اظهارات ابن ابى الحدید در فضایل على (ع)
در قرن ششم و هفتم هجرى , دانشمند متکلم و مورخ معتزلى, ابن ابى الحدید, رامى بینیم , این دانشمند معتزلى در مورد على بن ابى طالب (ع) اظهاراتى کرده و مطالبى گفته که اگر یک شیعه اینگونه اظهار نظر مى کرد, جامعه ى شیعه او را به غلو و افراط متهم مى کردند.
او کتاب معروف نهج البلاغه را در بیست جلد شرح کرده و الان در اختیار همه هست وهر کس بخواهد, مى تواند آن را بخواند; و نیز این مرد, شاعر
بسیار نیرومندى است که در وصف على بن ابى طالب (ع) هم شعر گفته است.
اشعارش با این بیت شروع مى شود :
یا برق إن جئت الغریَ فقل له
أتراک تعلم من بأرضک مودع نجف
خطاب مى کند و به برق مى گوید : اگر به نجف رفتى و گذرت به آنجا افتاد, به بگو: مى دانى که در دل تو چه کسى خوابیده است؟ بعد شروع مى کند و مى گوید که چه کسى آنجا خوابیده است :
فیک ابن عمران الکلیم و بعده
عیسى یقفّیه و أحمد یتبع
فیک الإمام المرتضى فیک الوصیَ
المجتبى فیک البطین الأنزع
بل فیک جبرئیل و میکال
و إسرافیل و الملأ المقدَس أجمع
بل فیک نور اللّه جلّ جلاله
لذوی البصائر یستشفّ و یلمع
اینجا آدم, ابراهیم , نوح, موسى و عیسى (ع) و نیز پیغمبر خاتم (ص) خوابیده امام مرتضى و وصى برگزیده و منبع علم و برى از شرک در اینجا قرار گرفته است.
اینجا جبرئیل , اسرافیل و میکائیل (ع) است.
بلکه نور خدا, اینجا در زمین فرو رفته است که با دیده هاى صاحب بصیرت قابل درک است .
بعد همه ى آن معجزاتى را که شیعه براى على بن ابى طالب (ع) نقل کرده, در شعرش مىآورد:
هذا هو النور الذى أضواؤه
کانت بجبهة آدم تتلألؤ
این کسى است که نورش در جبهه ى آدم مى درخشید.
و بعد, از شجاهت , زهد, تقوا و عدالت امام و از قربش به خدا و پیغمبر (ص) سخن مى گوید .در این زمینه نقل تاریخ است که عده اى از افراطیون سنى, ابن ابى الحدید را به خاطر همین شعرش تکفیر کردند و کشتند حالا نمى دانم که اینطور باشد یا نه؟ این , نظر یک نفر اهل علم و ادب و تاریخ است که نمى شود او را متهم به این کرد که درباره ى على بن ابى طالب (ع) با تعصب شیعى حرف زده باشد.
دانش و فرهنگ امام علی (ع)
على بن ابیطالب در عقل و اندیشه، یگانه و بى همتاست و بهمین جهت او محور فکرى اسلام و جامع و سرچشمه علوم عربى است.
على بن ابیطالب، بسرپرستى پسر عمویش، پیامبر، پرورش یافت و سپس شاگرد وى شد و اخلاق و روش او را درباره زندگى و خلق، فرا گرفت و به ارث برد و این میراث در قلب و عقل او، بطور یکسان نفوذ یافت. در بررسى قرآن با بینش و نظر حکیمانهاى - که مغز اشیاء را جستجو مى کند تا حقائق آنها را بدست آورد - دقت نمود و در زمان طولانى خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، فرصتیافت که به این بررسى عمیق و کامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را بخوبى بداند و درک کند و زبان و قلب او، بوسیله آن استوار گردد و با آن به هم آمیزد.
علم او نسبتبه حدیث چیزى نیست که بر آن غبار شک بنشیند. و هیچ جاى تعجب هم نیست، زیرا که امام، بیشتر از هر صحابى و مجاهد دیگرى با پیامبر در تماس بود و از او علاوه بر چیزهائى که همه شنیدند، مطالبى شنید که دیگران نشنیدند و مىگویند على هیچ حدیثى را روایت و نقل نکرد، مگر آنکه خود از پیامبر شنیده بود و او اطمینان داشت که از احادیث پیامبر، کلمهاى هم از قلب و گوش او فوت نشده است. و به على گفتند: «چطور شده که از همه اصحاب پیامبر بیشتر، حدیث دارى؟» در جواب گفت: «براى اینکه اگر من از پیامبر سؤال مىنمودم به من پاسخ مىداد و اگر سکوت مىکردم، پیامبر خود شروع مىکرد و به من حدیث مىگفت».
طبیعى است که على بن ابى طالب فقه اسلامى را هم از همه بهتر بداند چنانکه از همه بهتر به آن عمل مىکرد، و آنهائى که در عصر او بودند، کسى را کاملتر و صالحتر از او در فقه و فتوى نشناختند.
دانش على در فقه اسلامى، منحصر به نصوص و احکام فقهى نبود، بلکه در علوم مقدماتى فقه نیز، از قبیل حساب، بر دیگران تفوق و برترى داشت. و اگر ابو حنیفه را در قرون پس از على «امام اعظم» فقه مىدانند، باید توجه داشت که او شاگرد على بود، زیرا او در پیش جعفر بن محمد درس خوانده و جعفر بن محمد از پدرش استفاده کرده بود... و سلسله به على بن ابیطالب منتهى مىگردد.
مالک بن انس نیز با چند واسطه شاگرد على بود، زیرا او از ربیعه و ربیعه از عکرمه و عکرمه از عبد الله بن عباس و عبد الله بن عباس از على استفاده کرده بود. به ابن عباس که استناد همه اینها بود گفته شد: «نسبت علم تو با پسر عمویت - على - چگونه است؟» در جواب گفت: «مانند قطره بارانى در برابر اقیانوس».
همه یاران پیامبر معترفند که پیامبر یکبار فرمود: على در قضاوت از همه شما برتر است «قاضىترین شما على است». على براى این از همه مردم دوران خود در قضاوت برتر بود که از همه آنها بر فقه و شریعت که منبع و منشاء قضاوت در اسلام است، آشناتر و داناتر بود، و علاوه، در نیروى تعقل و تفکر نیز آنچنان بود که بتواند در موارد بروز اختلاف، وجهى را کشف و بیان دارد که به واقعیت نزدیکتر باشد و با منطق صحیح، بیشتر انطباق یابد.
و از طرف دیگر، على آن قدر از صفاء وجدان و پاکى درون بهرهمند بود که به او اجازه مىداد تا علم و آگاهى خود را در قضاوت، به بهترین روشى، اجرا کند و در حکم و داورى، عدالت را بر پایهاى از عقل و وجدان - هر دو - استوار سازد.
و از عمر بن خطاب نقل شده که به على گفت: «اى ابو الحسن، خداوند مبارک نگرداند هر مشکلى را که تو در آن حکم و داورى نکنى» و: «اگر على نبود، عمر هلاک مىشد» و: «هنگامى که على در مسجد حاضر باشد، هیچ کس فتوى ندهد»!.
از آنجائى که على بن ابیطالب از آن کسانى بود که در امور به ظواهر اکتفا نمىکنند و همیشه مىخواهند که در هر مسئلهاى به مغز و باطن آن پى ببرند، در «قرآن» و موضوع آن که «دین» بود، بدقت پرداخت، آنچنانکه متفکران جهان در کارها به دقت و تامل مىپردازند. و از همین جا بود که على مسئله دین و مذهب را یک موضع قابل دقت و تفکر و تعمق مىدانست و هرگز هم شخصیتى بزرگ مانند على، از دین و مذهب فقط بظاهر آن و باجراء احکام و اقامه حدود و برپا داشتن مراسم عبادت، اکتفا نمىکند. و در صورتى که اکثریت مردم، به ظاهر دین و نتایج مادى آن در معامله و قضاوت مىنگرند، على در کنار دانش ظاهر احکام دین، آن را به مثابه یک موضوع فکرى محض و قابل تحقیق و ررسى و دقت عمیق، مورد مطالعه و تفقه قرار مىدهد و از تفکر و بررسى خود دستبر نمىدارد مگر آن هنگامى که اطمینان مىیابد که این دین، بر پایه اساسى محکم و بنیادى متحد در اصول و حقایق، استوار است...
و از همین جا، علم کلام یا فلسفه دین، پیدا شد و روى همین اصل، على نخستین دانشمند کلامى و بلکه پدر علم کلام است، براى آنکه دانشمندان نخستین این علم، از سرچشمه على بن ابیطالب سیراب شدهاند و اصول و مبادى این علم از راه على به آنان رسیده است، و دانشمندان بعدى هم همچنان به نور او راه مىیابند و على را پیشواى خود و راهبر پیشینیان مىدانند.
گویا خداوند چنین خواسته است که على بن ابیطالب در علوم عربى نیز رکن و اساس باشد، به آن نحو که در علوم اسلامى رکن بود. براى آنکه در میان مردم دوران امام، کسى وجود نداشت که در علوم عربى با امام برابر باشد. و همین تبحر او در علوم عربى و منطق صحیح و قواى ذهنى خارق العاده اوست که براى ضبط اصول و قواعد عربى به او یارى کرد تا زبان عربى مستند به دلیل و برهان باشد که نشان دهنده قدرت عقلى او در استدلال و قیاس منطقى است.
در واقع على به حق واضع و پایهگذار علوم عربى بود که راه را براى آیندگان هموار ساخت. تاریخ ثابت مىکند که على بنیان گذار علم نحو است. شاگرد و رفیق او ابوالاسود دئلى روزى به نزد على آمد و او را غرق در تفکر دید، پرسید: «در چه چیزى فکر مىکنى یا امیر المؤمنین؟!» فرمود: من در شهر شما - کوفه - سخنى شنیدم که از نظر ادبى غلط بود، از این رو مىخواهم کتابى در اصول عربى آماده سازم. سپس کاغذى به او داد که در آن چنین بود: کلام عبارت است از اسم و فعل و حرف تا آخر ...
این مطلب را به شکل دیگرى نیز نقل کرده و گفتهاند: ابو الاسود دئلى به پیشگاه امام شکایت کرد که پس از فتوحات اسلامى، بعلت آمیزش و اختلاط اعراب با دیگران، غلط گوئى در بین مردم شیوع و رواج یافته، چون مردم غیر عرب سخن را به درستى ادا نمىکنند. امام لختى سر بزیر انداخت و سپس به ابوالاسود فرمود: آنچه را که مىگویم بنویس، ابوالاسود قلم و کاغذى بدست گرفت، على فرمود: کلام عرب از اسم و فعل و حرف، ترکیب مىیابد. اسم آن است که از مسمى خبر دهد و فعل آن است که از حرکت آن آگاه سازد و حرف معنائى مىدهد که نه اسم است و نه فعل! اشیاء بر سه قسم است: ظاهر و مضمر، و چیزى که هیچ یک از این دو نیست - بنا به قول بعضى از علماى نحو، مراد اسم اشاره است - آنگاه به ابوالاسود فرمود: بدین نحو مطلب را تکمیل کن و از همان روز این علم - قواعد ادبیات عرب - بعنوان «علم نحو» شناخته شد.
از مزایاى على تیزى هوش و سرعت درک او است. موارد و نمونههاى بسیارى که بطور ارتجال و بدون سابقه مطلبى را مىگفت، نشان مىدهد که على نیروئى در این زمینه داشت که در دیگران نبود و بسیار مىشد که در میان دوستان یا دشمنان، بدون مقدمه و بطور ارتجال، حکمتى نغز و سخنى شیوا مىگفت که مورد توجه همگان قرار مىگرفت.
على در سرعت درک و حل مشکلات حساب در زمان خود بى نظیر بود و مردم آن دوران، این مشکلات را معماهائى به شمار مىآوردند که براى حل آن راهى نبود و راز آن را کسى نمىدانست!. براى نمونه مىگویند: زنى به نزد على آمد و شکایت کرد که برادرش از دنیا رفته و ششصد دینار از خود باقى گذاشته ولى در موقع تقسیم، به او فقط یک دینار دادهاند؟ على فرمود: شاید برادرت یک زن، دو دختر، یک مادر، دوازده برادر و تو را داشته است؟... و همینطور هم بود که على گفت.
امام على درباره مسائل زندگى و جهان، جامعه بشرى، اسرار توحید، الهیات و شناخت ماوراء الطبیعه، نظریات فراوانى ابراز داشته.
على استادى است که همه آنهائى که پس از وى آمدند و صاحب نظر شدند، به کمال و اصالت او اعتراف کردند و در واقع خود، پیروان آراء و شرح دهندگان نظریات او بودند.
کتاب بزرگ امام «نهج البلاغه» به مقدارى از گوهر حکمت غنى است که امام را در صف اول و مقدم همه فلاسفه و حکماء جهان قرار مىدهد.
و هنگامى که پیامبر فرمود: «دانشمندان امت من همچون پیامبران بنى اسرائیل هستند» آیا مقصودى جز على داشت؟!.
امام على علیهالسلام در منابع روایى اهل سنت
...و لما نزلت هذه الایة (61 آل عمران):
(فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم...) دعا رسول الله صلى الله علیه و آله علیا و فاطمة و حسنا و حسینا
فقال:
«اللهم هولاء اهلى»
... وقتى این آیه شریفه نازل شد:
(پس بگو بیائید بخوانیم فرزندان خود را و فرزندان شما را...) آنگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله على و فاطمه و حسن و حسین را خواند و گفتند:
خدایا اینها اهل من هستند
صحیح مسلم کتاب الفضائل جزء 15 و 16 باب 3 حدیث 2404 دارالکتب العلمیة بیروت
عن ابن عباس قال:
اول من صلى علىابن عباس گوید:
اولین کسى که نماز گزارد، على علیه السلام بود.
سنن ترمذى کتاب المناقب ـ دار الکتب العلمیه بیروت
قال النبى صلى الله علیه و آله:
لعلى انت منى و انا منک
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود:
تو از منى و من از تو هستم
صحیح البخارى کتاب الصلح باب 579 صفحه 364 حدیث 904 جزء 3 و 4 دار القلم بیروت
عن ابن عباس:
ان رسول الله صلى الله علیه و آله امر بسد الابواب الا باب على
همانا رسول خدا صلى الله علیه وآله امر فرمودند به بستن درب همه خانههایى که به مسجد باز مىشد مگر درب خانه على علیه السلام
سننن الترمذى کتاب المناقب، باب 21، حدیث 3732، صفحه 599، دار الکتب العلمیة بیروت
قال له «على» رسول الله صلى الله علیه وآله:
انت یا على اخى فى الدنیا و الاخرة
رسول خدا صلى الله علیه واله به على علیه السلام فرمود یا على تو در دنیا و آخرت برادر من هستى
سنن الرترمذى ج 5 باب 21 حدیث 3720 ص 595 کتاب المناقب دارالکتاب العملیة بیروت
عن النبى صلى الله علیه وآله و سلم قال:
من کنت مولاه فعلى مولاه
هر کسى من رهبر اویم على رهبر است.
سنن ترمذى کتاب المناقب جلد 5 باب 20 حدیث 3713 ص 591 دار الکتاب العملیة بیروت
سنن ابن ماجه جلد 1 باب 11 حدیث 116 ص 58 و 43 یوم الغدیر حجة الوداع دار احیاء تراث العربى
...ثم اردف رسول الله صلى الله علیه وآله و سلم بعلى بن ابیطالب فامره ان یؤذن ببراءة فاذن ... علی فى اهل منى یوم النحر ببراءة و ان لا یحج بعد العام مشترک و لا یطوف بالبیت عریان
...سپس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را در پى او فرستاد پس امر فرمود: که سوره برائت را در مکه به مردم اعلان و ابلاغ کن پس على علیه السلام... در میان اهل منى در یوم النحر برائت را اعلان و ابلاغ نمود که: بعد از امسال مشرکى حج بجا نیاورد و هیچ عریانى طواف ننماید.
صحیح بخارى جزء 5 و 6 کتاب التفسیر باب 342 و 341 حدیث 1080 و 1081 ص 404 دار القلم بیروت
سمعت زید بن ارقم یقول:
اول من اسلم علی
شنیدم زید بن ارقم گفت:
اولین کسى که اسلام آورد على علیه السلام بود.
سنن ترمذى کتاب المناقب دار الکتب العلمیة بیروت
عن على رضى الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله علیه وآله و سلم
انا دار الحکمة و علی بابها
حضرت على علیه السلام فرمود: پیامبر اینچنین فرمود:
من خانه حکمت و على درب آن است.
سنن ترمذى کتاب المناقب دار الکتب العملیه بیروت
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم
لاعطین الرایة ـ او لیاخذن الرایة ـ غدا رجلا یحبه الله و رسوله او قال: یحب الله و رسوله فاذا نحن بعلی و ما نرجوه فقالوا هذا علی فاعطاه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ففتح الله علیه.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: هر آینه فردا پرچم را به مردى مىدهم [پرچم را مردى خواهد گرفت] که خدا و رسولش او را دوست دارند [یا فرمود: او خدا و رسولش را دوست دارد] ناگهان على علیهالسلام را دیدیم و حال آنکه امید به آمدن او نداشتیم اصحاب گفتند: این على علیهالسلام است.
پس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرچم را به او عطا فرمود و خداوند بدست على علیهالسلام قعله خیبر را گشود.
صحیح بخارى جزء 5 کتاب فضائل اصحاب النبى صلى الله علیه و آله و سلم باب 39 ـ 220 و 221 دار القلم بیروت
کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:
لا یحب علیا منافق و لا یبغضه مؤمن
منافق على را دوست ندارد و مؤمن دشمن على نیست.
سنن ترمذى جلد 5 باب 21 حدیث 3717 صفحه 594 دار الکتب العلمیة بیروت
قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم لعلى کرم الله وجهه الا ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لیس نبى بعدى
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على علیهالسلام فرمود: آیا راضى نیستى که منزلت تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسى باشد.
صحیح بخارى مجلد 3، جزء 6، ص 309، ح 857 دارالقلم بیروت
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
لعلى و فاطمة و الحسن و الحسین انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام فرمودند : با هر کس که با شما آشتى است آشتى هستم و با هر کس که با شما در جنگ است درجنگم.
سنن ابن ماجهمجلد 1 حدیث 145 صفحه 52 باب 11 داراحیاء التراث العربى
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
انا تارک فیکم الثقلین اولهما کتاب الله فیه الهدى و النور فخذوا بکتاب الله و استمسکوا به فحث على کتاب الله و رغب فیه ثم قال: و اهل بیتى اذکرکم الله فى اهل بیتى اذکرکم الله فى اهل بیتى اذکرکم الله فى اهل بیتى
پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: و من نزد شما دو چیز سنگین و مهم را بجا مىگزارم اولین آندو کتاب خداست که در او هدایت و نور است پس آنرا برگیرید و به آن تمسک جویید سپس مردم را تشویق و ترغیب به کتاب خدا کرده و فرمودند: دومین آندو اهل بیت من هستند (و سه بار تکرار کردند) خدا را در مورد اهل بیت من بیاد داشته باشید (و رعایت حرمت و مقام آنها را بکنید و از آنها اطاعت نمایید.)
صحیح مسلم جلد 15 کتاب فضائل باب 4 حدیث 2408 دار الکتب العلمیة بیروت
سنن ترمذى جلد 5 کتاب مناقب باب 32 حدیث 3786 ص 621 دار الکتب العلمیة بیروت
قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
ما تریدون من على؟ ان علیا منى و انا منه و هو ولى کل مؤمن بعدى
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: از جان على چه مىخواهید؟ على از من و من از اویم و او بعد از من رهبر هر مؤمنى است.
سنن ترمذى جلد 5، باب 20، حدیث 3712 صفحه 591 دارالکتاب العلمیة بیروت
عن على علیهالسلام انه قال:
انا اول من یجثو بین یدى الرحمن یوم القیامة
قال قیس: و فیهم انزلت: هذان خصمان اختصموا فى ربهم...(حج 19) قال هم الذین تبارزوا یوم بدر حمزة و على
از على علیهالسلام روایت شده که فرمود: من اولین کسى هستم که در پیشگاه خداى رحمان روز قیامت مىایستم.
قیس گفت: در مورد آنها (على و حمزه) این آیه نازل شد: هذان خصمان اختصموا فى ربهم.. .(حج 19) گفت: آنها کسانى هستند که روز بدر مبارزه کردند (حمزه و على علیه السلام)
صحیح بخارى جزء 5 و 6 باب 123 کتاب المغازى حدیث 465 ص 165 دارالقلم بیروت
قال اقبلنا مع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فى حجته التى حج فنزل فى بعض الطریق فأمر الصلاة جامعة فاخذ بید على فقال الست اولى بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلى قال الست اولى بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلى قال فهذا ولى من انا مولاه اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه
با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در ایامى که حج گذارد همراه بودیم در راه در منزلى فرود آمدند و امر به نماز جماعت کردند آنگاه دست على علیهالسلام را گرفتند پس گفتند آیا من سزاوارتر به مؤمنین از خودشان نیستم؟ عرض کردند بلى. فرمودند آیا من سزاوارتر به هر مؤمنى از خودش نیستم؟ عرض کردند بلى، پس فرمودند این«على» رهبر هر کسى است که من رهبر او هستم خدایا دوست بدار کسى که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسى که او را دشمن بداند.
سنن ابن ماجه مجلد 1 ح 116 باب 11 فى فضل اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم دارالکتب العملیة بیروت)
عن على علیهالسلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:
...رحم الله علیا اللهم ادر الحق معه حیث دار
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:
خدا رحمت کند على را خدایا حق را با على به گردش آور هر کجا بگردد.
سنن ترمذى کتاب المناقب 50 باب 20 حدیث 3714 صفحه 633 احیاء التراث العربى بیروت.
توجه على بن ابى طالب (ع) به ابن ملجم
حضرت وقتى ترور گردید و فرقش شکافته شد و در بستر خوابید بدیهى است که ضاربش, ابن ملجم مرادى که دستگیر شد , مورد بغض و نفرت خانواده ى على (ع) و دوستانش بود, اگر اهل مطالعه هستید, بروید مطالعه کنید و ببینید على بن ابى طالب (ع) در این دو روزى که زنده بودند چند مرتبه حال ابن ملجم را پرسید و سفارش کرد که مبادا با ضارب من رفتار غیر انسانى کنید! گاهى که در آن حالت ضعف , در اثر سرایت سم از طریق شمشیر زهرآلود به بدنش , به هوش مىآمد, جزء سؤالاتى که مى کرد, مى فرمود : حال ابن ملجم مرادى چگونه است ؟! و مى فرمود : صبر کنید. اگر من زنده ماندم, خودم مى دانم با او چه کنم و اگر مردم, وارثم شما هستید که با او هر طور خواستید عمل کنید, او یک آدم کشته است , شما هم یک آدم را مى توانید
بکشید. وقتى که برایش غذا یا شیر مىآوردند مقدارى از آن را مى خورد و مى فرمود : بقیه را براى ابن ملجم ببرید! با اینکه سفارش کرده بود و به او غذا مى دادند, با این وجود مى خواست مطمئن شود که مبادا اگر سنگى و تشنگى بکشد و بى غذا بماند.
با توجه به اینکه ابن ملجم ضارب و قاتل حضرت است با او اینطور عمل مى کند! اگر شما امروز در همه ى دنیا توانستید از مدعیان عدالت, شخصیتى پیدا کنید که حتى گوشه اى از زندگى اش با على بن ابى طالب (ع) سازگار باشد, بعد بیایید بگویید : چرا شما این قدر از حضرت على (ع) صحبت مى کنید؟
زبان حال یاران على(ع)
زورمندان گویند:
او،دلیرى بىهمتا بود و مبارزى قلعه گشا،هرگز به دشمن پشت نکرد و هیچگاه حریف را از دست نداد... به هر سو شتافت غلبه نمود.و به هر کس رو آورد چیره شد.گاه به دو شمشیر نبرد مىکرد،و زمانى بىاسلحه،گردان را به خاک مىافکند.چون شیر،هیبت داشت و چون کوه،عظمت.و پهنه میدان،زیر پاى او مىلرزید،و صحنه نبرد،در کنار او مىخروشید،و در عین حال،چنان بلند همتبود که امر مىکرد:
«اى سپاهیان!تا دشمن،ستیزه آغاز ننماید،بر او حمله مبرید.»
«و چون درماند و رو به گریز نهد،او را دنبال مکنید.»
«و چون زخمى شد و در افتاد،وى را مکشید.»
«به مال و منال او هم،دیده مدوزید.»
«بر زنان و کودکان خصم،رحمت آرید.»
او چندان عفت داشت که وقتى معاندى در مقام نبرد،دستبه حیله عاجزانه مىزد،و عورت خود ظاهر مىساخت، روى از او بر مىتافت.
و به محض اینکه دشمن،راه تسلیم مىگرفت،امان و نجات مىیافت.
آن بزرگوارىیى که او را در باب بیگانگان بود،ما فوق درک انسان بود و نمودار لطف خداى سبحان.
بر همان دشمن که آب را از او منع نموده بود،چون قدرت مىیافت،بذل آب مىکرد و بر همان مخالف، که وى را به دشنام گرفته بود،چون به درماندگیش پى مىبرد،مددش مىنمود،و راه چارهاش مىگشود.
ندانم که روح او چه عظمتى داشت،و افق اندیشه وى کجا بود!؟
امیران گویند:
او،امارت بر جانها داشت و نگهبان ارواح و دلها بود.افراد تحتحکومتخویش را،بزرگ مىداشت و از حد مملوک و رعیت،و زیر دست و محکوم،بس بالاتر کشیده،در مرتبه«برادر و برابر»مىنهاد.
گر چه جاهلان بىلیاقت را پاى از گلیم به در مىرفت،و باد نخوت و کبر در سر مىگرفت،باز او را تغییر روشى،حاصل نمىشد،و تحدید قدرتى در کار نمىآمد.
آزادى به معنى تمام،در حکومت او بود،و امنیت جانها به مفهوم تام،در امارت وى..تختش،سکوى مسجد بود،و دربارهاش،پهنه آن،و قراولانش،صحابه با ایمان.
داوران گویند:
...........
ادامه مطلب ...فضایل على علیه السلام در کلام عایشه
عایشه دختر ابى بکر بن ابى قحافه،یکى از زنان پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم است بر اساس تواریخ معتبر،عایشه میانه خوبى با على علیه السلام و فاطمه علیها السلام و فرزندان ارجمند آنان نداشت.و این بغض و خصومت او در جنگ جمل کاملا ظاهر شد .یعنى همان زمان که او به خود اجازه مىدهد،همه سفارشهایى را که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در مورد لزوم پیروى و اطاعت از على علیه السلام بیان فرموده است،نادیده بگیرد،و آشکارا در مقابل آن حضرت اقدام به مبارزه کند.
اما مطلب مهم این است که حقیقتا فضیلت و کمال بى منتهاى على علیه السلام و خاندان پاک آن حضرت به اندازهاى درخشندگى و نور افشانى دارد،که بسان خورشید تابان،هیچ کس و هیچ چیز قادر به جلوگیرى از پرتو افکنى آن نیست.به طورى که عایشه نیز با چنین طرز تفکرى هرگز نتوانست فضائل و کمالات آنها را کتمان کند.اکنون بهمواردى از سخنان و مرویات او توجه مىکنیم:
الف:عن هشام بن عروة،عن ابیه،عن عائشة قالت:قال رسول الله صلى الله علیه وآله و سلم :ذکر على عبادة.
هشام بن عروه از پدرش،از عایشه روایت مىکند که گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:یاد کردن على عبادت است.
ب:عن عائشة،ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم خرج و علیه مرط مرجل من شعر أسود،فجاء الحسن فأدخله،ثم جاء الحسین فأدخله،ثم فاطمة،ثم على،ثم قال:«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت».
از عایشه روایت شد که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بیرون آمد در حالى که عباى منقوش را که از موى سیاه بود،بر تن خود داشت.پس حسن علیه السلام آمد و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را داخل آنکساء کرد.سپس حسین علیه السلام آمد و آن حضرت حسین علیه السلام را نیز داخل کساء نمود،آنگاه فاطمه علیها السلام و بعد على علیه السلام آمدند و داخل کساء شدند.سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم (این جملات قرآن کریم را بیان) فرمود:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت.
ج:عن عائشة...قالت:رحم الله علیا لقد کان على الحق... ،«عایشه گفت:خدا على را رحمت کند که حقیقتا بر حق بود...»
د:عن جمیع بن عمیر قال دخلت على عائشة،فقلت لها:من کان احب الناس الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم،قالت:أما من الرجال فعلى،و أما من النساء ففاطمة.
جمیع بن عمیر گوید که بر عایشه وارد شدم،پس به او گفتم:محبوبترین مردم نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟گفت:اما از مردان پس على و اما از زنان پس فاطمه . (نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم محبوبترند) .ه:عن شریح بن هانى،عن ابیه،عن عائشة،قالت :ما خلق الله خلقا کان احب الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم من على.
شریح بن هانى از پدرش روایت مىکند که عایشه گفت:خلق نکرد خداوند آفریدهاى را که نزد رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم محبوبتر از على علیه السلام باشد.
و:عن عطاء قال:سألت عائشة عن على علیه السلام،فقالت:ذاک خیر البشر لا یشک فیه الا کافر .
عطا گفت از عایشه در مورد على علیه السلام سؤال کردم،عایشه گفت:او بهترین انسان است،و در این مطلب شک و تردید نمىکند مگر کافر.
ز:...حدثنا جعفر بن برقان قال:بلغنى ان عائشة کانت تقول:زینوا مجالسکم بذکر على علیه السلام.
جعفر بن برقان روایت کرد که با خبر شدم که عایشه مىگفت:مجالس و محافل خود را با یاد على علیه السلام زیبایى ببخشید.
ح:عائشة رفعته:ان الله قد عهد إلى من خرج على على فهوکافر فى النار،قیل:لم خرجت علیه؟ !قالت:أنا نسیت هذا الحدیث یوم الجمل حتى ذکرته بالبصرة و أنا استغفر الله.
عایشه به حدیث مرفوع (از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم) روایت کرد که:همانا خداوند مقرر نمود که هر کس بر على،خروج کند،کافر و در آتش دوزخ است. (وقتى عایشه این حدیث را بیان کرد به او) گفته شد:چرا تو بر على خروج کردى؟عایشه گفت:من این حدیث را در جمل فراموش کرده بودم تا آنکه در بصره به یادم آمد و توبه کردم.
ط:عن عطاء بن ابى رباح،عن عائشة،قالت:على بن ابى طالب اعلمکم بالسنة.
عطا پسر ابى رباح،از عایشه روایت کرد که گفت:عالمترین شما به سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم،على بن ابى طالب است.
ى:عن عطاء عن عائشة قالت:على اعلم اصحاب محمدصلى الله علیه (و آله) و سلم.
از عطا روایت شد که عایشه گفت:داناترین اصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم،على علیه السلام است.
ک:عن عائشة،قالت:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم،و هو فى بیتها لما حضره الموت :ادعوا لى حبیبى[قالت]فدعوت له ابو بکر فنظر الیه ثم وضع رأسه ثم قال:ادعوا لى حبیبى .فدعوا له عمر،فلما نظر الیه وضع رأسه،ثم قال:ادعوا لى حبیبى،فقلت:ویلکم ادعوا له على بن ابى طالب،فوالله ما یرید غیره[فدعوا علیا فأتاه]فلما أتاه أفرد الثوب الذى کان علیه ثم أدخله فیه فلم یزل یحتضنه حتى قبض و یده علیه.
از عایشه روایت است که گفت،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود:حبیب مرا نزدمن فرا خوانید پس ابو بکر را فرا خواندیم،حضرت نگاهى به او کرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود:حبیب مرا نزد من فراخوانید،پس عمر را فراخواندیم،وقتى حضرت به او نگاه کرد سر خود را برگرداند و فرمود:حبیب مرا نزد من فراخوانید،پس من گفتم :واى بر شما،على بن ابى طالب را براى او فراخوانید،به خدا سوگند غیر از على را اراده نفرموده است،پس على را فراخواندند وقتى آن حضرت آمد،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پارچهاى را که روى خود داشت،کنار زد،پس على علیه السلام را داخل آن پارچه نمود،و او را از خود جدا نکرد تا رحلت نمود،در حالى که دست پیامبر بر بدن على علیه السلام بود .
ل:عن عائشة قالت:رأیت النبى صلى الله علیه و آله و سلم التزم علیا و قبله و[هو]یقول :بابى الوحید الشهید،بأبى الوحید الشهید.
عایشه گوید که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم ملتزم و همراه على بود و او را بوسید و مىفرمود:پدرم فداى شهید تنها،پدرم فداى شهید تنها.
سخن ابن عباس درباره على علیه السلام
ابن عباس پسر عموى على علیه السلام است و از پیش هم گفتهایم که او نخستین مفسر قرآن است.در عهد رسول خدا صلى الله علیه و آله روزها به مسجد مىآمد و براى مردم قرآن تفسیر مىکرد.او از کسانى است که احادیث بسیارى از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده است و در کتب روائى جایگاهى عظیم نزد شیعه و اهل سنت دارد.
دانش او در نزد مردم حیرت انگیز بود بگونهاى که گاهى از میزان دانش او در مقایسه با دیگران سؤالاتى مىکردند.از او پرسیدند:میزان علم تو نسبت به على علیه السلام چقدر است؟گفت مثل نسبت قطره بارانى به یک اقیانوس (کنسبة قطرة من المطر الى البحر المحیط.
او در سخن دیگرى به مردم گفته بود،نه دهم کل دانش بشرى را به على علیه السلام دادهاند و در یک دهم باقیمانده نیز على علیه السلام با شما شریک است.و هم از او نقل شده که گفته بود:کل دانش اصحاب محمد صلى الله علیه و آله در رابطه با علم على علیه السلام مثل یک قطره از 7 دریاى مهم زمین است.و علم اصحاب محمد علیه السلام کلهم فى علم على علیه السلام کالقطرة الواحدة من سبعة ابحر.
شاید بنظر آید که در این سخنان گزافه گوئى است.اما چنین نیست.سخنى است به واقع درست و از روى موازین و حساب.بدان خاطر که مردم عربستان پیش از ظهور اسلام جاهل بودند.در بین آنها دانشمند و صاحبنظرى نبود.تازهآنها که اهل علم و در نزد مردم علامه بودند کسانى بودند که مثلا از انساب عرب و برخى از قبایل با خبر بودند و مىدانیم که اینگونه مسائل نمىتوانند در ردیف علم و دانش بحساب آیند.
فضائل على علیه السلام در کلام خلفا
از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى حضرت على علیه السلام موجود است،کلمات و مرویات خلفاى سه گانه مىباشد.دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجه و اهمیت است:
اولا،مقام رفیع امیر المؤمنین على علیه السلام را از زبان کسانى که به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مطرح بودند،و سخنان آن حضرت را شنیدند،مىشناسیم .ثانیا:به طور قطع،میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه این مطالب،نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد.و تحولى نو در آنان پدید خواهد آمد. ثالثا:از این طریق،ماهیت کسانى که بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم،سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على علیه السلام نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى،اقدام به تعیین خلیفه براى مسلمین کردند،کاملا روشن مىشود.در ادامه همین مباحث،سخنان و روایاتى که عایشه در زمینه عظمت على علیه السلام بیان کرده است نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت.
اکنون به ترتیب و به صورت جداگانه،سخنان و مرویات آنان را مورد دقت و توجه قرار مىدهیم :
1 - سخنان و مرویات ابوبکر بن ابى قحافه
الف:...فقال ابو بکر:صدق الله و رسوله،قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لیلة الهجرة،و نحن خارجان من الغار نرید المدینة:کفى و کف على فى العدل سواء. ...ابو بکر گفت:خدا و رسولش راست گفتند،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به مدینه را داشتیم به من فرمود:دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
ب:عن عائشة قالت،رأیت أبا بکر الصدیق یکثر النظر الى وجه على بن ابى طالب،فقلت:یا أبة انک لتکثر النظر الى على بن ابى طالب؟فقال لى:یا بنیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:النظر الى وجه على عبادة.
عایشه گوید ابو بکر را دیدم که بسیار به چهره على بن ابى طالب علیه السلام نگاه مىکند پس گفتم:اى پدر،همانا تو زیاد به چهره على نگاه مىکنى. (علت چیست؟) گفت:دخترم از رسول خدا شنیدم که مىفرمود:نظر کردن بر چهره على عبادت است.ج:عن ابن عمر قال:قال ابو بکر الصدیق:ارقبوا محمدا صلى الله علیه و آله و سلم فى أهل بیته،اى احفظوه فیهم فلا تؤذوهم .
از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است:رعایت کنید محمد صلى الله علیه و آله و سلم را در (مورد) اهل بیت او.یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان اهل بیتش،پس اهل بیت آن حضرت را اذیت نکنید.
د:از حارث ابن اعور روایت شد که روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در میان جمعى از یاران خود حاضر بود،پس فرمود:به شما نشان مىدهم آدم علیه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه حکمتش،پس چیزى نگذشت که على علیه السلام آمد.ابو بکر عرضه داشت:
یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اقتست رجلا بثلاثة من الرسل،بخ بخ لهذا الرجل،من هو یا رسول الله؟قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم:أولا تعرفه یا ابا بکر؟قال:الله و رسوله اعلم.قال صلى الله علیه و آله و سلم:هو ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام فقال ابو بکر:بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن.
(ابو بکر عرضه داشت:) یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مردى را با سهنفر از پیامبران برابر کردى،به به به این مرد،او کیست،اى رسول خدا؟پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:آیا او را نمىشناسى اى ابا بکر؟ابو بکر عرض کرد:خدا و رسولش داناترند .حضرت فرمود:او ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام است.پس ابو بکر گفت:به به به تو اى ابو الحسن،مثل تو کجا خواهد بود اى ابو الحسن.
ه:قال الشعبى:بینا ابو بکر جالس اذ طلع على بن ابى طالب من بعید فلما رآه ابو بکر قال :من سره ان ینظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله علیه (و آله) و سلم،فلینظر الى هذا الطالع.
شعبى گفت:وقتى ابو بکر در جایى نشسته بود،على بن ابى طالب علیه السلام از دور نمایان شد،چون ابو بکر او را دید گفت:هر کس خودش دارد که بنگرد به کسى که بزرگترین مردم است در مقام و منزلت،و نزدیکترین مردم است به پیامبر،و برترین مردم است در نام و نشان،و بزرگترین مردم است در بىنیازى از مردم،که از جهت رسول الله به دست آورده،بنگرد به این کسى که از دور نمایان شد.و:عن زید بن على بن الحسین قال:سمعت ابى على بن الحسین یقول :سمعت أبى الحسین بن على یقول:قلت لأبى بکر،یا ابابکر،من خیر الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم؟فقال لى:ابوک ،...
از زید بن على بن الحسین علیه السلام روایت شد که گفت:از پدرم على بن الحسین علیه السلام،شنیدم که مىفرمود:از پدرم حسین بن على علیه السلام شنیدم که مىفرمود:به ابو بکر گفتم،اى ابو بکر،بهترین مردم بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟به من گفت :پدر تو،...
ز:عن معقل بن یسار المزنى قال:سمعت أبا بکر الصدیق یقول:على بن ابى طالب عترة رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم
از معقل بن یسار مزنى روایت شد که گفت:از ابوبکر شنیدم که مىگفت:على بن ابى طالب از اهل بیت و خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است.
ح: (الریاض النضرة ج 2،ص 163) قال:جاء ابو بکر و على علیه السلام یزوران قبر النبى«صلى الله علیه (و آله) و سلم»بعد وفاته بستة ایام،قال على علیه السلام لأبى بکر:تقدم فقال ابو بکر:ما کنت لأتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلمیقول:على منى بمنزلتى من ربى.
(در کتاب ریاض النضرة ج 2،ص 163) گوید:ابو بکر و على علیه السلام براى زیارت قبر مطهر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شش روز پس از رحلت حضرت مشرف شدند،على علیه السلام به ابو بکر فرمود:پیش برو (و جلو حرکت کن) ابو بکر گفت:من هرگز بر مردى تقدم نمىجویم که خود شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم (در باره او) مىفرمود:على نزد من منزلتى را دارد که من آن منزلت را در پیشگاه پروردگارم دارم.
شجاعت و ادب امام على (ع)
از لحاظ شجاعت, شخصیت على بن ابى طالب (ع) آنگونه بود که به تعبیر خودش, درتمام دوره ى زندگى , هیچ وقت و در هیچ مصافى نترسید; یعنى یک لحظه براى حضرت على (ع) پیش نیامد که در مقابل دشمن احساس ضعف کند و تعبیر خودش این است :
و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالی لما ولّیت منها .
قسم جلاله مى خورد و مى فرماید : اگر همه ى عرب در مقابل من صف ببندند و من تنها باشم, پشت به آن ها نخواهم کرد که فرار کنم.
و عملاً هم صدقش را ثابت کرده است.
اینک داستانى را که ممکن است در محافل خصوصى شیعه همه بدانند , عرض مى کنم تا ببینید رفتار على بن ابى طالب (ع) با آن شخصیت و با آن عظمت, با آن علم و باآن ادب,در زمان حکومتش با مردم چگونه بوده ؟
در زندگى على (ع) نوشته اند که ایشان وقتى فراغت یافت, به طور معمول به کوچه و بس کوچه ها و محله هاى دور افتاده مى رفت تا سرى به مردم بزند و وضع آنان را ببیند. روزى دید خانمى مشک آبى را به دوشش گرفته, به طرفه خانه اى مى برد و على بن ابى طالب (ع) را نفرین مى کند و مى گوید : ((خدایا ! انتقام مرا از على بگیر)). حضرت على (ع) با مشاهده ى آن زن, تکان خورد و (شاید) با خودش گفت من چه کرده ام که این زن با این وضعش باید مرا نفرین کند؟ در صورتى که من در خدمت ضعیفانم , به دنبال آن زن به راه افتاد و فرمود : مشک آب را بده تا برایت بیاورم و کمکت کنم و به صورت ناشناس همراه زن به خانه اش مىآید.
حالا ببینیم این زن چه کسى بود؟ مطمئناً یا شوهرش از سربازهایى بوده که در رکاب على بن ابى طالب (ع) کشته شده و یا از مخالفین حضرت على (ع) بوده است; مثل منافقین و خوارج و آنهایى که در جبهه مقابل على بن ابى طالب (ع) بوده اند; که ظاهراً از دسته دوم یعنى از خوارج بوده است; و بدین وسیله بى سرپرست شده و درزندگانى اش به زحمت افتاده بود. على (ع) داخل خانه آمد . زن مى خواست براى بچه هایش غذا تهیه کند و نان بپزد. بچه هایش گریه مى کردند و او هم نفرین مى کرد. حضرت فرمود : چرا نفرین مى کنى ؟ گفت : او موجب کشته شدن شوهرم شده. حضرت فرمود : من بچه ها را مشغول مى کنم, تو غذا بپز, ابتدا کار را اینگونه تقسیم کردند. آن زن رفت غذا بپزد. على چون دید نمى تواند بچه ها را خوب اداره کند باآنها بازى کرد و در تاریخ مى نویسد با آن مقامش براى اینکه بچه هاى یتیم را آرام کند و آنها را بخنداند و از گریه باز دارد, جلوى بچه ها چهار دست و پا راه مى رفت و صداى گوسفند یا صداى دیگرى در مىآورد, و این حالت یک آدمى است که وقتى براى خطابه مى نشیند, عظیم ترین خطیب است. وقتى که مى جنگد , شجاع ترین جنگنده است و وقتى که سیاسیت را به دست مى گیرد, سیاستمدارترین انسان است و وقتى که عبادت مى کند, عالى ترین عابد خداست. اما وقتى با چنین بچه هایى طرف شد, دید نمى تواند بچه ها را ساکت کند از خانم خواست که کار به عکس شود; یعنى زن بچه هایش را حفظ کند و على (ع) غذا یا نان بپزد.
در تاریخ آمده که جلوى آن شعله هاى آتش ایستاد و صورتش را به آتش نزدیک کرد و با نزدیک شدن به حرارت آتش به خودش خطاب کرده , فرمود:
على ! بچش حرارت آتش را پیش از آن که در آخرت به آتش خدا دچار شوى .
در این هنگام همسایه آن زن آمد و على بن ابى طالب (ع) را در آن حال دید, به آن زن گفت این چه کسى است؟! او گفت : نمى دانم , این مرد مى خواست به من کمک کند. وقتى فهمید آن مرد على بن ابى طالب (ع) است , ناراحت شد ... .
حضرت على (ع ) داماد رسول اکرم (ص )
حضرت على (ع ) بنابر امر الهى و سنت حسنهء اسلامى , بر آن مى شود که در بحران جوانى به کشتى زندگانى خودسکونت و آرامش بخشد. اما شخصیتى چون حضرت على (ع ) هرگز در همسر گزینى به یک آرامش نسبى و موقت اکتفا نمى کند و آفاق دیگر زندگانى را از نظر دور نمى دارد. از این رو خواستار همسرى مى شود که از نظر ایمان و تقوى ودانش و بینش و نجابت و اصالت ,<کفو> و همشأن او باشد. چنین همسرى جز دختر رسول خد حضرت فاطمه ءزهرا (س) که به همهء خصوصیات او از هنگام تولد تا آن زمان کاملاً آشنایى داشت , کسى دیگر نبود.
خواستگاران حضرت زهرا (ع )
پیش از حضرت على (ع ) افرادى مانند ابوبکر و عمر آمادگى خود را براى ازدواج با دختر پیامبر (ص ) اعلام کرده بودند و هر دو از پیامبر یک پاسخ شنیده بودند و آن اینکه دربارهء ازدواج زهرا منتظر وحى الهى است .
آن دو که از ازدواج با حضرت زهرا نومید شده بودند با سعد معاذ رئیس قبیلهء اوس به گفتگو پرداختند و آگاهانه دریافتند که جز حضرت على (ع ) کسى شایستگى ازدواج با حضرت زهرا (س ) را ندارد و نظر پیامبر(ص ) نیز به غیر اونیست . از این رو دسته جمعى در پى حضرت على (ع ) رفتند و سرانجام او را در باغ یکى از انصار یافتند که با شتر خودمشغول آبیارى نخلها بود. آنان روى به على کردند و گفتند: اشراف قریش از دختر پیامبر (ص ) خواستگارى کرده اند وپیامبر در پاسخ آنان گفته است که کار زهرا منوط به اذن خداست و ما امیدواریم که اگر تو (با سوابق درخشان و فضایلى که دارى ) از فاطمه خواستگارى کنى پاسخ موافق بشنوى و اگر دارایى تو اندک باشد ما حاضریم تو را یارى کنیم .
با شنیدن این سخنان دیدگان حضرت على (ع ) را اشک شوق فرا گرفت و گفت : دختر پیامبر (ص ) مورد میل وعلاقهء من است .این را گفت و دست از کار کشید و راه خانهء پیامبر را, که در آن وقت نزد ام سلمه بسر مى برد, در پیش گرفت . هنگامى که در خانهء رسول اکرم را کوبید پیامبر فوراً به ام سلمه فرمود: برخیز و در را باز کن که این کسى است که خدا و رسولش او را دوست مى دارند.
ّّام سلمه مى گوید: شوق شناسایى این شخص که پیامبر او را ستود آنچنان بر من مستولى شد که وقتى برخاستم دررا باز کنم نزدیک بود پایم بلغزد. من در را باز کردم و حضرت على (ع ) وارد شد و در محضر پیامبر (ص ) نشست , اماحیا و عظمت محضر پیامبر مانع آن بود که سخن بگوید, لذا سر به زیر افکنده بود و سکوت بر مجلس حکومت مى کرد. تا اینکه پیامبر (ص ) سکوت مجلس را شکست و گفت : گویا براى کارى آمده اى ؟ حضرت على (ع ) در پاسخ گفت : پیوند خویشاوندى من با خاندان رسالت و ثبات و پایداریم در راه دین و جهاد و کوششم در پیشبرد اسلام بر شماروشن است . پیامبر (ص ) فرمود: تو از آنچه که مى گویى بالاتر هستى . حضرت على (ع ) گفت : آیا صلاح مى دانید که فاطمه را در عقد من درآورید؟
1 حضرت على (ع ) در طرح پیشنهاد خود بر تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام تکیه مى کند و از این طریق به همگان تعلیم مى دهد که ملاک برترى این است نه زیبایى و ثروت و منصب .
پیامبر اکرم (ص ) از اصل آزادى زن در انتخاب همسر استفاده کرد و در پاسخ حضرت على (ع ) فرمود: پیش از شماافراد دیگرى از دخترم خواستگارى کرده اند و من درخواست آنان را با دخترم در میان نهاده ام ولى در چهرهء او نسبت به آن افراد بى میلى شدیدى احساس کرده ام . اکنون درخواست شما را با او در میان مى گذارم , سپس نتیجه را به شمااطلاع مى دهم .
پیامبر (ص ) وارد خانهء زهرا (س ) شد و او برخاست و ردا ازدوش آن حضرت برداشت و کفشهایش را از پایش درآورد و پاهاى مبارکش را شست و سپس وضو ساخت و در محضرش نشست . پیامبر سخن خود را با دختر گرامیش چنین آغاز کرد:
على فرزند ابوطالب از کسانى است که فضیلت و مقام او در اسلام بر ما روشن است و من از خدا خواسته بودم که تورا به عقد بهترین مخلوق خود در آورد و اکنون او به خواستگارى تو آمده است ; در این باره چه مى گویى ؟ در این هنگام زهرا (س ) در سکوت عمیقى فرو رفت ولى چهرهء خود را از پیامبر (ص ) برنگرداند و کوچکترین ناراحتى در سیماى اوظاهر نشد. رسول اکرم (ص ) از جاى برخاست و فرمود: <الله اکبر سکوتها اقرارها> یعنى : خدا بزرگ است ; سکوت ];ّدخترم نشانهء رضاى اوست .
همشأنى روحى و فکرى و اخلاقى
درست است که در آیین اسلام هر مرد مسلمان کفو و همشأن مسلمان دیگرى است و هر زن مسلمان که در عقد مردمسلمانى درآید با همشأن خود پیمان زناشویى بسته است , ولى اگر جنبه هاى روحى و فکرى را در نظر بگیریم بسیارى از زنان همشأن برخى مردان نیستند و بالعکس . مردان مسلمان شریف و اصیل که از ملکات عالى انسانى و سجایاى اخلاقى و دانش و بینش وسیع برخوردار باید با زنانى پیمان زناشویى ببندند که از نظر روحیات و سجایاى اخلاقى همشأن و مشابه آنان باشند. این امر دربارهء زنان پاکدامن و پرهیزگار که از فضایل اخلاقى و اندیشه و بینش بلندبرخوردارند نیز حکمفرماست . هدف عمدهء ازدواج , که برقرارى سکونت و آرامش خاطر در طول زندگى است , جز بارعایت این نکته تأمین نمى شود و تا یک نوع مشابهت اخلاقى و محاکات روحى و جذبهء روانى بر محیط زندگى سایه نگستراند پیوند زناشویى فاقد استوارى لازم خواهد بود.
با توجه به این بیان , حقیقت خطاب الهى به پیامبر اکرم (ص ) روشن مى شود که فرمود:
<لو لم اخلق علیا لما کان الفاطمة ابنتک کفو على وجه الارض >
اگر على را نمى آفریدم , براى دختر تو فاطمه هرگز در روى زمین همشأنى نبود.
به طور مسلم مقصود از این کفویت همشأنى مقامى و روحى است .
هزینهء عقد و عروسى
تمام دارایى حضرت على (ع ) در آن زمان منحصر به شمشیر و زرهى بود که مى توانست به وسیلهء آنها در راه خداجهاد کند و شترى نیز داشت که با آن در باغستانهاى مدینه کار مى کرد و خود را از میهمانى انصار بى نیاز مى ساخت .
پس از انجام خواستگارى و مراسم عقد وقت آن رسید که حضرت على (ع ) براى همسر گرامى خود اثاثى تهیه کند و