حضرت على (ع ) را بدون امر و اذن خد به اسلام ]
;ّّدعوت کرده است و قطعاً باید گفت که دعوت حضرت على (ع ) به اسلام از جانب پیامبر به فرمان خدا بوده است . آیاخداى حکیم دستور مى دهد که پیامبرش کودک غیر مستعدى که ایمان و عدم ایمان او یکسان است دعوت به اسلام کند؟ لذا باید گفت که شعور و درک امام در دوران کودکى به حدى بوده که ایمان وى با ایمان بزرگسالان برابرى مى کرده است .
جا داشت که مأمون در این باره پاسخ دیگر نیز بگوید. این پاسخ براى کسانى مناسب است که در بحثهاى ولایت وامامت اطلاعات گسترده اى داشته باشند و خلاصهء آن این است :
هرگز نباید به اولیاى الهى از دید یک فرد عادى نگریست و دوران صباوت آنان را همانند دوران کودکى دیگران دانست و از نظر درک و فهم یکسان انگاشت . در میان پیامبران نیز کسانى بودن که در کودکى به عالیترین درجه از فهم وکمال و درک حقایق رسیده بودند و در همان ایام صباوت شایستگى داشتند که خداوند سبحان سخنان حکیمانه ومعارف بلند الهى را به آنان بیاموزد. دربارهء حضرت یحیى (ع ) قرآن کریم چنین آورده است :
<یا یحیى خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیاً>(مریم : 12
اى یحیى ! کتاب را با کمال قدرت (کنایه از عمل به تمام محتویات آن ) بگیر; و ما به او حکمت دادیم در حالى که کودک بود.
برخى مى گویند که مقصود از حکمت در این آیه <نبوت >است و برخى دیگر احتمال مى دهند که مقصود از آن معارف الهى است . در هر صورت , مفاد آیه حاکى است که انبیا و اولیاى الهى با یک رشته استعدادهاى خاص وقابلیتهاى فوق العاده آفریده مى شوند و حساب دوران کودکى آنان با کودکان دیگر جداست .
حضرت مسیح (ع ) در نخستین روزهاى تولد خود, به امر الهى , زبان به سخن گشود و گفت :
من بندهء خدا هستم ; به من کتاب داده شده و پیامبر الهى شده ام .
1زا ى قرواــپ ن در حالات پیشوایان معصوم نیز مى خوانیم که آنان در دوران کودکى پیچیده ترین مسائل عقلى و فلسفى و فقهى راپاسخ مى گفتند . بارى , کار نیکان را نباید با کار خود قیاس کنیم و میزان درک و فهم کودکان خود را مقیاس ادراک
دوران کودکى پیامبران و پیشوایان الهى قرار دهیم .

اتحاد و پیوند برادرى

اتحاد و پیوند برادرى

اخوت اسلامى از اصول اجتماعى آیین اسلام است . پیامبر اسلام (ص ) به صورتهاى مختلف در جهت استوارساختن این پیوند کوشیده است .
پس از ورود مهاجران به مدینه , براى نخستین بار, پیوند برادرى میان دو تیره از انصار, یعنى اوس و خزرج , به دست پیامبر (ص ) گره خورد. این دو قبیله , که بومیان مدینه بودند و سالیان درازى با یکدیگر نبرد داشتند, در پرتوکوششهاى رسول اکرم با یکدیگر برادر شدند و تصمیم گرفتند که گذشته ها را فراموش کنند. هدف از عقد این پیوند آن بود که اوس و خزرج , که دو ستون عمدهء ارتش اسلام را در برابر مشرکان تشکیل مى دادند, کشت و کشتار و ظلم وتعدى به یکدیگر را به فراموشى بسپارند و صلح و صفا را جایگزین عداوتهاى دیرینه کنند.
براى بار دوم , پیامبر گرامى (ص ) دستور داد که یاران او, اعم از مهاجر و انصار, با یکدیگر برادر شوند و هر کدام براى خود برادرى بگیرد. چه بسا دو مهاجر با یکدیگر و یا یکى از مهاجران با یکى از انصار عقد اخوت بستند و دست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند و از این طریق یک نوع قدرت سیاسى معنوى بر سرآنان سایه افکند.
مورخان و محدثان اسلامى مى نویسند:
روزى پیامبر اکرم (ص ) برخاست و خطاب به یاران خود فرمود: <تا خوا فى الله اخوین اخوین > یعنى در راه خدا دوتا دو تا با هم برادر شوید.
تاریخ در این مورد از افرادى نام مى برد که به فرمان پیامبر (ص ) در آن روز با یکدیگر پیوند اخوت برقرار کردند. مثلاًابوبکر با عمر, عثمان با عبدالرحمان بن عوف , طلحه با زبیر, ابى بن کعب با ابن مسعود, عمار با ابو حذیفه , سلمان باابو الدرداء و... پیوند برادرى بستند و اخوت این افراد به تصویب پیامبر رسید.
این پیوند برادرى که در میان افراد معدودى صورت گرفت , غیر آن اخوت همگانى و برادرى اسلامى است که قرآن مجید آن را در مقیاس جهان اسلام اعلام کرده است و همهء مؤمنان را برادر یکدیگر خوانده است .

حضرت على (ع ) برادر پیامبر (ص ) است
رسول اکرم (ص ) براى هر یک از افرادى که در مسجد النبى حاضر بودند برادرى معین کرد. على (ع ) در آن میان تنهاماند و براى او برادرى تعیین نشد. در این هنگام على (ع ) با دیدگان اشک آلود به حضور پیامبر(ص ) رسید و گفت :
براى هر یک از یاران خویش برادرى تعیین کردى ولى میان من و کسى پیوند اخوت برقرار نفرمودى !
در این لحظه پیامبر اکرم کلام تاریخى خود که را که مبین مقام و موقعیت على (ع ) از حیث قرب و منزلت او نسبت به پیامبر است خطاب به او فرمود:

<انت اخى فى الدنیا و الاخرة و الذى بعثنى بالحق ما اخزتک الا لنفسى . انت اخى فى الدنیا و الاخرة>

تو برادر من در این جهان و سراى دیگر هستى . به خدایى که مرا به حق برانگیخته است من کار برادرى تو را به عقب انداختم که تو را برادر خود انتخاب کنم , اخوتى که دامنهء آن هر دو جهان را فرا گیرد.
این کلام موقعیت حضرت على (ع ) را نسبت به پیامبر اکرم (ص ), از نظر معنویت و پاکى و از نظر اخلاص دراهداف دینى , به خوبى روشن مى سازد و از میان دانشمندان اهل تسنن مؤلف <الریاض النضرة> به این حقیقت اعتراف کرده است .
از اینجا مبناى تفسیر آیهء مباهله  به دست مى آید. علماى تفسیر به اتفاق کلمه مى گویند مقصود از عبارت ـپ ن <و انفسنا و انفسکم > على بن ابى طالب (ع ) است که قرآن مجید او را <نفس پیامبر> و خو او شمرده است . زیرا تجاذب فکرى و روحى نه تنها دو هفکر را به سوى هم مى کشد بلکه گاهى دو فرد را شخص واحد نشان مى دهد.
اینکه هر موجودى همجنس خود را جذب و مخالف خود را دفع مى کند اختصاص به عالم اجسام و اجرام زمین وآسمان ندارد بلکه شخصیتهاى بزرگ جهان مظاهر جذب و دفعند; گروهى را جذب و گروه دیگرى را دفع مى کنند. این نوع کشش و گریز براساس سنخیت یا تضاد روحى پى ریزى شده است و سنخیت و تضاد است که گروهى را دور هم گرد مى آورد و دیگرى را عقب مى راند.
از این مسئله در فلسفهء اسلامى چنین تعبیر شده است <السنخیة علمة الانضمام > یعنى سنخیت و مشابهت , مایه ءاجتماع و انضمام اشیاء است .

فضایل امام على‏(ع)ازنظرابوالفتوح رازى

فضایل امام على‏(ع)ازنظرابوالفتوح رازى

فضایل على‏علیه السلام در کتاب «روض الجنان و روح الجنان‏» مشهور به:تفسیر ابوالفتوح رازى

دانشمندان بزرگ شیعى با همه تنگناهایى که در قرون نخستین اسلامى - از سوى دستگاه جبار اموى و سپس حکومت عباسى - وجود داشته و آنان، نیز، با دسیسه‏هاى گوناگون، در مواقع حساس، به قتل و نهب و زجر و آزار شیعیان دست مى‏یازیده‏اند و به هر صورت، از نشر فرهنگ شیعى که با خصیصه اعتراض و مقاومت توام بود، جلوگیرى مى‏کرده‏اند.

با این همه، دلباختگان این فرهنگ اصیل و پویا که از کانون وحى و سرچشمه‏امامت و تعلیمات خاص اهل‏البیت‏علیهم‏السلام نشات گرفته بود، تلاش مى‏کردند فرهنگ تشیع را که پیوسته با خون و شهادت و ایثار همراه بوده است; همچنان بارور و پویا نگهدارند. از جمله تلاشهاى مهم علمى، بر مبناى عقاید شیعى و فقه جعفرى - مى‏توان از تدوین و نگارش تفسیر قرآن یاد کرد.

از جهت نیازى که به قرائت و فهم کتاب آسمانى، از همان آغاز احساس گردید، دانشمندان عامه با کوششهاى علمى از سویى و علماى خاصه ، به هدایت احادیث نبوى‏صلى الله علیه وآله و روایات منقول از پیشوایان دینى و تعلیمات مذهبى از ائمه اطهارعلیهم‏السلام و یاران و تلامذه آنان که به حقیقت مفسر قرآن کریم و مبلغ معارف جعفرى بودند از سوى دیگر، کوششى پیگیر به کار بردند و کتابهاى زیادى در «علم قرائت‏»، «بلاغت‏»، «صرف و نحو زبان عربى‏»، و «لغت‏» و «تفسیر قرآن‏» و «آیات الاحکام‏» و ... نوشتند که برشمردن آنها، حتى به اجمال، از گنجایش این مقال، خارج است.

ما، در این جا، از تفسیر عظیم «روض الجنان و روح الجنان‏» که به زبان فارسى درى در نخستین دهه‏هاى قرن ششم هجرى، در شهر رى، به همت دانشمندى شیعى مذهب و بر مبناى فقه جعفرى، به نام حسین‏بن على‏بن محمدبن احمد خزاعى نیشابورى در بیست مجلد نگاشته شده است، نام مى‏بریم. این تفسیر گرانقدر در واقع نخستین تفسیر فارسى بر مبناى مذهب تشیع است.

هر چند جزئیات زندگى این مفسر بزرگ روشن نیست، اما معلوم است که نسبش به نافع‏بن بدیل ورقاء از صحابه حضرت رسول صلى الله علیه وآله مى‏رسد.

این تفسیر بزرگ على‏رغم حجم زیاد و مجلدات بیستگانه از زمان تالیف تاکنون، براى علاقه‏مندان به کلام الهى و علوم قرآنى، مرتبا استنساخ مى‏شده و دست‏به دست مى‏گشته است; چنان که در کتابخانه‏هاى داخل و خارج نسخه‏هایى از دستنوشته‏هاى آن موجود است. از زمان رواج صنعت چاپ در کشور اسلامى ما، این کتاب گرانقدر، سه نوبت چاپ شده و از آن چاپها، به طریق افست، چاپهاى بعدى انجام پذیرفته است. این دستنوشته‏هاى متعدد و چاپهاى متنوع نشان اعتماد کامل اهل تحقیق و توجه خاص به این تفسیر کم‏نظیر است.

درباره این تفسیر عظیم دانشمندان بزرگوار از گذشته و حال داوریهاى ارزنده‏اى کرده‏اند که ما به ذکر پاره‏اى از آنها مبادرت مى‏کنیم:

... قدیمترین ترجمه حالى که ازو [ ابوالفتوح رازى] به دست است‏به قلم دو نفر از معاصرین و تلامذه اوست: یکى شیخ منتجب الدین ابوالحسن على‏بن عبیدالله بن الحسن بن الحسین بن بابویه رازى متوفى بعد از سنه‏585 صاحب فهرست معروف که در اول مجلد بیست و پنجم بحارالانوار مرحوم مجلسى بتمامه مندرج است; و دیگر رشیدالدین ابوجعفر محمدبن على بن شهرآشوب مازندرانى معروف به ابن شهرآشوب متوفى در سنه 588 صاحب کتاب مشهور معالم العلماء...

شرح حال ابوالفتوح رازى در دو کتاب مزبور گرچه در نهایت اختصار است و حاوى هیچ‏گونه معلومات تاریخى نیست ولى چون به قلم دو نفر از معاصران خود مؤلف است در غایت اهمیت است، ترجمه عین عبارت منتجب الدین از قرار ذیل است: «شیخ امام جمال‏الدین ابوالفتوح حسین‏بن على‏بن محمد خزاعى رازى عالم و واعظ و مفسر و متدین او را تصانیفى است از آن جمله تفسیر موسوم به روض‏الجنان [و روح الجنان] فى تفسیر القرآن در بیست مجلد و روح‏الاحباب و روح‏الالباب فى شرح الشهاب. هر دو کتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده‏ام‏» (فهرست منتجب‏الدین مطبوع در اول مجلد بیست‏وپنجم بحارالانوار ص‏5. فهرست مزبور جداگانه نیز چاپ شده است.)و ترجمه عبارت ابن شهرآشوب در معالم العلماء از قرار ذیل است: «استاد من ابوالفتوح بن على رازى از تالیفات اوست روح الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن به زبان فارسى است ولى عجیب است [یعنى خوشایند و مطبوع است] و شرح شهاب...

و باز همو در کتاب دیگر خود مناقب آل ابى‏طالب معروف به مناقب ابن شهرآشوب در ضمن تعداد مشایخ خود یکى همین مؤلف مانحن فیه «ابوالفتوح حسین بن على‏بن محمد رازى‏» را مى‏شمرد و در اواخر همان فصل بازگوید: «و ابوالفتوح روایت روض‏الجنان و روح‏الجنان فى تفسیر القرآن را به من اجازه داده است‏» (مناقب ابن شهرآشوب طبع طهران‏1/9). 

یکى از معاصرین شیخ ابوالفتوح، عبدالجلیل قزوینى رازى صاحب کتاب معروف به (النقض) است... و او این کتاب را در حدود 556 تالیف کرده است و نام ابوالفتوح رازى را آورده. گوید: او [ ابوالفتوح رازى] تفسیرى نوشت‏بیست مجلد و همه طوایف طالب و راغب آنند.

مرحوم ابوالحسن شعرانى درین باره مى‏نویسد: و از این عبارت مستفاد مى‏گردد که در سال 556هجرى تفسیر او پایان یافته و میان مردم منتشر بوده است.

قاضى نورالله شوشترى هم در کتاب مجالس المؤمنین درباره این تفسیر گوید:

«... و این تفسیر فارسى در وثاقت تحریر و عذوبت تقریر و دقت نظر بى‏نظیر است‏».  

تصحیح جدید تفسیر ابوالفتوح رازى که به مساعدت مغتنم بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى و به همت دو تن از استادان دانشمند دانشگاه فردوسى مشهد; جنابان آقایان دکتر محمدجعفر یاحقى و دکتر محمدمهدى ناصح به صورتى مطلوب و دقیق به طبع رسیده و چاپ مجلدات آن در شرف اتمام است; بر مبناى شناسایى و گردآورى نزدیک به چهل دستنویس ناقص و کامل و از گوشه و کنار کتابخانه‏هاى داخل و خارج، با تحمل رنج‏بسیار، از سیزده سال پیش آغاز شده است و همه جهات تحقیق و دقت در آن اعمال گردیده است.

مصححان دانشمند در عظمت این تفسیرچنین نوشته‏اند: «... مى‏توان گفت که تفسیر روض الجنان چیزى کم از ویست‏سال سنت تفسیر نویسى پارسى را پست‏سر دارد و در واقع در آن سالها [قرن ششم هجرى] شایستگى آن را یافته است که صرف‏نظر از یک تفسیر قرآن به عنوان متنى پارسى و مجموعه‏اى کامل و عزیزالوجود همپاى متون معتبر نثر فارسى - وبى‏تردید در میان آثار پرحجم و ممتاز، به عنوان یکى از ارزنده‏ترین آنها - جاى خاص خود را بازیابد ».

کار توانفرساى مقابله و تصحیح این تفسیر کبیر، با فراهم آوردن قریب به چهل نسخه کهن که: «بتدریج در درازاى چندین سال کوشش پیگیر از گوشه و کنار کتابخانه‏هاى عمومى و خصوصى ایران و جهان گرد آمده است‏» از سال 1360 ه ش عملا آغاز شده و هنوز ادامه دارد. علاوه بر دو استاد بزرگوار همکاران گروه فرهنگ و ادب اسلامى بنیاد پژوهشها که نامشان در مقدمه جلد اول آمده است; هر کدام به سهم خود تلاشى ارزنده داشته‏اند.

چنان که اشارت رفت، این تفسیر بزرگ از جهات مختلف کتابى است جامع نکات مهم و شامل فوائد تفسیرى بسیار از قبیل علوم قرائت، فقه، روایت، لغت، اشتقاق، کلام، حدیث و مشتمل بر اشعار و امثال عربى و فارسى که به استشهاد از شعراى بزرگ عرب و گاه زبان فارسى نقل شده است. دقایق صرفى و نحوى و مزایاى بسیارى که بازگو کردن همه آنها در این مختصر امکان ندارد. همه این مزایا کتاب تفسیر مزبور را در نوع خود، منحصر به فرد ساخته که جا دارد از جهات مختلف میدان پژوهش محققان و معرکه آراء صاحب‏نظران قرار گیرد.

مزیت دیگر این تفسیر لغات کهن فارسى و کاربردهاى نخستین آنها در نثر فارسى است که خود از جهت زبان درى و لهجه‏شناسى مفید است. خوشبختانه، به ابتکار و سعى مصححان این لغات اصیل در پایان هر مجلد در فهرست‏خاص «واژه‏نامه‏» آمده و کار پژوهندگان را، در این زمینه، آسان کرده است. در پایان هر جلد فهرستهاى متعدد دیگر نیز درباره مکانها، اشخاص، امثال، اشعار فارسى و عربى (با ترجمه) و ... آمده است.

ابوالفتوح رازى به علت‏شیعه بودن و شیفتگى خاص به ساحت اقدس مولى‏الموالى امیرالمؤمنین على‏علیه السلام که در خانواده‏اش موروثى است، به مناسبتهاى گوناگون شمه‏اى از فضایل و مناقب آن حضرت را نقل کرده و گاه با نامحرمان و ناشایستگان به تعریض سخن رانده است.

ما در این مقاله، به نقل پاره‏اى از آن موارد مى‏پردازیم. باشد که شمیم عطرآگین فضائل آن سرور عالم اسلام روح و جان خوانندگان عزیز را شادى‏بخش گردد. این مطلب نیز در خور ذکر است که ابوالفتوح رازى - همه جا اهل انصاف است و تعصب را در قضاوت او جایى نیست.

على (ع) برادر، وصى و جانشین رسول(ص)

وانذر عشیرتک الاقربین و خویشان نزدیک را بترسان، ابتدا کن بالاقرب فالاقرب والاهم فالاهم. البراء بن عازب روایت کند که چون خداى تعالى این آیت فرستاد: وانذر عشیرتک الاقربین رسول - صلى الله علیه وآله - کس فرستاد و فرزندان عبدالمطلب را در سراى بوطالب حاضر کرد و امیرالمؤمنین على - علیه السلام - را فرمود تا براى ایشان گوسپندى با مدى گندم طعامى ساخت و صاعى شیر براى ایشان به آن بنهاد، ایشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، یک مرد بیش یا کم، و هر مردى از ایشان معروف بود به آن که جذعه بخوردى بر یک مقام، و آن شتر بچه پنج‏ساله باشد و فرقى از شیر باز خوردى و آن شست صاعى باشد. چون طعام پیش ایشان بنهادند ایشان را خنده آمد از آن طعام اندک و گفتند: اى محمد! این طعام که خواهد خوردن، که خورد این طعام یک مرد از آن ما نیست؟ رسول - صلى الله علیه وآله - گفت: کلو بسم‏الله; بخورید به نام خداى و یاد کنید نام خداى بر او. ایشان دست‏به نان و طعام دراز کردند و از آن طعام بخوردند و سیر شدند، و از آن صاع شیر باز خوردند و سیراب شدند، و حق تعالى این را آیتى ساخت و معجزى بر صدق دعوى رسول - علیه الصلاه‏والسلام.

آنگه برپاى خاست پس از آن که از آن طعام و شراب فارغ شده بودند، گفت: یا بنى عبدالمطلب! ان الله بعثنى الى الخلق کافة والیکم خاصة، فقال تعالى: وانذر عشیرتک الاقربین و انا ادعوکم الى کلمتین خفیفتین على اللسان ثقیلتین فى المیزان تملکون بهما رقاب العرب والعجم وینقاد بهما لکم الامم وتدخلون بهما الجنة وتنجون بهما من النار شهادة ان لااله الا الله وبانى رسول الله فمن یجیبنى الى هذا لامر ویوازرنى على القیام به یکن اخى و وصیى ووزیرى ووارثى وخلیفتى من بعدى. گفت: اى پسران عبدالمطلب! بدانى که خداى تعالى مرا به جمله خلقان فرستاد بر عموم، و به شما فرستاد مرا بر خصوص، و این آیت‏بر من انزله کرد: وانذر عشیرتک الاقربین. و من شما را با دو کلمه مى‏خوانم که بر زبان آسان است و در ترازو سنگى و گران است که شما بر آن بر عرب و عجم مالک شوى، و امتان شما را منقاد شوند، و به آن به بهشت رسى و از دوزخ نجات یابى، و آن آن است که: گواهى دهى که خداى یک است، و من رسول اویم، هر که او مرا اجابت کند با این و موازرت و معاونت کند مرا بر این کار، برادر من باشد و وصى من باشد و وزیر من باشد و خلیفت من باشد از پس من. هیچ کس هیچ جواب نداد، على‏بن ابى‏طالب برپاى خاست و گفت: انا اوازرک على هذا الامر، و ان کان اصغرهم سنا واخمصهم ساقا وادمعهم عینا; و او به سال از همه کهتر و به ساق از همه باریکتر بود و به چشم از همه گریانتر بود، گفت: من تو را موازرت کنم بر این کار.

رسول - علیه السلام - گفت: بنشین. او بنشست. رسول - علیه السلام - دگرباره این سخن بازگفت. کس جواب نداد. هم او برپاى خاست و گفت: یا رسول الله! من معاونت کنم تو را بر این کار، رسول - علیه السلام - گفت: بنشین. بار سه دیگر همین سخن باز گفت. کس برنخاست، هم او برخاست و گفت: من موازرت کنم تو را یا رسول‏الله! رسول - علیه السلام - گفت: بنشین یا على. فانک اخى و وصیى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى، بنشین که تو برادر منى و وصى منى و وزیر منى و وارث منى و خلیفت منى از پس من.

قوم از آنجا برخاستند و بر طریق استهزا ابوطالب را گفتند: لیهنئک الیوم ان دخلت فى دین ابن اخیک فقد امر ابنک علیک; مبارک باد تو را اى ابوطالب که در دین پسر برادرت رفتى تا پسرت را بر تو امیر کرد. و این خبر بیرون آن که در کتب اصحابان ماست، ثعلبى مفسر امام اصحاب الحدیث در تفسیر خود بیاورده است‏بر این وجه، و این حجتى باشد هر کدام تمامتر

نمونه دیگر:

اى عجب اگر موسى را یارى بایست در نبوت که او را وزیر باشد و معاون بر اداى رسالت، و او را به فرعون فرستاده بودند، رسول ما را که به کافة الناس بلکه به جن و انس فرستادند - و هر یکى از صنادید قریش فرعونى بودند - او را وزیرى نبایست؟ بلى! او را وزیرى بود و هم برادر او بود به فرمان خداى و خلیفه او بود از پس او تا لاجرم گفت او را: انت منى بمنزلة هرون من موسى الا انه لانبى بعدى گفت: یا على! تو را از من منزلت هارون است از موسى، جز پیغامبرى. این خبرى است متلقى به قبول، و همه طوایف روایت کنند، و این خبر دلیل امامت امیرالمؤمنین مى‏کند براى آن که از ظاهر خبر مفهوم آن است که: رسول - علیه السلام - به این خبر اثبات کرد امیرالمؤمنین را از خود هر منزلتى که هارون را بود از موسى، جز نبوت که به لفظ استثنا کرد. و اخوت که به عرف مستثناست، و از منازل هارون یکى وزارت بود و یکى خلافت، وزارت فى قوله: واجعل لى وزیرا من اهلى و خلافت فى قوله: هرون اخلفنى فى قومى.

امامت على علیه السلام

در ذیل آیه: تؤتى الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء، ابوالفتوح مى‏نویسد: بعضى دیگر گفتند مراد ملک امامت است، چنان که گفت: فقد اتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمة و آتیناهم ملکا عظیما، «کتاب‏» قرآن است، و «حکمت‏» نبوت، و «ملک عظیم‏» ملک امامت. عجب از گروهى که گویند: ملک دنیا [با امر دنیا] به امر خداست، تا خدا دهد و خدا ستاند، و ملک دین که امامت است‏به دست ماست، ما به آن کس دهیم که ما خواهیم، و [از آن بستانیم که ما خواهیم. ملک دو است: یکى ملک دنیا، یکى ملک آخرت] و هر ییک را وصفى است‏یکى را به عظم و یکى را به کبر، هر دو به امیرالمؤمنین على - علیه السلام - ارزانى داشتند تا ملک این سرایش به ملک آن سراى مقرون باشد. ملک دنیا ملک امامت است که: وآتیناهم ملکا عظیما، و ملک عقبى ملک بهشت است، وملکا کبیرا.

خطبه رسول الله (ص) درباره وصابت و ولایت على‏(ع)

...چون خداى تعالى این آیت فرستاد که: یا ایهاالذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم...، رسول - صلى الله علیه وآله - خطبه کرد گفت: ایها الناس ان الله امرکم ان تطیعوه فى نبیه وتطیعونى فى وصیتى و وزیرى و خلیفتى فى حیوتى و ولى الامر من بعد وفاتى و خیر من اخلف بعدى علی‏بن ابى‏طالب الا و من اطاع علیا فقد اطاعنى و من اطاعنى اطاع الله، و من فارق علیا فقد فارقنى و من فارقنى فقد فارق الله، و من فارق الله فعلیه لعنة الله، گفت: خداى تعالى شما را فرمود که: طاعت او دارید در حق من و طاعت من دارید در باب وصى و وزیر و خلیفه من در حیات من و خداوند امامت از پس وفات من، و بهینه هر کس که او را رها کنم و آن على ابوطالب است. الا و هر که طاعت او دارد طاعت من داشته باشد، و هر که طاعت من دارد طاعت‏خداى داشته باشد، و هر که از او مفارقت کند از من مفارقت کرده باشد، و هر که از من مفارقت کند از خداى مفارقت کرده باشد - یعنى از دین خدا - و هر که از خدا مفارقت ‏ بکند عنت ‏خدا بر او باد.

راهب به حق وصایت و ولایت على‏علیه السلام معترف مى‏شود

آن جا که در (سوره قصص) از حضرت موسى‏علیه السلام و حضرت شعیب‏علیه السلام و دختران شعیب سخن مى‏رود و درجه امانت و قدرت موسى‏علیه السلام که سنگ بزرگى را از سر چاه برداشت و گوسفندان شعیب را آب داد: نویسنده تفسیر، ابوالفتوح رازى، به معجزه امیرالمؤمنین در صفین اشاره مى‏کند: «... مانند این معجزه امیرالمؤمنین را - علیه السلام - بود در صفین، و آن، آن بود که: چون روى به صفین نهاد به بعضى منازل فرود آمدند که آن جا آب نبود، و مردم و چهارپایان سخت تشنه بودند، برفتند و از جوانب آب طلب کردند، نیافتند، باز آمدند و امیرالمؤمنین را خبر دادند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! در این نواحى هیچ آب نیست و تشنگى بر ما غالب شد، تدبیر چیست؟ امیرالمؤمنین- علیه السلام - برنشست و لشکر با او، پاره‏اى برفتند، از ره عدول کرد. دیرى پدید آمد در میان بیابان، آن جا رفتند. امیرالمؤمنین گفت: این راهب را آواز دهید. آوازش دادند. او به کنار دیر آمد. امیرالمؤمنین گفت: یا راهب! هیچ بدین نزدیکى آبى هست که این قوم باز خورند؟ که هیچ آب نماند ما را. راهب گفت: از این جا تا آب دو فرسنگ بیش است، و جز آن آب نیست این جا، و اگر نه آنستى که مرا آب آرند به قدر حاجت و به تقتیر به کار برم، از تشنگى هلاک شدمى.

قوم گفتند: یا امیرالمؤمنین! اگر صواب بینى تا آن جا رویم اکنون که هنوز قوتى و رمقى مانده است. امیرالمؤمنین گفت: حاجت نیست‏به آن، آن گه از جانب قبله اشارت کرد به جایى و گفت: این جا برکنى که آب است. مردم بشتافتند و بیل و کلنگ برگرفتند و زمین پاره‏اى بکندند، سنگى سپید در ریگ پدید آمد. پیرامن آن باز کردند و خواستند تا سنگ بردارند، نتوانستند.

امیرالمؤمنین گفت: این سنگ بینى بر سر آب نهاده است! اگر سنگ بگردانى در زیر او آب است، آب خورى از او. و چندان که توانستند جهد کردند، ممکن نبود ایشان را سنگ از جاى بجنبانیدن. گفتند: یا امیرالمؤمنین! به قوت ما راست نمى‏شود. او پاى از اسب باز آورد و آستین دور کرد و دست فراز کرد، و سنگ بجنبانید و به تنهایى برکند و برگرفت و چند گام بینداخت. از زیر آن آبى پدید آمد از برف سردتر و از شیر سپیدتر، و از عسل خوشتر، آب بخوردند و چهارپایان را سیراب کردند، و قربه‏ها پر آب کردند و راهب از بالا مى‏نگرید. آنگه امیرالمؤمنین - علیه السلام - بیامد و سنگ با جاى خود نهاد و بفرمود تا خاک بر او کردند و اثر او ناپدید کردند.

راهب چون چنان دید، آواز داد که: ایها الناس انزلونى انزلونى; فرود آرى مرا، فرود آرى مرا، او را فرود آوردند. از آن جا بیامد و در پیش امیر المؤمنین بایستاد و گفت: یا هذا انت نبى مرسل: تو پیغامبرى مرسلى؟ گفت: نه. گفت: فملک مقرب; فریشته مقربى؟ گفت: نه، و لکن وصى رسول الله محمدبن عبدالله خاتم النبیین، و لکن وصى پیغامبر خاتم - محمدبن عبدالله - خاتم پیغامبران. راهب گفت: دست‏بگستر تا ایمان آرم.

آنگه دست‏بر دست او زد و گفت: اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله و انک وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده.

امیرالمؤمنین - علیه السلام - عهود و شرایط اسلام بر او هاگرفت، آنگه گفت: چه حمل کرد تو را بر مسلمانى، پس از آن که مدتى دراز بر خلاف مسلمانى مقام کردى؟ گفت: بدان که این دیر که بنا کرده‏اند بر طلب و امید تو بنا کرده‏اند، و عالمى از پیش من برفتند و این کرامت نیافتند، و خداى تعالى مرا روزى کرد، و سبب آن بود که در کتب ما نبشته است که: این جا چشمه‏اى است‏سنگى بر سر او نهاده، پیدا نشود الا بر دست پیغامبرى یا وصى پیغامبرى، و لابد است که ولیى از اولیاى خدا این چشمه بر دست او پیدا شود، و چون این آیت‏بر دست تو پیدا شد، من دانستم که تو آن ولیى یا پیغامبرى یا وصیى، لاجرم بر دست تو اسلام آوردم و به حق ولایت تو معترف شدم.

امیرالمؤمنین - علیه السلام - بگریست چنان که محاسن او از آب چشم تر شد، آنگه گفت: الحمدلله الذى لم اکن عنده منسیا الحمدلله الذى ذکرنى فى کتبه، سپاس آن خداى را که مرا فراموش نکرد و ذکر من در کتب اوایل یاد کرد.

آنگه گفت مسلمانان را: شنیدى این که این برادر شما گفت؟ گفتند: شنیدیم و خداى را شکر گزاریم بر این نعمت که با تو کرد و با ما از براى تو. و راهب با امیرالمؤمنین به شام رفت و کارزار کرد و در پیش او شهیدش کردند، امیرالمؤمنین-علیه السلام - بر او نماز کرد و او را دفن کرد.

انفاق على‏علیه السلام و قرآن مجید

در ذیل آیه مبارکه الذین ینفقون اموالهم باللیل والنهار سرا و علانیة، مجاهد روایت کند از عبدالله عباس که او گفت: آیت در امیرالمؤمنین على [علیه السلام] آمد که او چهار درهم داشت: یکى به شب بداد و یکى به روز، و یکى پنهان و یکى آشکارا، [خداى تعالى این آیت فرستاد و از او باز گفت که: آنان که مالهاى خود نفقت کنند به شب و روز پنهان و آشکارا]، حالت مرد این دو حال باشد: از سر و علانیه، و وقت این دو باشد که مردم در او بود از شب و روز، حق تعالى باز گفت که: او بر این دو حال خود و در این دو وقت از این خیر خالى نیست. لاجرم به عاجل این ثنابستد، و به آجل: فلهم اجرهم عند ربهم، و او به امثال این، آیات متضمن به مدح و ثنا بسیار دارد.

ابواسحاق روایت کرد از یزیدبن رومان که گفت: ما نزل فى احد من القرآن ما نزل فى علی ابى طالب; از قرآن آنچه در حق امیرالمؤمنین على آمد در حق هیچ کس نیامد.

و بدان منگر که درم به عدد چهار بود که او داد، که حق تعالى آن را مالها خواند براى آن که از سر اخلاص و صفاى عقیدت بود، براى این رسول - علیه السلام - گفت: سبق درهم مآئه الف درهم [گفت]: یک درم باشد که سابق [بود] صدهزار درم را. گفتند: یا رسول‏الله! و آن کدام درم باشد که یکى از او صد هزار را سابق بود؟ گفت: مردى دو درم دارد، بکى بهتر بگزیند و براى خدا بدهد، و مردى مال بسیار دارد از عرض آن مال صدهزار درم بدهد، آن یک درم او بهتر باشد که صد هزار درم این.

قضاوت و عدالت على‏علیه السلام

رسول - علیه السلام - بیامد و دعوى کرد که: من فرستاده اویم و او را همتا و انباز نیست. گفتند: گواه تو کیست‏بر آن که فرستاده اویى؟ گفت: بار خدایا! این کافران از من گواه مى‏خواهند. گفت: من گواه توام، و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفى بالله شهیدا بینى وبینکم.

گفتند: به یک گواه کار برنیاید، حق تعالى گفت: گواهى با من گواهى مى‏دهد که علم کتاب به نزدیک اوست، و من عنده علم الکتاب، و آن پسر بوطالب است. مخالفان گفتند: جهودانند، و موافقان گفتند: آن است که جهودان از تیغ او بهرى به دین درآمدند، و بهرى به روى درآمدند و بهرى جزیه پذیرفتند. بى‏انصاف مردى، تا گواى اوت نباید گفتن، جهودى اختیار کردى، تا ولایت قضاى اوت نباید گفتن جهودى اختیار کردى آن را که رسول اقضى خواند، خواجه را برگ نیست که به گواییش بدارد، گواى خداست‏بر تو، شئت ام آبیت; گواى مقبول الشهاده و حاکمى نافذا الحکم.

و اگر داوود را در حکومت‏سلسله داد، این را در حکمت گشایشى داد که هر حکمى که در اشکال سلسله بسته‏تر بودى به او [ على علیه السلام] گشاده شدى، تا رسول-صلى الله علیه وآله- گفت او را: اقضاکم على و صحابه گفتند: لا کانت معضلة لم یکن لها ابوالحسن; در جهان مشکل مباد که نه آن را ابوالحسن باشد.

و در خبر است که در عهد عمر خطاب زنى را پیش او آوردند که به شش ماه بار بنهاده بود و بر او دعوى کرد شوهر که کودک نه مراست‏به علت آن که به شش ماه وضع افتاده بود. عمر بفرمود تا زن را رجم کنند. امیرالمؤمنین على گفت «علیه السلام‏» ان خاصمتک بکتاب الله خصمتک; اگر این زن به کتاب خداى با تو خصومت کند، تو را غلبه کند. گفت: چگونه؟ گفت: قال‏الله تعالى: و حمله و فصاله ثلثون شهرا... و قال: والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین - آلایه. چون مدت رضاع به دو سال بنهند چنان که خداى تعالى نهاد، دو سال تمام بیست و چهار ماه باشد تا به سى ماه، شش ماه ماند که مدت حمل بوده باشد، عمر گفت: راست گفتى و بفرمود تا زن را رها کردند.

شجاعت على علیه السلام

در آن جا که سخن از حضرت داوود علیه السلام است، ابوالفتوح رازى از فضائل على-علیه السلام- سخن مى‏گوید، بدین‏سان:

و خداى تعالى او[ داوود] را به کشتن جالوت صنعت درع درآموخت او را درع کردن و آیین درع درپوشیدن، او [ امیرالمؤمنین على علیه السلام] درعى کرد که پیش از او کسى چنان درع نکرده بود. و درعى در پوشید که پیش از او و پس از او کس چنان درع درنپوشیده بود، و آن درعى بود که سینه داشت و پشت نداشت. او را گفتند: ما بالله درعک لا ظهرلها؟ قال اذا ولیت فلاولت.

و اگر او [ داوود] را حکمت داد از موعظه زبور، این [ على‏علیه السلام] را حکمتى داد در مواعظ بلیغه که فصحاى عرب و عجم آن را گردن نهادند و بگفتند: کلامه دون کلام الخالق وفوق کلام المخلوق ما عدا کلام رسول‏الله - صلى الله علیه وآله .

و اگر داوود را آواز دادى که مرغ از آواز او در هوا بماندى، او را آوازى داد که به یک نعره جانهاى شجاعان از تن جدا شدى و روان گشتى.

معصوم بودن على علیه السلام

و زین‏العابدین على بن الحسین را گفتند: جدت را - امیرالمؤمنین را - فضیلتى گو، گفت: مختصر گویم یا مطول: گفتند: مختصر. گفت: ماهم بمعصیة الله قط، گفت: هرگز همت نکرد که خداى را بیازارد.

مقام على‏علیه السلام در بهشت

جابر روایت کرد از ابوجعفر الباقر - علیه السلام - که او گفت، رسول را پرسیدند عن، قوله: طوبى لهم و حسن مآب، گفت: «طوبى‏» درختى است در بهشت اصل آن در سراى من است و شاخهاى آن بر اهل بهشت. پس از آن یکى دیگر درآمد و هم این سؤال کرد که «طوبى‏» چیست؟ رسول - علیه السلام - گفت، درختى است در بهشت اصل آن در سراى على و شاخهاى آن بر اهل بهشت. گفتند: یا رسول‏الله! نه تو را پرسیدند هم این ساعت گفتى: درختى است اصل آن در سراى من است و اکنوى مى‏گوى اصل آن در سراى على است؟ چگونه باشد؟ گفت: نه سراى من و سراى على در بهشت‏یکى است و ما هر دو در یک سراى باشیم.

علم على علیه السلام

در تفسیر اهل‏البیت مى‏آید که الو العلم امیرالمؤمنین على - علیه السلام - است [بیانه] قوله: ومن عنده علم الکتاب و اگر علماى اهل اسلام یا علماى اهل کتاب یا مهاجر و انصار صحابه، آیت محتمل باشد ایشان را او اولیتر که اگر از صحابه شماریش، راس و رئیس ایشان است، و اگر از اهل‏البیت گوى، اول و پیشواى ایشان است، و اگر از علماى ایمان گویى او مقدم ایشان است، و اگر احبار اهل کتاب گویى او به کتاب ایشان از ایشان عالمتر است.

در خبر است که: مردى با امیرالمؤمنین على - علیه السلام - در حرب صفین بود، او را گفت: یا امیرالمؤمنین! اخبرنا مسیرنا الى الشام اکان بقضاء من الله وقدر; خبر ده ما را از رفتن ما به شام به قضا و قدر خداى بود یا نه گفت: والله ما هبطنا وادیا ولا علونا تلعة ولا وطئنا موطئا الا بقضاء من الله وقدر، گفت: به خداى که هیچ بلند برنشدیم، و هیچ نشیب فرو نیامدیم، و پاى بر هیچ جاى ننهادیم الا به قضا و قدر خدا.

مرد شامى گفت: یا امیرالمؤمنین! فعند الله احتسب عنایى; پس رنجى که مرا در این راه رسید همانا بر خداى نویسم که مرا در آن مزدى نباشد، چون مى‏گویى که به قضا و قدر خداست. امیرالمؤمنین گفت: نه: ان الله قد اعظم لکم الاجر فى مسیرکم وانتم سایرون [و فى مقامکم و انتم مقیمون ولم تکونوا فى شى من حالاتکم مکرهین ولا الیها مضطرین ولا علیها مجبرین; خداى تعالى] مزد شما عظیم کرد بر رفتگان در آن حال که مى‏رفتى، و بر مقامتان در آن حال که مقیم بودى، براى آن که در هیچ حال مکره نبودى و ملجا و مضطر نبودى.

شامى گفت: یا امیرالمؤمنین! کیف ذالک والقضاء والقدر ساقانا و عنهما کان مسیرنا وانصرافنا; چگونه باشد این قضا و قدر ما را به آن جا راند و از قضا و قدر رفتیم و آمدیم؟

و امیرالمؤمنین - علیه السلام - گفت: یا اخا اهل الشام لعلک ظننت قضاء لازما وقدرا حتما لو کان ذالک کذالک لبطل الثواب والعقاب و سقط الوعد والوعید والامر من الله والنهى و ما کان المحسن اولى بثواب الاحسان من المسى ولاالمسئ اولى بعقوبة الذنب من المحسن تلک مقالة عبدة الاوثان و حزب الشیطان و خصماء الرحمان و شهداء الزور و قدریه هذه الامة و مجوسها، ان الله تعالى امر عباده تخییرا و نهاهم تحذیرا وکلف یسیرا، ولم یلزم عسیرا واعطى على القلیل کثیرا، ولم یطع مکرها ولم یعص مغلوبا، ولم یرسل الانبیاء لعبا، ولم ینزل الکتب الى عباده عبثا ولم یخلق السموات والارض ومابینهما باطلا ذالک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار، گفت: اى برادر اهل شام! همانا قضاء لازم و قدرى حتم گمان بردى، اگر چنین بودى ثواب و عقاب باطل شدى، و وعد و وعید ساقط گشتى، و امر و نهى بى‏فایده بودى، و محسن به ثواب احسان اولى نبودى از مسئى و نه مسئى اولى بودى به عقوبت اساءت از محسن، این مقاله بت‏پرستان است و لشکر شیطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قدریان این امت و مجوسیان. خداى تعالى بندگان را امر به تخییر کرد و نهى کرد به تحذیر و تکلیف آسان کرد، و الزام دشخوار نکرد، و بر تکلیف اندک آلات بسیار داد، و طاعت او به اکراه نداشتند، و معصصیت او به غلبه بر او نکردند، و پیغمبران را به بازى نفرستاد، و کتابها به هرزه انزله نکرد، و آسمان و زمین و آنچه در میان آن است‏باطل نیافرید، این گمان کافران است‏به خداى، واى بر ایشان از آتش دوزخ.

شامى گفت: یا امیرالمؤمنین! پس این قضاء که فرمودى چیست؟ گفت: آن امر خداست‏به طاعت، و نهى او از معصیت، و وعده ثواب است‏بر آن، و وعید عقاب است‏بر این، و ترغیب و ترهیب به طاعت و معصیت، و تمکین از فعل حسنه، و خذلان اهل عصیان بر معصیت، این قضاء خداست افعال ما را، و قدر اوست اعمال ما را، اما بیرون از این ظن مبر، که ظن آن، عمل را احباط کند.

شامى برپاى خاست‏شادمان، و گفت: یا امیرالمؤمنین! فرجت عنى فرج الله عنک; مرا از [این] شبهه فرج دادى که خداى تو را از مکاره فرج دهاد، و این بیتها انشا کرد.

شعر:

انت الامام الذى نرجوا بطاعته یوم المآب من الرحمن غفرانا اوضحت من دیننا ما کان ملتبسا جزاک ربک بالاحسان احسانا

شاعر على (ع)

شاعر على (ع)

همچنین در فصول المهمه گفته شده که شاعر آن حضرت،حسان بن ثابت‏بوده است.در اینجا اضافه مى‏کنم که شاعر آن حضرت در جنگ صفین،نجاشى و اعور شنى و کسان دیگرى غیر از این دو تن بوده‏اند.

دربان على (ع)

دربان على (ع)

در کتاب فصول المهمة ذکر شده که دربان آن حضرت،سلمان فارسى (رض) بوده است.

شخصیت امیرمؤمنان (ع) از دیدگاه شهید مطهرى

شخصیت امیرمؤمنان (ع) از دیدگاه شهید مطهرى

على بن ابى طالب (ع) از شخصیت هایى است که مخصوص به زمان معینى نمى باشد. اومربوط به تمام زمان هاست . على شخصیت و کلامى دارد که هر چه زمان بگذرد, نمى توان آن را کهنه سازد. پس معلوم مى شود شخصیت ها بر دو گونه اند : شخصیتهاى ابدى و پابرجا و شخصیتهاى موقت و فراموش شدنى.
((جبران خلیل جبران)) این مسیحى لبنانى که در دوازده سالگى به آمریکا رفته است و به دو زبان عربى و انگلیسى کتابهایى نوشته که شاهکار است, با اینکه مسیحى است از شیفتگان مولاى متقیان على (ع) است . وى در آثارش وقتى مى خواهد ازشخصیتهاى بزرگ دنیا نام ببرد, نام عیساى مسیح و على بن ابى طالب را مى برد.
از جمله سخنان او درباره ى حضرت امیر (ع) این است :
((من از این راز سر در نمىآورم که چرا بعضى از افراد از زمان خودشان این قدرجلو مى باشند. به عقیده من على بن ابى طالب مال آن زمان نبود, به این معنا که زمان, مال على بن ابى طالب نبود)) . (یعنى آن زمان ارزش على را نداشت . على قبل از زمان خودش متولد شده بود).
آنگاه مى گوید :
و فی عقیدتی أن علیَ بن أبی طالب أول عربیَ جاور الروح الکلّیة و سامرها .
به عقیده ى من , على بن ابى طالب اولین شخصیتى است از عرب که همیشه در کنار روح کلّى عالم است (یعنى همسایه خداست) و او مردى بود که شب ها با روح کلّى عالم به سر مى برد.
على (ع) خودش درباره ى افرادى مى فرماید :
اللهم بلى لاتخلو الارض من قائم لله بحجّة إمَا ظاهراً مشهوراً و إمّا خائفاً مغموراً تا آنجا که مى فرماید : هجم بهم العلم على حقیقة کثیرة و باشروا روح الیقین و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون .
هستند افرادى که علم از باطن به آنها هجوم آورده است, در حقیقت روشنایى; یعنى علمشان غیر از این علم هاى متغیر نسخ شدنى است . به عمق حقیقت رسیده اند و با روح یقین مباشر و متّصل شده اند; که این عمق را نیز از لسان خودش چنین در مى یابیم :
لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً اگر پرده برداشته شود, بر یقین من افزوده نمى گردد.

شخصیتهاى ثابت و متغیّر

همانطور که قوانین دنیا ثابتند و متغیر , شخصیت هاى انسانى نیز اینگونه اند; یعنى بعضى از افراد و شخصیت ها , شخصیت همه ى زمانها هستند, چهره هایى هستند که در تمام زمان ها درخشانند و هیچ زمانى نمى تواند آنها را کهنه و منسوخ کند. ولى بعضى از چهره ها مربوط به زمان و دوره ى خاصى هستند که تا آن دوره هست, افراد را به دنبال خود مى کشاند و درخشندگى دارد ولى وقتى که اوضاع عوض شد, به کلّى آن شخصیت از آنچه که هست سقوط مى کند و افکارش منسوخ مى شود... شما هیچ عالمى از علماى اسلامى یا غیر اسلامى را نمى توانید پیدا کنید که لااقل هشتاد درصد از آرایش منسوخ نشده باشد. ابن سینا را مى بینید که نیمى از عقاید او کهنه شده است. ارسطو را مى بینید که در مشرق زمین افرادى پیدا شدند که با آن همه احترامى که براى او قائل بودند بسیارى از عقاید او را نفى کردند و افکار دیگرى به جاى آن گذاشتند و در مغرب زمین , ارسطو آن چنان شکسته شد که حتى گروهى راه اغراق و مبالغه را پیموده و ارسطو را مسؤول انحراف فکرى بشر دانستند و دکارت نیز دیگر منسوخ شده است.
انسان وقتى عده شیخ طوسى را با رسائل شیخ انصارى مقایسه مى کند, مى بینید که عده شیخ طوسى را فقط باید در کتابخانه ها به عنوان آثار قدیمى نگهدارى کرد و اکنون ارزش اینکه یک کتاب درسى باشد را ندارد.
اما در میان افراد بشر, چهره هایى هستند که منسوخ نمى شوند و در تمام زمان ها مى درخشند و افراد را جذب خود مى کنند . على بن ابى طالب چنین شخصیتى است .ایشان مربوط به تمام زمان هاست و هرگز کهنه نمى شود, او ابدى , پابرجا و جاودانه است.

دنیا عقیم است که مانند على بزاید!

پس از گذشت سال ها از شهادت حضرت على (ع) , روزى عدى بن حاتم نزد معاویه رفت. معاویه مى دانست که عدى یکى از یاران قدیمى امیرالمؤمنین است, خواست کارى بکند که شاید این دوست قدیمى کلمه اى علیه حضرت بگوید, از این رو گفت : عدى! فرزندانت چه شدند؟! عدى گفت : در رکاب مولایشان على, با تو که در زیر پرچم کفر بودى, جنگیدند و کشته شدند.
معاویه : عدى ! على درباره ى تو انصاف داد!
عدى : چطور؟
معاویه : پسران خود را نگهداشت و پسران تو را به کشتن داد.
عدى : معاویه ! من درباره ى على انصاف ندادم. نمى بایست على امروز در زیر خروارها خاک باشد و من زنده بمانم. اى کاش من مرده بودم و على زنده مى ماند!
معاویه که دید سخنانش اثرى ندارد, گفت : عدى ! الان دیگر کار از این حرفها گذشته است چون تو زیاد با على بودى دلم مى خواهد, مقدارى از کارهایش را برایم توصیف کنى.
عدى : معاویه ! معذورم بدار!
معاویه : نه , حتماً باید بگویى !
عدى : حال که باید بگویم , آنچه را که مى دانم مى گویم, نه آنچه را که مطابق میل توست!
آنگاه عدى شروع به صحبت درباره ى على (ع) کرد و گفت : یکى از خصوصیت هاى او این بود که علم و حکمت از اطرافش مى جوشید. على شخصیتى بود که در مقابل ضعیف, ضعیف بود و در مقابل ستمکاران نیرومند. با اینکه در میان ما بى هیچ تکبر و امتیاز مى نشست, اما خداوند هیبتى از او در دل مردم قرار داده بود که بدون اجازه اش نمى توانستیم حرفى بزنیم.
معاویه ! مى خواهم منظره اى را که به چشم خود دیده ام , برایت باز گویم : در یکى از شب ها على را دیدم که در محراب خویش با خدایش به راز و نیاز پرداخته و محاسن شریفش را به دست مبارک گرفته , مى گوید : یا دنیا غرّی غیری ; اى دنیا , کسى غیر از مرا فریب ده .
عدى آنچنان على (ع) را وصف کرد که دل سنگ معاویه تحت تإثیر قرار گرفت; به طورى که با آستین , اشک هاى صورتش را پاک کرد . آنگاه گفت : دنیا عقیم است که مانند على بزاید.

پیامبر اکرم (ص ) حضرت على (ع ) را به خانهء خود مى برد

پیامبر اکرم (ص ) حضرت على (ع ) را به خانهء خود مى برد

از آنجا که خدا مى خواهد ولى بزرگ دین او در خانهء پیامبر بزرگ مى شود و تحت تربیت رسول خدا قرار گیرد, توجه پیامبر را به این کار معطوف مى دارد. مورخان اسلامى مى نویسند:
خشکسالى عجیبى در مکه واقع شد. ابوطالب , عمومى پیامبر, با عایله و هزینهء سنگینى روبرو بود. پیامبر با عموى دیگر خود, عباس , که ثروت و مکنت مالى او بیش از ابوطالب بود به گفتگو پرداخت و هر دو توافق کردند که هر کدام یکى از فرزندان ابوطالب را به خانهء خود ببرد تا در روزهاى قحطى گشایشى در کار ابوطالب پدید آید. از این جهت عباس , جعفر را و پیامبر اکرم (ص ) حضرت على را به خانهء خود بردند .
این بار که امیر مؤمنان به طور کامل در اختیار پیامبر قرار گرفت از خرمن اخلاق و فضایل انسانى او بهره هاى بسیاربرد و موفق شد تحت رهبرى پیامبر به عالیترین مدارج کمال خود برسد. امام (ع ) در سخنان خود به چنین ایام و];ؤمراقبت هاى خاص پیامبر اشاره کرده , مى فرماید:
و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر أمه یرفع لى کل یوم من اخلاقه علما و یا مرنى بالاقتداء به .
من به سان بچه ناقه اى که به دنبال مادر خود مى رود در پى پیامبر مى رفتم ; هر روز یکى از فضایل اخلاقى خود را به من تعلیم مى کرد و دستور مى داد که از آن پیروى کنم .

در آغوش پیامبر (ص )

در آغوش پیامبر (ص )

هر گاه مجموع عمر امام (ع ) را به پنج بخش قسمت کنیم , نخستین بخش آن را زندگى امام پیش از بعثت پیامبرتشکیل مى دهد. عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى کند, زیرا لحظه اى که حضرت على (ع ) دیده به جهان گشود بیش از سى سال از عمر پیامبر (ص ) نگذشته بود; و پیامبر در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد.
حساسترین حوادث زندگى امام در این بخش همان شکل گیرى شخصیت حضرت على (ع) و تحقق ضلع دوم ازمثلث شخصیت وى به وسیلهء پیامبر است . این بخش از عمر, براى هر انسانى , از لحظه هاى حساس و ارزندهء زندگى اوشمرده مى شود. شخصیت کودک در این سن , همچون برگ سفیدى , آمادهء پذیرش هر شکلى است که بر آن نقش مى شود; و این فصل از عمر, براى مربیان و آموزگاران , بهترین فرصت است که روحیات پاک و فضایل اخلاق کودک راکه دست آفرینش در نهاد او به ودیعت نهاده است پرورش دهند و او را با اصول انسانى و ارزشهاى اخلاقى و راه و رسم زندگى سعادتمندانه آشنا سازند.
پیامبر عالیقدر اسلام , به همین هدف عالى , تربیت حضرت على (ع ) را پس از تولد او به عهده گرفت . هنگامى که مادر حضرت على (ع ) نوزاد را خدمت پیامبر آورد با علاقهء شدید آن حضرت نسبت به کودک روبرو شد. پیامبر از وى خواست که گهوارهء حضرت على را در کنار رختخواب او قرار دهد از این جهت , زندگانى امام از روزهاى نخست بالطف خاص پیامبر توأم شد. نه تنها پیامبر گهوارهء حضرت على را در موقع خواب حرکت مى داد, بلکه در مواقعى ازروز بدن او را مى شست و شیر در کام او مى ریخت , و در موقع بیدارى با او با کمال ملاطفت سخن مى گفت . گاهى او رابه سینه مى فشرد و مىگفت :
این کودک برادر من است و در آینده ولى و یاور و وصى و همسر دختر من خواهد بود.
به سبب علاقه اى که به حضرت على داشت هیچ گاه از او جدا نمى شد و هر موقع از مکه براى عبادت به خارج شهر مى رفت حضرت على (ع ) را همچون برادر کوچک یا فرزند دلبندى همراه خود مى برد.
هدف از این مراقبت ها این بود که دومین ضلع مثلث شخصیت حضرت على (ع ) که همان تربیت است , به وسیلهء اوشکل گیرد و هیچ کس جز پیامبر در این شکل گیرى مؤثر نباشد.
امیر مؤمنان در سخنان خود خدمات ارزندهء پیامبر (ص ) را یاد کرده , مى فرماید:
و قد عملمتم موضعى من رسول الله (ص ) بالقرابة القربیة و المنزلة الخصیصة, وضعنى فى حجره و انا ولد یضمنى الى صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسنی جسد و یشمنی عرفه و کان یمضغ ثم یلقمنیه .
شما اى یاران پیامبر, از خویشاوندى نزدیک من با رسول خدا و مقام (احترام ) مخصوصى که نزد آن حضرت داشتم کاملاًآگاه هستید و مى دانید که من در آغوش پر مهر او بزرگ شده ام ; هنگامى که نوزاد بودم مرا به سینهء خود مى گرفت ودر کنار بستر خود از من حمایت مى کرد و دست بر بدن من مى مالید, و من بوى خوش او را استشمام مى کردم , و او غذادر دهان من مى گذاشت .

شخصیت موروثى حضرت على (ع )

شخصیت موروثى حضرت على (ع )

امیرمؤمنان از صلب پدرى چون ابوطالب دیده به جهان گشود. ابوطالب بزرگ بطحاء (مکه ) و رئیس بنى هاشم بود.سراسر وجود او, کانونى از سماحت و بخشش , عطوفت و مهر, جانبازى و فداکارى در راه آیین توحید بود.
در همان روزى که عبدالمطلب جد پیامبر در گذشت , آن حضرت هشت سال تمام داشت . از آن روز تا چهل و دوسال بعد, ابوطالب حراست و حفاظت پیامبر را, در سفر و حضر, برعهده گرفت و با عشق و علاقهء بى نظیرى در راه هدف مقدس پیامبر که گسترش آیین یکتا پرستى بود جانبازى و فداکارى کرد. این حقیقت در بسیارى از اشعار مضبوط در دیوان ابوطالب منعکس شده است ; همچون :
لیعلم خیار الناس ان محمداً نبى کموسى و المسیح بن مریم
افراد پاک و خوش طینت باید بدانند که محمد (ص ) پیامبرى است همچون موسى و عیسى (ع ).
الم تعلموا انا وجدنا محمداًرسولا کموسى خط فى اول الکتب
آیا نمى دانید که محمد (ص ) همچون موسى (پیامبرى آسمانى ) است و پیامبرى او در سرلوحهء کتاب هاى آسمانى نوشته شده است ؟
یک چنین فداکارى , که به زندانى شدن تمام بنى هاشم در میان دره اى خشک و سوزان منجر شد, نمى تواندانگیزه اى جز عشق به هدف و علاقهء عمیق به معنویت داشته باشد, و علایق خویشاوندى و سایر عوامل مادى نمى تواند یک چنین روح ایثارى در انسان پدید آورد.
دلایل ایمان ابوطالب به آیین برادر زادهء خود به قدرى زیاد است که توجه قاطبهء محققان بى نظر را به خود جلب کرده است . متأسفانه گروهى , از روى تعصبات بیجا, در مرز توقف دربارهء ابوطالب باقى مانده اند و گروه دیگر جسارت را بالاتر برده , او را یک فرد غیر مؤمن معرفى کرده اند. حال آن که اگر جزئى از دلایلى که دربارهء اسلام ابوطالب درکتاب هاى تاریخ و حدیث موجود است دربارهء شخص دیگرى وجود مى داشت , در ایمان و اسلام او براى احدى جاى تردید و شک باقى نمى ماند, اما انسان نمى داند که چار این همه دلایل نتوانسته است قلوب بعضى را روشن
سازد!

مثلث شخصیت حضرت على (ع )

مثلث شخصیت حضرت على (ع )

از نظر روان شناسان , شخصیت هر فردى متشکل از سه عامل مهم است که هر یک در انعقاد و تکون شخصیت تأثیربه سزایى دارد و گویى روحیات و صفات و طرز تفکر انسان همچون مثلثى است که از پیوستن این سه ضلع به یکدیگرپدید مى آید. این سه عامل عبارتنداز:
1 وراثت
2 آموزش و پرورش
3 محیط زندگى
صفات خوب و بد آدمى و روحیات عالى و پست او به وسیلهء این سه عامل پى ریزى مى شود و رشد و نمو مى کند.
دربارهء عامل وراثت سخن کوتاه اینکه : فرزندان ما نه تنها صفات ظاهرى را, مانند شکل و قیافه , از ما به ارث مى برند,بلکه روحیات و صفات باطنى پدر و مادر نیز از طریق وراثت به آنان منتقل مى شود.
آموزش و پرورش و محیط, که دو ضلع دیگر شخصیت انسان را تشکیل مى دهند, در پرورش سجایاى عالى که دست آفرینش در نهاد آدمى به ودیعت نهاده و یا تربیت صفاتى که کودک از پدر و مادر به وراثت برده است نقش مهمى دارند. یک آموزگار مى تواند سرنوشت کودکى و یا کلاسى را تغییر دهد. و بسا که محیط, افراد آلوده را پاک و یا افراد پاک را آلوده مى سازد. قدرت این دو عامل در شکل دادن به شخصیت آدمى چنان مسلم و روشن است که خود را ازتوضیح دربارهء آن بى نیاز مى دانیم . البته نباید فراموش کرد که در وراى این امور سه گانه و مشرف و مسلط بر آن ها اراده وخواست انسان قرار گرفته است .