حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

(23)خواب بعدی فاطمه بنت اسد

فاطمه بنت اسد مى گوید: این رویا همچنان در ذهن من بود تا خداوند سه پسر به من عطا کرد: عقیل و طالب و جعفر سپس به على (علیه السلام ) حامه شدم .در آن ماهى که على (علیه السلام ) را به دنیا آوردم در خواب دیدم عمودى از آهن از وسط سر من جدا شد و در هوا به حرکت درآمد تا به آسمان رسید و سپس به سوى من بازگشت در خواب پرسیدم : این چیست ؟ به من گفته شد:این قاتل اهل کفر و صاحب پیمان پیروزى است . حمله او شدید است و از ترس او به وحشت درمى آیند.او کمک پروردگار براى پیامبرش و تاءیید او بر علیه دشمنش ‍ مى باشد.

(22) خواب فاطمه بنت اسد

فاطمه بنت اسد مى گوید: آن روز درباره سخن آن کاهن فکر کردم و شب همان طور در خواب چنین دیدم : که کوههاى شام به حرکت درآمده و پیش مى آمدند در حالى که پوششى از آهن بر روى آنها بود، و از داخل آنها صداى وحشتناکى برمى خاست . کوههاى مکه نیز به حرکت درآمده و به استقبال آنها رفتند و با همان صداى وحشتناک جوابشان را دادند. منظره وحشت آورى بود و آن کوهها مانند شتر رم کرده و در هیجان بودند. کوه ابوقبیس مانند اسب به حرکت درآمده بود و قطعات آن از راست و چپش مى افتاد و مردم آنها را جمع مى کردند.من نیز همراه مردم به جمع کردن پرداختم و چهار شمشیر و یک کلاه خود آهنین طلاکوب شده برداشتم همینکه وارد مکه شدم یکى از آن شمشیرها در آب افتاد و به قعر آن رسید و سپس به آسمان بالا رفت دومى آن هم مستقیم به آسمان رفت و سومى به زمین افتاد و شکست و چهارمى از غلاف بیرون کشیده و در دست من ماند.من آن را بدست گرفته و مى چرخاندم که ناگاه آن شمشیر به بچه شیرى تبدیل شد و سپس به شیر مهیبى مبدل گردید و از دست من خارج شد و به سوى کوهها به راه افتاد و همچنان پستى و بلندى هاى آن را در مى نوردید. در آن حال مردم از او مى ترسیدند و از او حذر مى کردند، که ناگهان محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمد و دست در گردن او انداخت و مانند آهوى مهربان با او همراه شد.آنگاه من از خواب بیدار شدم در حالى که مرا لرزه گرفته بود و به وحشت افتاده بودم در پى تعبیرکنندگان خواب خود رفتم تا آنکه یکى از آنها خواب مرا، به من خبر داد او در تعبیر چنین گفت :تو چهار فرزند پسر و بعد از آنها دخترى بدنیا مى آورى یکى از پسران تو غرق مى شود و دیگرى در جنگ کشته مى شود و آن دیگر مى میرد و نسل او باقى مى ماند ولى چهارمى آنها امام مردم مى شود او صاحب شمشیر و حقیقت است او صاحب فضیلت و مقام والا است او پیامبر مبعوث شده را به بهترین وجهى اطاعت مى کند.

(21) پیشگویی کاهن درباره مادر علی(ع)

روزى حضرت فاطمه بنت اسد مادر على (علیه السلام ) با عده اى از زنان قریش نشسته بود در این حال پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) با چهره نورانى خود ظاهر شدند در حالى که یکى از کاهنان پشت سر آن حضرت مى آمد و آن حضرت را زیر نظر داشت و به دقت او را نگاه مى کرد.وقتى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نزد آن زنان رسیدند کاهن از آنان درباره حضرت پرسید. آنان گفتند: این محمد است ، صاحب شرف عظیم و فضیلت شامخ ، کاهن آنچه از منزلت حضرت مى دانست به آنان گفت ، و درباره آینده آن حضرت و پیامبریش و مقام بلندى که به آن دست خواهد یافت به آنان بشارت داد سپس اضافه کرد:در بین شما آن بانویى که پیامبر را در کودکى پرستارى کرده است بزودى همین پیامبر فرزند این زن را پرستارى مى کند که هر دو از یک ریشه اند. او را به اسرار و صحبت خود مخصوص مى گرداند و یگانگى و برادرى خود را با او قرار مى دهد.
فاطمه بنت اسد به کاهن گفت : منم آنکه از او نگهدارى کرده ام . من همسر عموى او هستم که به آینده او امید دارد و منتظر است ، کاهن گفت :اگر راست مى گویى بزودى پسرى عالم ، و مطیع پروردگار و عالى مقام به دنیا مى آورى که نام او سه حرف است .او در همه امورش پیرو این پیامبر است و در همه امور کوچک و بزرگ او را یارى مى کند پریشانى ها را از او مى زداید... او و پسر تو که جانشین اوست پیامبر را بعد از رحلتش در حجره اش دفن مى کند.

(20) غذای بهشتی برای فاطمه بنت اسد

روزى فاطمه بنت اسد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را دید که خرمایى میل مى کند که بوى خوش آن از تمام عطرهاى مشک و عنبر بالاتر است و آن خرما از نخلى بود که شاخه اى نداشت !فاطمه از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خرما در خواست کرد و حضرت خرمائى به او داد تا او میل کند فاطمه پس از اینکه آن خرما را خورد خرمایى نیز براى شوهرش ابوطالب (علیه السلام ) از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم طلب کرد حضرت براى او هم خرما داد.شب که شد ابوطالب (علیه السلام ) بوى خوشى را استشمام کرد که هرگز مانند آن را نبوییده بود. فاطمه که متوجه ابوطالب (علیه السلام ) بود خرما را به او نشان داد و او هم میل کرد. و وجود جسمانى امیرالمؤ منین (علیه السلام ) از نتیجه آن خرماى بهشتى بوجود آمد.

(19) غذای بهشتی برای ابوطالب(ع)

آن هنگام که حضرت ابوطالب (علیه السلام ) خبر ولادت امیرالمؤ منین (علیه السلام(را از مثرم راهب شنید به او گفت : من واقعیت سخن تو را باید با برهانى روشن و دلیلى واضح بدانم . مثرم گفت : چه مى خواهى که از خداوند برایت بخواهم و هم اکنون به تو عطا کند تا برایت دلیلى باشد؟
حضرت ابوطالب (علیه السلام ) فرمود:هم اکنون غذایى از بهشت مى خواهم
راهب این دعا را کرد و هنوز دعایش تمام نشده بود که طبقى ظاهر شد که در آن از میوه هاى بهشت بود: رطب ، انگور و انار. حضرت ابوطالب (علیه السلام ) یک انار برداشت و از نزد مثرم بیرون آمد و خوشحال به خانه رسید و آن را میل کرد. از همان میوه بهشتى در صلب مقدس ‍ امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) به وجود آمد.

(18) خبر تولد علی(ع) برای راهب

مثرم راهب که دستان آن قبلا اشاره شد خبر تولد على (علیه السلام ) را به ابوطالب داده بود و گفته بود که سلام مرا به آن تازه مولود کعبه برسان بعد از تولد على (علیه السلام ) در همان ساعات اول تولد رو به پدر کرد و گفت : اکنون نزد مثرم برو و او را بشارت ده ...حضرت ابوطالب از مکه راهى سرزمین شام شد تا در کوه لکام  در غارى که قبلا محل آن معین شده بود مثرم را از ولادت على (علیه السلام ) مطلع کند.لذا در روزهاى بعد از ولادت على (علیه السلام ) ناگهان ابوطالب (علیه السلام ) چهل روز از چشم مردم غایب شد و راهى شام شد.هنگامى که به کوه لکام رسید و وارد غار شد مشاهده کرد که مثرم از دنیا رفته و جسد او در رو انداز روزانه اش پیچیده شده و بسوى قبله قرار داده شده است . و هم چنین او دو مار سیاه و سفید را دید که کنار بدن او از آن مواظبت مى کنند مارها همین که حضرت را دیدند، در غار پنهان شدند. حضرت ابوطالب(علیه السلام ) مقابل جنازه مثرم قرار گرفت و گفت : سلام بر تو اى ولى خدا.ناگهان خداوند مثرم را زنده کرد او به پا خاست در حالیکه دست بر صورت خود مى کشید و مى گفت :اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و ان محمدا عبده و رسوله و ان علیا ولى الله و الامام بعد نبى الله
حضرت ابوطالب به مثرم گفت : بشارت ده که على در زمین ظاهر گشته است !مثرم پرسید: علامت آن شبى که بدنیا آمد چه بود؟ حضرت ابوطالب (علیه السلام ) تمام ماجراهاى پیش آمده را براى مثرم بازگو کرد، تا آنجا که گفت : على (علیه السلام ) به سخن آمد و به من گفت : نزد تو بیایم و تو را بشارت دهم و آنچه دیده ام برایت بازگو کنم .مثرم گریه کرد و سپس سجده شکر بجا آورد و بعد از آن دراز کشید و خوابید و گفت : رو انداز را روى من قرار بده ؛ ابوطالب روانداز او را انداخت و متوجه شد او از دنیا رفته است ابوطالب (علیه السلام ) سه روز در آنجا ماند و هر چه با مثرم سخن گفت : پاسخى نشنید.اینجا بود که بار دیگر دو مار بیرون آمدند و به او گفتند: سلام بر تو اى ابوطالب (علیه السلام ) حضرت هم جواب آنها را داد. سپس به او گفتند: نزد ولى خدا باز گرد که تو از دیگران سزاوارتر به حفظ و نگهدارى او هستى .حضرت به آن دو مار گفت : شما کیستید؟ آنها گفتند: ما عمل صالح او هستیم که خداوند ما را از نیکیهاى اعمالش خلق کرده و تا روز قیامت در اینجا از او محافظت مى کنیم و روز قیامت یکى از ما پیش روى او و دیگرى از پشت سرش او را به بهشت هدایت مى کنیم .پس از این ماجرا حضرت ابوطالب (علیه السلام ) از شام به مکه بازگشت و این سفر چهل روز به طول انجامید.

(17) قاری قرآن در آغوش پیامبر(ص)

هنوز لحظات اول تولد امام على (علیه السلام ) بود که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم على (علیه السلام ) را به بغل گرفت حضرت ابوطالب (علیه السلام ) مى گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با على (علیه السلام ) صحبتهاى خصوصى مى کرد و سوالات بسیارى از او نمود على (علیه السلام ) هم با اسرارى که بین خود داشتند با آن حضرت سخن گفت : و آنگونه که انبیا و جانشینانش با یکدیگر سخن مى گویند با هم صحبت کردند.پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با زبان مبارک خود دهان على (علیه السلام ) را باز کرد و زبان خود را در دهان او قرار داد. در این حال دوازده چشمه از زبان آن حضرت بر دهان على (علیه السلام ) باز شد و این چنین کام او را برداشت .بعد از آن پیامبر در گوش راست على (علیه السلام ) اذان و در گوش چپ او اقامه گفت : سپس نوزاد کعبه رو به پدر خود کرد و گفت : اکنون نزد مثرم راهب  برو و او را بشارت ده و آنچه را که دیدى براى او بازگو کن ، اکنون در فلان غار است
بعد از آن پیامبر صلى الله علیه و آله مولود کعبه را در آغوش خود گرفت و همگى به خانه ابوطالب وارد شدند.

(16) پیشگویی ولادت حضرت علی(ع)

در زمان حضرت ابوطالب (علیه السلام ) راهبى زندگى مى کرد بنام مثرم بن دعیت بن شیتقام .این مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت کرده بود و هرگز حاجتى از خداوند نخواسته بود.تا اینکه از خدا خواست ، خداوندا! یکى از اولیاء خود را به من نشان ده ؛ خداوند حضرت ابوطالب را نزد او فرستاد تا چشم مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او را بوسید و او را در مقابل خود نشانید و گفت : خدا تو را رحمت کند، تو کیستى ؟
حضرت فرمود: مردى از منطقه تهامه .پرسید از کدام طایفه عبد مناف ؟ فرمود: از بنى هاشم .راهب بار دیگر برخاست و سر حضرت ابوطالب (علیه السلام ) را بوسید و گفت : خدا را شکر که خواسته مرا اعطا کرد و مرا نمیراند تا ولى خود را به من نشان داد.سپس گفت: تو را بشارت باد! خداوند به من الهام نموده که آن مژده اى به توست . حضرت ابوطالب (علیه السلام)  پرسید آن بشارت چیست ؟

گفت : فرزندى از صلب تو بوجود مى آید که ولى الله است .اوست ولى خدا و امام متقین و وصى رسول رب العالمین .اگر آن فرزند را ملاقات کردى از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم به تو سلام مى گوید: و شهادت مى دهد که خدایى جز الله نیست ، یگانه است و شریکى ندارد و محمد بنده و فرستاده خداست و تو جانشین بر حق او هستى نبوت با محمد و وصایت با تو کامل مى شود.در اینجا حضرت ابوطالب (علیه السلام ) گریه کرد و فرمود: نام این فرزند چیست ؟ او گفت : نامش على است .

(15) خواسته های پیامبر(ص) از خداوند

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على (علیه السلام ) فرمود: اى على ! پنج چیز درباره ى تو از خدا خواستم که خداوند همه را به من عطا کرد:
1-
اینکه من اول کسى باشم که از قبر بر مى خیزم و غبار از چهره مى افشانم ،و تو هم با من باشى .
2-
خداوند اجازه دهد که من و تو در محل سنجش اعمال بایستیم .
3-
ترا در قیامت پرچمدار من قرار دهد.
4-
امت مرا به دست تو از حوض کوثر سیراب کند.
5-
هنگام رفتن به بهشت ترا پیشرو امت قرار دهد.آنگاه فرمود: شکر خداى را که بر من منت نهاد و همه ى این تقاضاها را پذیرفت .

(14) کودک بت شکن

حضرت على (علیه السلام ) دوران کودکى خود را مى گذرانید. روزى پدرش ابوطالب نزد همسرش فاطمه بنت اسد آمد و گفت : على (علیه السلام ) را دیدم که بتهاى بت پرستان را مى شکند. مى ترسم که بزرگان قریش با خبر شوند و به او آسیب برسانند، فاطمه مادر على گفت : شگفتا من خبرى عجیب تر از این به تو بدهم آن هنگامى که على (علیه السلام ( بچه بود و در رحم من قرار داشت روزى کنار کعبه رفتم به طواف کعبه ، قصد پرستش خدا را کردم . بت پرستان ، بت هاى خود را در محلى در کنار کعبه گذاشته بودند. وقتى که در طواف به روبروى آن محل رسیدم على (علیه السلام ) در رحمم آنچنان دو پاى خود را فشار مى داد که من از نزدیک شدن به جایگاه بتها ناتوان مى شدم .