اللهم صل علی محمد و آل محمد
شناخت مختصرى از زندگانى امیرالمومنین (ع)
حضرت على (ع) در سیزده رجب سال 30 عام الفیل در کعبه به دنیا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بیست و یکم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر کوفه به درجه شهادت رسید. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد
بخشهاى زندگانى على (ع)
با توجه به اینکه امیرمومنان ده سال پیش از بعثت پیامبر (ص) دیده به جهان گشود و در حوادث تاریخ اسلام هموارده در کنار پیامبر اسلام (ص) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نیز سى سال زندگى نمود، مىتوان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زیر تقسیم نمود:
1- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام،
2- از بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه،
3- از هجرت تا درگذشت پیامبر اسلام،
4- از رحلت پیامبر اسلام تا آغاز خلافت آن حضرت،
5- دوران خلافت آن بزرگوار
پاسخگوی همه سوالات شما در مورد تاریخ اسلام . اهل بیت. ائمه.و....
آخرین برگ از زندگى حضرت على (ع )
شهادت در محراب عبادت جنگ نهروان پایان یافت و على ع ) به کوفه مراجعت فرمود, ولى عدّه اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمهء مخالفت سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند. على (ع ) براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت با حکومت برحذر داشت , ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر راتار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند وعده اى هم پا به فرار گذاشتند. یک از فراریان خوارج , عبدالرحمان بن ملجم از قبیلهء مراد بود که به مکه گریخت .
فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و برک بن عبدالله تمیمى و عمرو بن بکر تمیمى در یکى از شبهاگردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزیها و جنگهاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادرکشى على (ع ) و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند موکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد.
ابن ملجم متعهد قتل على (ع ) شد و عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت .نقشهء این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند, شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام مأموریت خود به سوى شهر موردنظر خود حرکت کرد. عمرو بن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد.
روی ادامه مطلب کلیک کنید.
فضیلت دیگرى براى امام (ع )
پس از بناى مسجد النبى , یاران پیامبر (ص ) در اطراف مسجد براى خود خانه هایى ساخته بودند که یکى از درهاى آنها رو به مسجد باز مى شد. پیامبر گرامى به فرمان خدا دستور داد که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد ببندند,جزدر خانهء على بن ابى طالب را. این مطلب بر بسیارى از یاران رسول خدا گران آمد, از این رو پیامبر (ص 9بر منبر رفت وچنین فرمود:
خداوند بزرگ به من دستور داده است که تمام درهایى را که به مسجد باز مى شود ببندم , جز درخانهء على را ; و من هرگز از پیش خود به بسته شدن درى و یا بازماندن آن دستور نمى دهم ; من در این مسایل پیرو فرمان خداهستم
آن روز تمام یاران رسول خدا این موضوع را فضیلت بزرگى براى حضرت على (ع ) تلقى کردند تا آنجا که خلیفهء دوم بعدها مى گفت : اى کاش سه فضیلتى که نصیب على شد نصیب من شده بود, و آن سه فضیلت عبارتنداز:
1- پیامبر دختر خود را در عقد على درآورد.
2- تمام درهایى را که به مسجد باز مى شد بست , جز در خانهء على را.
3- در جنگ خبیر پیامبر پرچم را به دست على داد
تفاوتى که میان حضرت على (ع ) و دیگران وجود داشت این بود که ارتباط او با مسجد هیچ وقت قطع نشده بود, اوخانه زاد خدا بود و در کعبه دیده به جهان گشوده بود, بنابراین مسجد از روز نخست خانهء او بود و این موقعیت , دیگرهرگز براى هیچ کس دست نداد. گذشته از این , حضرت على (ع ) به طور قطع و در هر حال رعایت شئون مسجد رامى کرد ولى دیگران کمتر مى توانستند شئون مسجد را آن طور که باید رعایت کنند.
بخشش و ایثار على علیه السلام
از اخلاق خاص على، کرم و بخشش او بود که حد و مرزى نداشت، ولى بخششى که در اصول و هدف پاک و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى که از مال و کوشش مردم بخشش مىفرمایند! اینان وقتى که چنین بخششى مىکنند فقط به خویشان و نزدیکان و یا هوادارانشان مىبخشند که در راه حکومت و سلطنت آنها شمشیر مىزنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مىکنند که گفته شود آنها اهل کرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گیرند و اختلاسها و دزدیها و ستمها و ضعف ادارى امور و غیره را بدین ترتیب پرده پوشى کنند.
و این شکل از اشکال بخشش را که در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اکثریت کسانى که در تاریخ ما و تاریخ قدرتمندان دیگران به کرم و بخشش مشهورند با این نوع بخشش سرو کار داشتند - على بن ابیطالب در سراسر زندگى خود ندید و یک بار هم به آن دست نیالود و آن را نشناخت. کرم و بخشش على چیزى است که از همه مردانگیهاى او پرده برمىدارد و با جان و دل او به هم آمیخته است او با اینکه دختر خود را از اینکه گردنبندى را از بیت المال به امانت گرفته که در عیدى از اعیاد به آن آرایش کند توبیخ مىکند و با اینکه برادر خود عقیل را که مختصرى از مال عمومى مردم را بیجا خواسته بود از خود مىرنجاند و با اینکه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بىکوشش و بدون حق را، از خود طرد مىکند، با این حال، چنانکه در روایات صحیح آمده است او با دستخود نخلهاى گروهى از یهودیان را در مدینه سیراب مىکند، تا آنجا که دست او تاول مىزند و زخم مىشود و آنگاه مزدى را مىگیرد و به بیچارگان و درماندگان مىبخشد و یا با آن بندگانى را مىخرد و بلافاصله آزاد مىسازد.
«شعبى» از زبان کسانیکه على را خوب مىشناختند روایت مىکند که او بخشنده ترین مردم بود که از مال خود براى مردم مىبخشید واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحیحترین شهادتها باشد باید فهمید که بخشش و کرم على تا چه پایه بوده که معاویة بن ابى سفیان هم به آن شهادت داده، در حالى که او همیشه مىکوشید که از على عیب جویى کند و از او انتقاد نماید.
معاویه مىگوید: «اگر على خانهاى پر از طلاى ناب و خانهاى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پیش از علوفه مىبخشد!»
ضرارة بن ضمره در مواجهه با معاویه
ضراره بن ضمره که از یاران و خواص امیر مؤمنان علیه السلام بود بر معاویه وارد شد و معاویه خواست که او را دستگیر کند و به قتل رساند اما چون زهد و تقوا اشتغال او به آخرت را دید صرف نظر کرد و خواست او را بیازماید، گفت: على را برایم توصیف کن. ضرار گفت: مرا معاف دار. گفت: تو را به خحق او سوگند مىدهم که او را توصیف کنى. ضرار گفت: حال که ناگزیرم، گویم: به خدا سوگند او بسیار دور اندیش و نیرومند بود، به عدالت سخن مىگفت و با قاطعیت فیصله مىداد. علم از جوانبش مىجوشید و حکمت از زبانش فوران داشت، از زرق و برق دنیا وحشت داشت و با شب و تنهایى آن مأنوس بود، آن بزرگوار ـ که درود خدا بر او باد ـ بسیار اشک مىریخت و فراوان فکر مىکرد، لباس زبر و درشت و غذاى مانده فقیرانه را مىپسندید، در میان ما که بود مانند یکى از ما بود، اگر چیزى از او مىخواستیم مىپذیرفت و اگر از او دعوت مىکردیم قدم رنجه مى فرمود، با این همه که به ما نزدیک بود و ما را با خود نزدیک مىساخت چندان با هیبت بود که در حضورش جرأت سخن گفتن نداشتیم.
..........................
ادامه مطلب ...ام الخیر باقیه بنت حریش در مواجهه با معاویه
عمر رضا کحاله گوید: وى از صاحبان فصاحت و بلاغت بود، پس از آنکه معاویه براى والى خود در کوفه نوشت که ام الخیرینت حریش را نزد من فرست بر معاویه وارد شد... معاویه به اطرافیانش گفت: کدام یک از شما سخن ام الخیر را به یاد دارد؟ مردى گفت: من آن را به یاد دارم اى امیر مؤمنان که وى جامهاى زبیدى پر حاشیه به تن داشت و بر شترى خاکسترى رنگ سوار بود و پیراون او را گرفته بودند، او در حالى که تازیانهاى که رشتههایش وا تابیده بود در دست داشت مانند شتر نر خشمگین فریاد مىزد:
«اى مردم، از پروردگارتان پروا کنید که زلزله قیامت حادثه هولناکى است. خداوند حق را واضح و دلیل را آشکار و راه را روشن و نشانه را بلند نموده و شما را در تاریکى مبهم و کور و شب تار و سیاه رها نساخته است، پس به کجا مىروید خداى رحمتتان کند؟آیا از امیر مؤمنان مىگریزید یا از جنگ؟ یا از اسلام رو گردان شدهاید یا از حق برگشتهاید؟ مگر نشنیدید که خداوند مىفرماید: و محققا شما را مىآزماییم تا مجاهدان و صابران از شما را باز شناسیم و اخبار (و اعمال) شما را آشکار کنیم».
سپس سر به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا، صبر و شکیبایى کم شده، یقین سست گشته، رغبتها پراکنده شده و ـاى پروردگار ـزمام دلها به دست توست پس کلمه (این است) را بر اساس تقوا گرد آر و دلها را بر هدایت الفت ده و حق را به اهلش باز گردان. خدا شما را رحمت کند به سوى امام عادل، وصى با وفا و صدیق اکبر بشتابید که این جنگ بر اساس کینههاى بدر و احد و جاهلیت است که معاویه از غفلت مردم استفاده کرده و آنها را بهانه حمله و شورش قرار داده تا انتقام خونهاى ریخته شده فرزندن عبد شمس را بگیرد»....
خدا شما را رحمت کند، کجا مىروید و از امامى دست بر مىدارید که پسر عموى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و همسر دختر او و پدر فرزندان اوست، همو که از سرشت پیامبر آفریده شده و از چشمه او جوشیده و پیامبر او را راز دار خود ساخته و دروازه شهر (علم) خود قرار داده و دوستى او را به مسلمانان گوشزد نموده و منافقان را از دشمنى او آگاه کرده، کسى که خداوند پیوسته او را به یارى خود تأیید مىنمود و او هم بر راه پهناور استقامت حرکت مىکند و هرگز در خوشى عیش و نوش درنگ نمىکند، همو که فرقها را شکافت و بتها را شکست، آن گاه که نماز خواند و مردم هنوز مشرک بودند و فرمان خدا برد و مردم هنوز در شک و تردید به سر مىبردند، و پیوسته چنین بود تا مبارزان بدر را کشت، و جنگجویان احد را به خاک سیاه نشاند، و جمعیت هوازان را پراکنده ساخت، وقایعى که در دلهاى گروهى تخم نفاق و ارتداد و ستیزندگى را کاشت. من کوشیدم تا آنچه باید بگویم و گفتم و خیر خواهى را به نهایت رساندم، و توفیق به دست خداست و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد».
آروى بنت حارث بن عبد المطلب
ابن عبد البر گوید: اروى دختر حارث بن عبد المطلب در سن پیرى و کهنسالى بر معاویه وارد شد. تا چشم معویه به او افتاد گفت: خوش آمدى اى عمه، حالت در نبود ما چگونه است؟ گفت : اى برادر زاده، تو نعمت را نا سپاسى کردى و با پسر عمویت به بدى مصاحبت نمودى، نامى را که شایسته آن نیستى بر خود نهادى و چیزى را که حق تو نبود گرفتى بدون آنکه به خاطر دین خود و پدرانت باشد و یا سابقهاى در اسلام داشته باشید، پس از آ نکه به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کافر بودید و خدا رهرهتان را نابود کرد و چهرههاتان را به خاک ذلت افکند و حق را به اهلش باز گرداند گر چه مشرکان نا خوش داشتند، و این کلمه ما بود که فراتر بود و پیامبرمان صلى الله علیه و آله و سلم یارى داده شد. اما شما پس از او بر ما ولایت یافتید و دلیل خود را نزدیکى و خویشى با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى دانستید در صورتى که ما به پیامبر از شما نزدیکتریم و به امر حکومت سزاوارتر، و از آن پس ما در میان شما مانند بنى اسرائیل در میان فرعونیان بودیم و على بن ابى طالب رحمه الله پس از پیامبران به منزله هارون نسبت به موسى بود، پس سر انجام ما بهشت و سر انجام شما دوزخ است.
عمرو عاص گفت: ساکت باش اى پیرزن گمراه و زبان کوتاه کن عقلت پریده است، زیرا شهادت یک نفره تو پذیرفته نمىشود.
اروى گفت: تو دیگر چه مىگویى اى زنا زاده، تو که مادرت در مکه از زنان آوازه خوان مشهور و گران قیمتترین آنها بود، به اندازه دهانت حرف بزن و به کار خود پرداز و فضولى نکن، به خدا سوگند که تو در میان قریش از شرافت اصالت خانوادگى برخوردار نیستى، زیرا پنج نفر از قریش بر سر تو دعوا داشتند و هر کدام خود را پدر تو مىدانستند، از مادرت پرسیدند، گفت: همگى به من در آمدهاند، بنگرید به هر کدام شبیهتر است او را فرزند او بدانید، و چون شباهت عاص بن وائل داشتى تو را به او ملحق ساختند.
مروان گفت: اى پیرزن بس کن، و به کارى که براى آن آمدهاى پرداز. اروى گفت: اى پسر زن بدکاره تو دیگر چه مىگویى؟آن گاه رو به معاویه نمود و گفت: به خدا سوگند این تویى که اینها را بر من جرأت دادهاىو این مادر توست که در قتل حمزه گفت:
نحن جزیناکم بیوم بدر
و الحرب ذات سعر
ما کان لی عن عتبة من صبر
فشکر وحشی علی دهری
حتى ترم أعظمی فی قبری
«ماییم که انتقام روز بدر را از شما گرفتیم و آتش این جنگ پس از آن جنگ بر افروخت».
«من نمىتوانستم در کشته شدن عتبه صبر کنم، از این رو همه عمر سپاسگزار وحشى (قاتل حمزه) هستم تا استخوانهایم در قبر بپوسد».
عمر رضا کحاله گوید:معاویه به مروان و عمرو گفت: واى بر شما، شما مرا در معرض بد گویى او در آوردید و سبب شدید تا سخنان نا خوشایندى از او بشنوم.
آن گاه به اروى گفت: اى عمه، به حاجتت پرداز و دست از افسانههاى زنانه بردار. اروى گفت: اى عمه، به حاجتت پرداز و دست از افسانههاى زنانه بردار. اروى گفت: دستور ده سه تا دو هزار دینار به من بدهند. معاویه گفت: با دو هزار دینار اول چه خواهى کرد؟ گفت : مىخواهم چشمهاى پر آب در زمینى نرم و هموار بخرم تا براى فرزندان حارث بن عبد المطلب باشد. معاویه گفت: خوب جایى خرج مىکنى، با دو هزار دینار دوم چه خواهى کرد؟ گفت: مىخواهم جوانان عبد المطلب را به ازدواج همسران شایستهشان در آورم. معاویه گفت: خوب جایى خرج مى کنى، با دو هزار دینار دیگر چه خواهى کرد؟ گفت:مىخواهم سختى زندگى در مدینه را پشت سر گذارم و به زیارت خانه خدا روم.
معاویه گفت: خوب جایى خرج مىکنى، به دیده منت، همه را به تو خواهم داد.
سپس گفت: هان، به خدا سوگند اگر على بود این مال را به تو نمىداد.. اروى گفت: راست گفتى، على امانت را ادا کرد و به امر خدا عمل نمود و تو امانت را ضایع گذاردى و در مال خدا خیانت ورزیدى، مال خدا را به غیر مستحق آن دادى در صورتى که خداوند در کتاب خود حقوق را براى اهل آن واجب نموده و آن را بیان داشته است و تو آن را نگرفتى و عمل نکردى، اما على ما را به گرفتن حقى که خداوند بر ایمان واجب نموده فرا خواند و به جنگ با تو سرگرم شد و از تنظیم امور و قرار دادن هر چیزى به جاى خود باز ماند، من هم مال تو را از تو نخواستهام که بر من منت مىنهى بلکه پارهاى از حق خودمان را خواستهام و گرفتن چیزى جز حق خود را روا نمىداریم، آیا از على نام مىبرى؟ خداوند دهانت را بشکند و داراییت را نابود سازد!آن گاه صدا به گریه بلند کرد و گفت:
ألا یا عین و یحک أسعدینا
ألا و ابکی أمیر المؤمنینا
رزینا خیر من رکب المطایا
و فارسها و من رکب السفینا
و من لبس النعال او احتذاها
و من قرأ المثانی و المئینا
إذا استقبلت وجه أبی حسین
رأیت البدر راع الناظرینا
و لا و الله لا أنسى علیا
و حسن صلاته فی الراکعینا
أ فی الشهر الحرام فجعتمونا
بخیر الناس طرا أجمعینا
«هان، اى دیده ما را در گریه یارى ده و بر امیر مؤمنان اشک بریز».
«ما به مصیبت مردى دچار شدیم که بهترین سواران بر چهارپایان و کشتى بود».
«و بهترین کسانى بود که کفش پوشیده و بهترین کسانى که سورههاى بلند و کوتاه قرآن را خواندهاند».
«چون با چهره پدر حسین روبرو مىشدم ماه شب چهارده را مىدیدم که بینندگان را شگفت زده مىکند».
«نه، به خدا سوگند هیچ گاه على و نماز نیکوى او را در میان نمازگزاران فراموش نمىکنم» .
«آیا در ماه حرام ما را به مصیبت مردى نشاندید که بهترین همه مردم بود»؟!
معاویه دستور داد شش هزار دینار به او بدهند و گفت: اى عمه، اینها را در هر چه دوست دارى هزینه کن.
و در روایت دیگرى است که معاویه به او گفت: اى عمه، خدا از گذشتهها گذشت، اى خاله حاجتت را بگو. اروى گفت: من به تو حاجتى ندارم، و از نزد معاویه بیرون رفت. معاویه به مجلسیان خود گفت: به خدا اگر همه افرادى که در مجلس من هستند با او سخن مىگفتند هر کدام را پاسخ تازهاى مىداد، و زنان بنى هاشم از مردان تیرههاى دیگر شیرین زبانتر و زبان آور ترند.
سوده در برخورد با معاویه
سوده از زنان بزرگ عرب، همان کس که لشکریان على(ع) را در صفین علیه معاویه شوراند و در یک روز جنگ روزگار او را سیاه کرده بود. بعدها به نزد معاویه رفت و از بسر فرمانده اعزامى معاویه شکایت کرد که او مردان ما را کشته و اموال ما را غارت کرده است به داد ما برس و گرنه تو را ناسپاسى کنیم...
معاویه که منتظر دستیابى به سوده بود به هنگامى که او را در حضور خود دید، حس انتقامش تحریک شده و تصمیم به قتل او گرفت. سوده بالبداهه این شعر را در رثاى على(ع) در کنار معاویه خواند:
صل الله على جسم تضمنها قبر
فاصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لایبغى به بدلا
فصار بالحق و الایمان مقرونا
(پروردگارا بر آن وجودى درود فرست که قبر او را در بر گرفتو پس از مرگش دریافتیم که عدالت مجسم در قبر مدفون شد.
او با حق هم پیمان شده بود و جانشینى براى او نپذیرفتو او همه گاه همدم حق و ایمان بود.)
معاویه پرسید این شعر درباره کیست؟ گفت درباره مولایم على(ع). و درباره علت آن گفته بود روزى از عامل على(ع) به نزد او شکایت بردیم. على در حال نماز بود و مىخواست تکبیر بگوید چون مرا دید با مهربانى پرسید: حاجتى دارى؟ گفتم: آرى، عامل صدقات تو از عدالت بیرون رفت، سخن مرا شنید و گریست ـ رو به آسمان کرد که خدایا من این عامل را نفرستادم که ستم کند. آنگاه فرمان عزلش را داد... و امروز شکایت به تو بردیم و تو چنین مىکنى . معاویه لحظهاى به فکر فرو رفت و فرمان آزادیش را داد. سوده گفت من براى خودم نیامدم که تو امروز مرا آزاد کنى ـ مسأله عامل تو چه مىشود؟ و معاویه درباره عامل خود هم دستوراتى داد و سوده را راضى کرد. و بعد گفت: آرى، ابالحسن این چنین بود.
سخنان صعصعه در مراسم دفن حضرت على(ع)
در مراسم دفن فرزندان امام حضور داشتند.با تاثر و اندوه بسیار او را بخاک سپردند.اما سخن این است چه کسى مرثیه دفن را بخواند؟حسنین علیهما السلام را از نظر روحى و عاطفى آمادگى آن نبود،از صعصعه بن صوحان آن سخنور نیرومند و آن دوستبا صفاى على علیه السلام خواستند که سرود مرثیه را بسراید او با حالتى تاثر انگیز دستى بر قلبش نهاد و با دستى دیگر خاک بر سرش پاشید و گفت:
اى على علیه السلام گوارایتباد که مولدى پاک داشتى و حلم و جهادت بزرگبود.تجارت تو بسیار سودمند گشت.تو بر آفرینندهات نازل گشتى و او تو را با خوشى و خرسندى پذیرا شد.تو در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله و همسایگى او جاى گرفتى و خداوند ترا در جوار خود جاى داد.از خداى مىخواهیم از تو پیروى کنیم،راه تو را ادامه دهیم و به روش تو عمل نمائیم.
اى على علیه السلام،تو دریافتى آن چیزى را که دیگران درنیافتند و تو رسیدى به آنچه را که دیگران نرسیدند اى على،تو به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله جهاد کردى و براى دین خدا قیام کردى. نابسامانیها را تو اصلاح کردى و آشوبها را تو از میان بردى و اسلام بوسیله تو به نظم و سامان در آمد.
درود بر تو اى على علیه السلام که وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد،و راهها براى مردم روشن گشت و سنتها بوسیله تو برپاى ایستاد.
تو نداى پیامبر صلى الله علیه و آله را جواب دادى و در این اجابتبر دیگران سبقت جستى و در دوران حیات به یارانش شتافتى و با جان خود و با تمام وجود حفظش کردى.
-تو با ذو الفقار خود پشت دشمن را شکستى و با ضربههاى شمشیرت بنیان شرک را درهم ریختى و گمراهان و گمراه کنندگان را به خون کشیدى.
اى على علیه السلام تو نزدیکترین مردم به پیامبر صلى الله علیه و آله بودى،و از همه یاران نسبتبه او فداکارتر و نصیبت از خیر بیشتر بود از خداى مىخواهیم ما را از اجر مصیبت تو محروم نگرداند.
به خدا سوگند که زندگیت کلید خیر بود و قفل شر،و مرگت کلید هر شرى است و قفل هر خیر.اگر مردم ترا بر مىگزیدند نعمتخدا از همه سوى بر آنان مىبارید ولى افسوس که آنها دنیا را به آخرت برگزیدند.. .