حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

حضرت علی علیه السلام

{هر گونه کپی برداری از این وبلاگ مجاز است}

زبان حال یاران على(ع)

زبان حال یاران على(ع)

زورمندان گویند:

او،دلیرى بى‏همتا بود و مبارزى قلعه گشا،هرگز به دشمن پشت نکرد و هیچگاه حریف را از دست نداد... به هر سو شتافت غلبه نمود.و به هر کس رو آورد چیره شد.گاه به دو شمشیر نبرد مى‏کرد،و زمانى بى‏اسلحه،گردان را به خاک مى‏افکند.چون شیر،هیبت داشت و چون کوه،عظمت.و پهنه میدان،زیر پاى او مى‏لرزید،و صحنه نبرد،در کنار او مى‏خروشید،و در عین حال،چنان بلند همت‏بود که امر مى‏کرد:

«اى سپاهیان!تا دشمن،ستیزه آغاز ننماید،بر او حمله مبرید.»

«و چون درماند و رو به گریز نهد،او را دنبال مکنید.»

«و چون زخمى شد و در افتاد،وى را مکشید.»

«به مال و منال او هم،دیده مدوزید.»

«بر زنان و کودکان خصم،رحمت آرید.»

او چندان عفت داشت که وقتى معاندى در مقام نبرد،دست‏به حیله عاجزانه مى‏زد،و عورت خود ظاهر مى‏ساخت، روى از او بر مى‏تافت.

و به محض اینکه دشمن،راه تسلیم مى‏گرفت،امان و نجات مى‏یافت.

آن بزرگوارى‏یى که او را در باب بیگانگان بود،ما فوق درک انسان بود و نمودار لطف خداى سبحان.

بر همان دشمن که آب را از او منع نموده بود،چون قدرت مى‏یافت،بذل آب مى‏کرد و بر همان مخالف، که وى را به دشنام گرفته بود،چون به درماندگیش پى مى‏برد،مددش مى‏نمود،و راه چاره‏اش مى‏گشود.

ندانم که روح او چه عظمتى داشت،و افق اندیشه وى کجا بود!؟

امیران گویند:

او،امارت بر جانها داشت و نگهبان ارواح و دلها بود.افراد تحت‏حکومت‏خویش را،بزرگ مى‏داشت و از حد مملوک و رعیت،و زیر دست و محکوم،بس بالاتر کشیده،در مرتبه‏«برادر و برابر»مى‏نهاد.

گر چه جاهلان بى‏لیاقت را پاى از گلیم به در مى‏رفت،و باد نخوت و کبر در سر مى‏گرفت،باز او را تغییر روشى،حاصل نمى‏شد،و تحدید قدرتى در کار نمى‏آمد.

آزادى به معنى تمام،در حکومت او بود،و امنیت جانها به مفهوم تام،در امارت وى..تختش،سکوى مسجد بود،و درباره‏اش،پهنه آن،و قراولانش،صحابه با ایمان.

داوران گویند:

...........

ادامه مطلب ...

فضایل على علیه السلام در کلام عایشه

فضایل على علیه السلام در کلام عایشه

عایشه دختر ابى بکر بن ابى قحافه،یکى از زنان پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم است بر اساس تواریخ معتبر،عایشه میانه خوبى با على علیه السلام و فاطمه علیها السلام و فرزندان ارجمند آنان نداشت.و این بغض و خصومت او در جنگ جمل کاملا ظاهر شد .یعنى همان زمان که او به خود اجازه مى‏دهد،همه سفارشهایى را که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در مورد لزوم پیروى و اطاعت از على علیه السلام بیان فرموده است،نادیده بگیرد،و آشکارا در مقابل آن حضرت اقدام به مبارزه کند.

اما مطلب مهم این است که حقیقتا فضیلت و کمال بى منتهاى على علیه السلام و خاندان پاک آن حضرت به اندازه‏اى درخشندگى و نور افشانى دارد،که بسان خورشید تابان،هیچ کس و هیچ چیز قادر به جلوگیرى از پرتو افکنى آن نیست.به طورى که عایشه نیز با چنین طرز تفکرى هرگز نتوانست فضائل و کمالات آنها را کتمان کند.اکنون به‏مواردى از سخنان و مرویات او توجه مى‏کنیم:

الف:عن هشام بن عروة،عن ابیه،عن عائشة قالت:قال رسول الله صلى الله علیه وآله و سلم :ذکر على عبادة.

هشام بن عروه از پدرش،از عایشه روایت مى‏کند که گفت:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:یاد کردن على عبادت است.

ب:عن عائشة،ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم خرج و علیه مرط مرجل من شعر أسود،فجاء الحسن فأدخله،ثم جاء الحسین فأدخله،ثم فاطمة،ثم على،ثم قال:«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت».  

از عایشه روایت شد که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بیرون آمد در حالى که عباى منقوش را که از موى سیاه بود،بر تن خود داشت.پس حسن علیه السلام آمد و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را داخل آن‏کساء کرد.سپس حسین علیه السلام آمد و آن حضرت حسین علیه السلام را نیز داخل کساء نمود،آنگاه فاطمه علیها السلام و بعد على علیه السلام آمدند و داخل کساء شدند.سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم (این جملات قرآن کریم را بیان) فرمود:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت.

ج:عن عائشة...قالت:رحم الله علیا لقد کان على الحق... ،«عایشه گفت:خدا على را رحمت کند که حقیقتا بر حق بود...»

د:عن جمیع بن عمیر قال دخلت على عائشة،فقلت لها:من کان احب الناس الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم،قالت:أما من الرجال فعلى،و أما من النساء ففاطمة.

جمیع بن عمیر گوید که بر عایشه وارد شدم،پس به او گفتم:محبوبترین مردم نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟گفت:اما از مردان پس على و اما از زنان پس فاطمه . (نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم محبوبترند) .ه:عن شریح بن هانى،عن ابیه،عن عائشة،قالت :ما خلق الله خلقا کان احب الى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم من على.

شریح بن هانى از پدرش روایت مى‏کند که عایشه گفت:خلق نکرد خداوند آفریده‏اى را که نزد رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم محبوبتر از على علیه السلام باشد.

و:عن عطاء قال:سألت عائشة عن على علیه السلام،فقالت:ذاک خیر البشر لا یشک فیه الا کافر .

عطا گفت از عایشه در مورد على علیه السلام سؤال کردم،عایشه گفت:او بهترین انسان است،و در این مطلب شک و تردید نمى‏کند مگر کافر.

ز:...حدثنا جعفر بن برقان قال:بلغنى ان عائشة کانت تقول:زینوا مجالسکم بذکر على علیه السلام.

جعفر بن برقان روایت کرد که با خبر شدم که عایشه مى‏گفت:مجالس و محافل خود را با یاد على علیه السلام زیبایى ببخشید.

ح:عائشة رفعته:ان الله قد عهد إلى من خرج على على فهوکافر فى النار،قیل:لم خرجت علیه؟ !قالت:أنا نسیت هذا الحدیث یوم الجمل حتى ذکرته بالبصرة و أنا استغفر الله.  

عایشه به حدیث مرفوع (از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم) روایت کرد که:همانا خداوند مقرر نمود که هر کس بر على،خروج کند،کافر و در آتش دوزخ است. (وقتى عایشه این حدیث را بیان کرد به او) گفته شد:چرا تو بر على خروج کردى؟عایشه گفت:من این حدیث را در جمل فراموش کرده بودم تا آنکه در بصره به یادم آمد و توبه کردم.

ط:عن عطاء بن ابى رباح،عن عائشة،قالت:على بن ابى طالب اعلمکم بالسنة.

عطا پسر ابى رباح،از عایشه روایت کرد که گفت:عالمترین شما به سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم،على بن ابى طالب است.

ى:عن عطاء عن عائشة قالت:على اعلم اصحاب محمدصلى الله علیه (و آله) و سلم.

از عطا روایت شد که عایشه گفت:داناترین اصحاب محمد صلى الله علیه و آله و سلم،على علیه السلام است.

ک:عن عائشة،قالت:قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم،و هو فى بیتها لما حضره الموت :ادعوا لى حبیبى‏[قالت‏]فدعوت له ابو بکر فنظر الیه ثم وضع رأسه ثم قال:ادعوا لى حبیبى .فدعوا له عمر،فلما نظر الیه وضع رأسه،ثم قال:ادعوا لى حبیبى،فقلت:ویلکم ادعوا له على بن ابى طالب،فوالله ما یرید غیره‏[فدعوا علیا فأتاه‏]فلما أتاه أفرد الثوب الذى کان علیه ثم أدخله فیه فلم یزل یحتضنه حتى قبض و یده علیه.

از عایشه روایت است که گفت،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود:حبیب مرا نزدمن فرا خوانید پس ابو بکر را فرا خواندیم،حضرت نگاهى به او کرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود:حبیب مرا نزد من فراخوانید،پس عمر را فراخواندیم،وقتى حضرت به او نگاه کرد سر خود را برگرداند و فرمود:حبیب مرا نزد من فراخوانید،پس من گفتم :واى بر شما،على بن ابى طالب را براى او فراخوانید،به خدا سوگند غیر از على را اراده نفرموده است،پس على را فراخواندند وقتى آن حضرت آمد،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پارچه‏اى را که روى خود داشت،کنار زد،پس على علیه السلام را داخل آن پارچه نمود،و او را از خود جدا نکرد تا رحلت نمود،در حالى که دست پیامبر بر بدن على علیه السلام بود .

ل:عن عائشة قالت:رأیت النبى صلى الله علیه و آله و سلم التزم علیا و قبله و[هو]یقول :بابى الوحید الشهید،بأبى الوحید الشهید.

عایشه گوید که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم ملتزم و همراه على بود و او را بوسید و مى‏فرمود:پدرم فداى شهید تنها،پدرم فداى شهید تنها.

سخن ابن عباس درباره على علیه السلام

سخن ابن عباس درباره على علیه السلام

ابن عباس پسر عموى على علیه السلام است و از پیش هم گفته‏ایم که او نخستین مفسر قرآن است.در عهد رسول خدا صلى الله علیه و آله روزها به مسجد مى‏آمد و براى مردم قرآن تفسیر مى‏کرد.او از کسانى است که احادیث بسیارى از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل کرده است و در کتب روائى جایگاهى عظیم نزد شیعه و اهل سنت دارد.

دانش او در نزد مردم حیرت انگیز بود بگونه‏اى که گاهى از میزان دانش او در مقایسه با دیگران سؤالاتى مى‏کردند.از او پرسیدند:میزان علم تو نسبت به على علیه السلام چقدر است؟گفت مثل نسبت قطره بارانى به یک اقیانوس (کنسبة قطرة من المطر الى البحر المحیط.

او در سخن دیگرى به مردم گفته بود،نه دهم کل دانش بشرى را به على علیه السلام داده‏اند و در یک دهم باقیمانده نیز على علیه السلام با شما شریک است.و هم از او نقل شده که گفته بود:کل دانش اصحاب محمد صلى الله علیه و آله در رابطه با علم على علیه السلام مثل یک قطره از 7 دریاى مهم زمین است.و علم اصحاب محمد علیه السلام کلهم فى علم على علیه السلام کالقطرة الواحدة من سبعة ابحر.

شاید بنظر آید که در این سخنان گزافه گوئى است.اما چنین نیست.سخنى است به واقع درست و از روى موازین و حساب.بدان خاطر که مردم عربستان پیش از ظهور اسلام جاهل بودند.در بین آنها دانشمند و صاحبنظرى نبود.تازه‏آنها که اهل علم و در نزد مردم علامه بودند کسانى بودند که مثلا از انساب عرب و برخى از قبایل با خبر بودند و مى‏دانیم که اینگونه مسائل نمى‏توانند در ردیف علم و دانش بحساب آیند.

فضائل على علیه السلام در کلام خلفا

فضائل على علیه السلام در کلام خلفا

از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى حضرت على علیه السلام موجود است،کلمات و مرویات خلفاى سه گانه مى‏باشد.دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجه و اهمیت است:

اولا،مقام رفیع امیر المؤمنین على علیه السلام را از زبان کسانى که به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مطرح بودند،و سخنان آن حضرت را شنیدند،مى‏شناسیم .ثانیا:به طور قطع،میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامه با مطالعه این مطالب،نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد.و تحولى نو در آنان پدید خواهد آمد. ثالثا:از این طریق،ماهیت کسانى که بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم،سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على علیه السلام نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى،اقدام به تعیین خلیفه براى مسلمین کردند،کاملا روشن مى‏شود.در ادامه همین مباحث،سخنان و روایاتى که عایشه در زمینه عظمت على علیه السلام بیان کرده است نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت.

اکنون به ترتیب و به صورت جداگانه،سخنان و مرویات آنان را مورد دقت و توجه قرار مى‏دهیم :

1 - سخنان و مرویات ابوبکر بن ابى قحافه

الف:...فقال ابو بکر:صدق الله و رسوله،قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لیلة الهجرة،و نحن خارجان من الغار نرید المدینة:کفى و کف على فى العدل سواء. ...ابو بکر گفت:خدا و رسولش راست گفتند،رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به مدینه را داشتیم به من فرمود:دست من و دست على در عدل و داد برابر است.

ب:عن عائشة قالت،رأیت أبا بکر الصدیق یکثر النظر الى وجه على بن ابى طالب،فقلت:یا أبة انک لتکثر النظر الى على بن ابى طالب؟فقال لى:یا بنیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول:النظر الى وجه على عبادة.

عایشه گوید ابو بکر را دیدم که بسیار به چهره على بن ابى طالب علیه السلام نگاه مى‏کند پس گفتم:اى پدر،همانا تو زیاد به چهره على نگاه مى‏کنى. (علت چیست؟) گفت:دخترم از رسول خدا شنیدم که مى‏فرمود:نظر کردن بر چهره على عبادت است.ج:عن ابن عمر قال:قال ابو بکر الصدیق:ارقبوا محمدا صلى الله علیه و آله و سلم فى أهل بیته،اى احفظوه فیهم فلا تؤذوهم .

از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است:رعایت کنید محمد صلى الله علیه و آله و سلم را در (مورد) اهل بیت او.یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان اهل بیتش،پس اهل بیت آن حضرت را اذیت نکنید.

د:از حارث ابن اعور روایت شد که روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در میان جمعى از یاران خود حاضر بود،پس فرمود:به شما نشان مى‏دهم آدم علیه السلام را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه حکمتش،پس چیزى نگذشت که على علیه السلام آمد.ابو بکر عرضه داشت:

یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اقتست رجلا بثلاثة من الرسل،بخ بخ لهذا الرجل،من هو یا رسول الله؟قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم:أولا تعرفه یا ابا بکر؟قال:الله و رسوله اعلم.قال صلى الله علیه و آله و سلم:هو ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام فقال ابو بکر:بخ بخ لک یا ابا الحسن و این مثلک یا ابا الحسن.

(ابو بکر عرضه داشت:) یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مردى را با سه‏نفر از پیامبران برابر کردى،به به به این مرد،او کیست،اى رسول خدا؟پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:آیا او را نمى‏شناسى اى ابا بکر؟ابو بکر عرض کرد:خدا و رسولش داناترند .حضرت فرمود:او ابو الحسن على بن ابى طالب علیه السلام است.پس ابو بکر گفت:به به به تو اى ابو الحسن،مثل تو کجا خواهد بود اى ابو الحسن.

ه:قال الشعبى:بینا ابو بکر جالس اذ طلع على بن ابى طالب من بعید فلما رآه ابو بکر قال :من سره ان ینظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله علیه (و آله) و سلم،فلینظر الى هذا الطالع.

شعبى گفت:وقتى ابو بکر در جایى نشسته بود،على بن ابى طالب علیه السلام از دور نمایان شد،چون ابو بکر او را دید گفت:هر کس خودش دارد که بنگرد به کسى که بزرگترین مردم است در مقام و منزلت،و نزدیکترین مردم است به پیامبر،و برترین مردم است در نام و نشان،و بزرگترین مردم است در بى‏نیازى از مردم،که از جهت رسول الله به دست آورده،بنگرد به این کسى که از دور نمایان شد.و:عن زید بن على بن الحسین قال:سمعت ابى على بن الحسین یقول :سمعت أبى الحسین بن على یقول:قلت لأبى بکر،یا ابابکر،من خیر الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم؟فقال لى:ابوک ،...

از زید بن على بن الحسین علیه السلام روایت شد که گفت:از پدرم على بن الحسین علیه السلام،شنیدم که مى‏فرمود:از پدرم حسین بن على علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود:به ابو بکر گفتم،اى ابو بکر،بهترین مردم بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم چه کسى است؟به من گفت :پدر تو،...

ز:عن معقل بن یسار المزنى قال:سمعت أبا بکر الصدیق یقول:على بن ابى طالب عترة رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم

از معقل بن یسار مزنى روایت شد که گفت:از ابوبکر شنیدم که مى‏گفت:على بن ابى طالب از اهل بیت و خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است.

ح: (الریاض النضرة ج 2،ص 163) قال:جاء ابو بکر و على علیه السلام یزوران قبر النبى«صلى الله علیه (و آله) و سلم»بعد وفاته بستة ایام،قال على علیه السلام لأبى بکر:تقدم فقال ابو بکر:ما کنت لأتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم‏یقول:على منى بمنزلتى من ربى.

(در کتاب ریاض النضرة ج 2،ص 163) گوید:ابو بکر و على علیه السلام براى زیارت قبر مطهر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم شش روز پس از رحلت حضرت مشرف شدند،على علیه السلام به ابو بکر فرمود:پیش برو (و جلو حرکت کن) ابو بکر گفت:من هرگز بر مردى تقدم نمى‏جویم که خود شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم (در باره او) مى‏فرمود:على نزد من منزلتى را دارد که من آن منزلت را در پیشگاه پروردگارم دارم.

ادامه مطلب ...

شجاعت و ادب امام على (ع)

شجاعت و ادب امام على (ع)

از لحاظ شجاعت, شخصیت على بن ابى طالب (ع) آنگونه بود که به تعبیر خودش, درتمام دوره ى زندگى , هیچ وقت و در هیچ مصافى نترسید; یعنى یک لحظه براى حضرت على (ع) پیش نیامد که در مقابل دشمن احساس ضعف کند و تعبیر خودش این است :
و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالی لما ولّیت منها .
قسم جلاله مى خورد و مى فرماید : اگر همه ى عرب در مقابل من صف ببندند و من تنها باشم, پشت به آن ها نخواهم کرد که فرار کنم.
و عملاً هم صدقش را ثابت کرده است.
اینک داستانى را که ممکن است در محافل خصوصى شیعه همه بدانند , عرض مى کنم تا ببینید رفتار على بن ابى طالب (ع) با آن شخصیت و با آن عظمت, با آن علم و باآن ادب,در زمان حکومتش با مردم چگونه بوده ؟

در زندگى على (ع) نوشته اند که ایشان وقتى فراغت یافت, به طور معمول به کوچه و بس کوچه ها و محله هاى دور افتاده مى رفت تا سرى به مردم بزند و وضع آنان را ببیند. روزى دید خانمى مشک آبى را به دوشش گرفته, به طرفه خانه اى مى برد و على بن ابى طالب (ع) را نفرین مى کند و مى گوید : ((خدایا ! انتقام مرا از على بگیر)). حضرت على (ع) با مشاهده ى آن زن, تکان خورد و (شاید) با خودش گفت من چه کرده ام که این زن با این وضعش باید مرا نفرین کند؟ در صورتى که من در خدمت ضعیفانم , به دنبال آن زن به راه افتاد و فرمود : مشک آب را بده تا برایت بیاورم و کمکت کنم و به صورت ناشناس همراه زن به خانه اش مىآید.
حالا ببینیم این زن چه کسى بود؟ مطمئناً یا شوهرش از سربازهایى بوده که در رکاب على بن ابى طالب (ع) کشته شده و یا از مخالفین حضرت على (ع) بوده است; مثل منافقین و خوارج و آنهایى که در جبهه مقابل على بن ابى طالب (ع) بوده اند; که ظاهراً از دسته دوم یعنى از خوارج بوده است; و بدین وسیله بى سرپرست شده و درزندگانى اش به زحمت افتاده بود. على (ع) داخل خانه آمد . زن مى خواست براى بچه هایش غذا تهیه کند و نان بپزد. بچه هایش گریه مى کردند و او هم نفرین مى کرد. حضرت فرمود : چرا نفرین مى کنى ؟ گفت : او موجب کشته شدن شوهرم شده. حضرت فرمود : من بچه ها را مشغول مى کنم, تو غذا بپز, ابتدا کار را اینگونه تقسیم کردند. آن زن رفت غذا بپزد. على چون دید نمى تواند بچه ها را خوب اداره کند باآنها بازى کرد و در تاریخ مى نویسد با آن مقامش براى اینکه بچه هاى یتیم را آرام کند و آنها را بخنداند و از گریه باز دارد, جلوى بچه ها چهار دست و پا راه مى رفت و صداى گوسفند یا صداى دیگرى در مىآورد, و این حالت یک آدمى است که وقتى براى خطابه مى نشیند, عظیم ترین خطیب است. وقتى که مى جنگد , شجاع ترین جنگنده است و وقتى که سیاسیت را به دست مى گیرد, سیاستمدارترین انسان است و وقتى که عبادت مى کند, عالى ترین عابد خداست. اما وقتى با چنین بچه هایى طرف شد, دید نمى تواند بچه ها را ساکت کند از خانم خواست که کار به عکس شود; یعنى زن بچه هایش را حفظ کند و على (ع) غذا یا نان بپزد.
در تاریخ آمده که جلوى آن شعله هاى آتش ایستاد و صورتش را به آتش نزدیک کرد و با نزدیک شدن به حرارت آتش به خودش خطاب کرده , فرمود:
على ! بچش حرارت آتش را پیش از آن که در آخرت به آتش خدا دچار شوى .
در این هنگام همسایه آن زن آمد و على بن ابى طالب (ع) را در آن حال دید, به آن زن گفت این چه کسى است؟! او گفت : نمى دانم , این مرد مى خواست به من کمک کند. وقتى فهمید آن مرد على بن ابى طالب (ع) است , ناراحت شد ... .

حضرت على (ع ) داماد رسول اکرم (ص )

حضرت على (ع ) داماد رسول اکرم (ص )

حضرت على (ع ) بنابر امر الهى و سنت حسنهء اسلامى , بر آن مى شود که در بحران جوانى به کشتى زندگانى خودسکونت و آرامش بخشد. اما شخصیتى چون حضرت على (ع ) هرگز در همسر گزینى به یک آرامش نسبى و موقت اکتفا نمى کند و آفاق دیگر زندگانى را از نظر دور نمى دارد. از این رو خواستار همسرى مى شود که از نظر ایمان و تقوى ودانش و بینش و نجابت و اصالت ,<کفو> و همشأن او باشد. چنین همسرى جز دختر رسول خد حضرت فاطمه ءزهرا (س) که به همهء خصوصیات او از هنگام تولد تا آن زمان کاملاً آشنایى داشت , کسى دیگر نبود.

خواستگاران حضرت زهرا (ع )

پیش از حضرت على (ع ) افرادى مانند ابوبکر و عمر آمادگى خود را براى ازدواج با دختر پیامبر (ص ) اعلام کرده بودند و هر دو از پیامبر یک پاسخ شنیده بودند و آن اینکه دربارهء ازدواج زهرا منتظر وحى الهى است .
آن دو که از ازدواج با حضرت زهرا نومید شده بودند با سعد معاذ رئیس قبیلهء اوس به گفتگو پرداختند و آگاهانه دریافتند که جز حضرت على (ع ) کسى شایستگى ازدواج با حضرت زهرا (س ) را ندارد و نظر پیامبر(ص ) نیز به غیر اونیست . از این رو دسته جمعى در پى حضرت على (ع ) رفتند و سرانجام او را در باغ یکى از انصار یافتند که با شتر خودمشغول آبیارى نخلها بود. آنان روى به على کردند و گفتند: اشراف قریش از دختر پیامبر (ص ) خواستگارى کرده اند وپیامبر در پاسخ آنان گفته است که کار زهرا منوط به اذن خداست و ما امیدواریم که اگر تو (با سوابق درخشان و فضایلى که دارى ) از فاطمه خواستگارى کنى پاسخ موافق بشنوى و اگر دارایى تو اندک باشد ما حاضریم تو را یارى کنیم .
با شنیدن این سخنان دیدگان حضرت على (ع ) را اشک شوق فرا گرفت و گفت : دختر پیامبر (ص ) مورد میل وعلاقهء من است .این را گفت و دست از کار کشید و راه خانهء پیامبر را, که در آن وقت نزد ام سلمه بسر مى برد, در پیش گرفت . هنگامى که در خانهء رسول اکرم را کوبید پیامبر فوراً به ام سلمه فرمود: برخیز و در را باز کن که این کسى است که خدا و رسولش او را دوست مى دارند.
ّّام سلمه مى گوید: شوق شناسایى این شخص که پیامبر او را ستود آنچنان بر من مستولى شد که وقتى برخاستم دررا باز کنم نزدیک بود پایم بلغزد. من در را باز کردم و حضرت على (ع ) وارد شد و در محضر پیامبر (ص ) نشست , اماحیا و عظمت محضر پیامبر مانع آن بود که سخن بگوید, لذا سر به زیر افکنده بود و سکوت بر مجلس حکومت مى کرد. تا اینکه پیامبر (ص ) سکوت مجلس را شکست و گفت : گویا براى کارى آمده اى ؟ حضرت على (ع ) در پاسخ گفت : پیوند خویشاوندى من با خاندان رسالت و ثبات و پایداریم در راه دین و جهاد و کوششم در پیشبرد اسلام بر شماروشن است . پیامبر (ص ) فرمود: تو از آنچه که مى گویى بالاتر هستى . حضرت على (ع ) گفت : آیا صلاح مى دانید که فاطمه را در عقد من درآورید؟
1 حضرت على (ع ) در طرح پیشنهاد خود بر تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام تکیه مى کند و از این طریق به همگان تعلیم مى دهد که ملاک برترى این است نه زیبایى و ثروت و منصب .
پیامبر اکرم (ص ) از اصل آزادى زن در انتخاب همسر استفاده کرد و در پاسخ حضرت على (ع ) فرمود: پیش از شماافراد دیگرى از دخترم خواستگارى کرده اند و من درخواست آنان را با دخترم در میان نهاده ام ولى در چهرهء او نسبت به آن افراد بى میلى شدیدى احساس کرده ام . اکنون درخواست شما را با او در میان مى گذارم , سپس نتیجه را به شمااطلاع مى دهم .
پیامبر (ص ) وارد خانهء زهرا (س ) شد و او برخاست و ردا ازدوش آن حضرت برداشت و کفشهایش را از پایش درآورد و پاهاى مبارکش را شست و سپس وضو ساخت و در محضرش نشست . پیامبر سخن خود را با دختر گرامیش چنین آغاز کرد:
على فرزند ابوطالب از کسانى است که فضیلت و مقام او در اسلام بر ما روشن است و من از خدا خواسته بودم که تورا به عقد بهترین مخلوق خود در آورد و اکنون او به خواستگارى تو آمده است ; در این باره چه مى گویى ؟ در این هنگام زهرا (س ) در سکوت عمیقى فرو رفت ولى چهرهء خود را از پیامبر (ص ) برنگرداند و کوچکترین ناراحتى در سیماى اوظاهر نشد. رسول اکرم (ص ) از جاى برخاست و فرمود: <الله اکبر سکوتها اقرارها> یعنى : خدا بزرگ است ; سکوت ];ّدخترم نشانهء رضاى اوست .

همشأنى روحى و فکرى و اخلاقى

درست است که در آیین اسلام هر مرد مسلمان کفو و همشأن مسلمان دیگرى است و هر زن مسلمان که در عقد مردمسلمانى درآید با همشأن خود پیمان زناشویى بسته است , ولى اگر جنبه هاى روحى و فکرى را در نظر بگیریم بسیارى از زنان همشأن برخى مردان نیستند و بالعکس . مردان مسلمان شریف و اصیل که از ملکات عالى انسانى و سجایاى اخلاقى و دانش و بینش وسیع برخوردار باید با زنانى پیمان زناشویى ببندند که از نظر روحیات و سجایاى اخلاقى همشأن و مشابه آنان باشند. این امر دربارهء زنان پاکدامن و پرهیزگار که از فضایل اخلاقى و اندیشه و بینش بلندبرخوردارند نیز حکمفرماست . هدف عمدهء ازدواج , که برقرارى سکونت و آرامش خاطر در طول زندگى است , جز بارعایت این نکته تأمین نمى شود و تا یک نوع مشابهت اخلاقى و محاکات روحى و جذبهء روانى بر محیط زندگى سایه نگستراند پیوند زناشویى فاقد استوارى لازم خواهد بود.
با توجه به این بیان , حقیقت خطاب الهى به پیامبر اکرم (ص ) روشن مى شود که فرمود:
<لو لم اخلق علیا لما کان الفاطمة ابنتک کفو على وجه الارض >
اگر على را نمى آفریدم , براى دختر تو فاطمه هرگز در روى زمین همشأنى نبود.
به طور مسلم مقصود از این کفویت همشأنى مقامى و روحى است .

هزینهء عقد و عروسى

تمام دارایى حضرت على (ع ) در آن زمان منحصر به شمشیر و زرهى بود که مى توانست به وسیلهء آنها در راه خداجهاد کند و شترى نیز داشت که با آن در باغستانهاى مدینه کار مى کرد و خود را از میهمانى انصار بى نیاز مى ساخت .
پس از انجام خواستگارى و مراسم عقد وقت آن رسید که حضرت على (ع ) براى همسر گرامى خود اثاثى تهیه کند و

ادامه مطلب ...

نخستین کسى که اسلام آورد

نخستین کسى که اسلام آورد

بخش دوم از زندگانى حضرت على (ع ) را دوران پس از بعثت و قبل از هجرت تشکیل مى دهد. این دوره از سیزده سال تجاوز نمى کند و حضرت على (ع ) در تمام این مدت در محضر پیامبر بود و تکالیفى را بر عهده داشت .
نقاط جالب و حساس این دوره , یک رشته افتخارات است که نصیب امام شد افتخاراتى که در طول تاریخ نصیب کسى جز حضرت على (ع ) نشده , احدى بر آنها دست نیافته است .
نخستین افتخار وى در این بخش از زندگى , پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام , و به عبارت صحیح تر, ابراز واظهار اسلام دیرینهء خویش بود.
پیشقدم بودن در پذیرفتن اسلام و گرویدن به آیین توحید از امورى است که قرآن مجید بر آن تکیه کرده , صریحاًاعلام مى دارد کسانى که در گرایش به اسلام پیشگام بوده اند, در کسب رضاى حق و نیل به رحمت الهى نیز پیشقدم هستند.
توجه خاص قرآن به موضوع <سبقت در اسلام >به حدى است که حتى کسانى را که پیش از فتح مکه ایمام آورده وجان و مال خود را در راه خدا ایثار کرده اند بر افرادى که پس از پیروزى بر مکیان ایمان آورده و جهاد کرده اند برترى داده است  چه رسد به مسلمانان صدر اسلام و گرایش به اسلام پیش از مهاجرت به مدینه .
توضیح اینکه : فتح مکه در سال هشتم هجرت انجام گرفت و پیامبر (ص ) هجده سال پس از بعثت دژ محکم بت پرستان را گشود. علت برترى ایمان مسلمانان پیش از فتح مکه این است که آنان در زمانى ایمان آوردند که اسلام درشبه جزیره به قدرت و حکومت نرسیده بود و هنوز پایگاه بت پرستان به صورت یک دژ شکست ناپذیر باقى بود وجان و مال مسلمانان را خطرات بسیار تهدید مى کرد. اگر چه مسلمانان , بر اثر مهاجرت پیامبر از مکه و گرایش اوس وخزرج و قبایل مجاور مدینه به اسلام , از یک قدرت نسبى برخوردار بودند و در بسیارى از برخوردهاى نظامى پیروز];ُّمى شدند, ولى خطر به کلى مرتفع نشده بود.
در موقعیتى که گرویدن به اسلام و بذل جان و مال از ارزش خاصى برخوردار باشد, قطعاً ابراز ایمان و تظاهر به اسلام در آغاز کار که قدرتى جز قدرت قریش و نیروى دشمن نبود باید ارزش بالاتر و بیشترى داشته باشد. از این نظر,سبقت به اسلام در مکه و میان یاران پیامبر (ص ) از افتخاراتى محسوب مى شد که هیچ فضیلتى با آن برابرى نمى کرد.
عمر در یکى از ایام خلافت خود از خباب , ششمین مسلمان زجر کشیدهء صدر اسلام , پرسید که رفتار مشرکان مکه با او چگونه بود. وى پیراهن خود را از تن بیرون کرد و آثار زجر و سوختگى پشت خود را به خلیفه نشان داد و گفت :بارها زره آهنى بر او مى پوشاندند و ساعتها در زیر آفتا سوزان مکه نگاهش مى داشتند; و گاه آتشى بر مى افروختند و اورا به روى آتش مى افکندند و مى کشیدند تا آتش خاموش شود.
بارى , مسلّماً بزرگ و برترى معنوى از آن افرادى است که در راه اسلام هر زجر و شکنجه اى را به جان مى خریدند واز صمیم دل مى پذیرفتند.

کسى پیشگامتر از حضرت على (ع ) نبود

بسیارى از محدثان و تاریخ نویسان نقل مى کنند که پیامبر اکرم (ص ) روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و حضرت على (ع ) فرداى آن روز ایمان آورد. در اسلام تصریح کرد و در مجمع عمومى صحابه چنین فرمود:
نخستین کسى که در روز رستاخیر با من در حوض (کوثر) ملاقات مى کند پیشقدمترین شما در اسلام , على بن ابى طالب است .
ما گنى قرواــپ ن احادیث و روایات منقول از پیامبر اکرم (ص ) و امیر مؤمنان (ع ) و پیشوایان بزرگ ما, و نیز آراء محدثان و مورخان دربارهء سبقت امام (ع ) بر دیگران به اندازه اى زیاد است که صفحات کتاب ما گنجایش نقل همهء آنها را ندارد.  از این نظر,
تنها به سخنان خود امام و نقل یک داستان تاریخى در این زمینه اکتفا مى کنیم .
امیرمؤمنان مى فرماید:
<انا عبدالله و اخو رسول الله و انا الصدیق الاکبر, لایقولها بعدى الا کاذب مفترى و لقد صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین و انا اول من صلى معه >
من بندهء خدا و برادر پیامبر و صدیق بزرگم ; این سخن را پس از من جز دروغگویى افترا ساز نمى گوید. من با رسول خدا هفت سال پیش از مردم نماز گزارده ام و اولین کسى هستم که با او نماز گزارد.
امام در یکى از سخنان دیگر خود مى فرماید:
در آن روز, اسلام جز به خانهء پیامبر (ص ) و خدیجه راه نیافته بود و من سومین شخص این خانواده بودم .
در جاى دیگر امام (ع ) سبقت خود را به اسلام چنین بیان کرده است :
<اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب , لم یسبقنى الا رسول الله (ص ) بالصلاة>
خدایا, من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشت و پیام تو را شنید و به دعوت پیامبر تو پاسخ گفت , و پیش ازمن جز پیامبر خدا کسى نماز نگزارد.

نقل عفیف کندى

عفیف کندى مى گوید:
در یکى از روزها براى خرید لباس و عطر وارد مکه شدم و در مسجد الحرام در کنار عباس بن عبدالمطلب نشستم .وقتى که خورشید به اوج بلندى رسید, ناگهان دیدم مردى آمد و نگاهى به آسمان کرد و سپس رو به کعبه ایستاد.چیزى نگذشت که نوجوانى به وى ملحق شد و در سمت راست او ایستاد. سپس زنى وارد مسجد شد و در پشت سرآن دو قرار گرفت آنگاه هر سه با هم مشغول عبادت و نماز شدند. و من از دیدن این منظره که در میان بت پرستان مکه سه نفر حساب خود را از جامعه جاد کرده و خدایى جز خداى مردم مکه را مى پرستند در شگفت ماندم . رو به عباس کردم و گفتم : <امر عظیم >او نیز همین جمله را تکرار کرد و سپس افزود: آیا این سه نفر را مى شناسى ؟ گفتم : نه . گفت :نخستین کسى که وارد شد و جلوتر از دو نفر دیگر ایستاد برادر زادهء من محمد بن عبدالله است و دومین نفر برادر زاده دیگر من على بن ابى طالب است و سومین شخص همسر محمد است و او مدعى است که آیین وى از جانب خداوندبر او نازل شده است و اکنون در زیر آسمان خدا کسى جز این سه از این دین پیروى نمى کند.
در اینجا ممکن است پرسیده شود که : اگر حضرت على (ع ) نخستین کسى بود که پس از بعثت پیامبر اسلام (ص ) به او ایمان آورد, در این صورت وضع حضرت على پیش از بعثت چگونه بوده است ؟
پاسخ این سؤال , با توجه به نکته اى که در آغاز بحث بیان شد, روشن است و آن اینکه مقصود از ایمان در اینجاهمان ابراز ایمان دیرینه اى است که پیش از بعثت جان حضرت على (ع ) از آن لبریز بوده و لحظه اى از آن جدا نمى شده است . زیرا بر اثر مراقبتهاى ممتد و مستمر پیامبر اکرم (ص ) از حضرت على (ع ) ریشه هاى ایمان به خداى یگانه دراعماق روح و روان او جاى گرفته , وجود او سراپا ایمان و اخلاص بود.
از آنجا که پیامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسیده بود, لازم بود حضرت على (ع ) پس از ارتقاى رسول خدا به این مقام , پیوند خود را به رسول خدا استوارتر سازد و ایمان دیرینهء خود را به ضمیمهء پذیرش رسالت وى ابراز و اظهارنماید.
در قرآن مجید ایمان و اسلام به معنى اظهار عقیدهء دیرینه بسیار بکار رفته است . مثلاً آنجا که خداوند به ابراهیم دستور مى دهد که اسلام بیاورد او نیز مى گوید: <براى پروردگار جهانیان تسلیم هستم >
در قرآن کریم از قول پیامبر اسلام (ص ) دربارهء خود چنین آمده است :
<و امرت ان اسلم لرب العالمین >(مؤمن : 66)
<به من امر شده است که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم گردم >.
مسلماً مقصود از اسلام در این موارد و متشابه آنه , اظهار تسلیم و ابراز ایمانى است که در جهان شخص جایگزین بوده است , و هرگز مقصود از آن تحصیل ابتدایى ایمان نیست . زیرا پیامبر اسلام پیش از نزول این آیه و حتى پیش ازبعثت , یک فرد موحد و پیوسته تسلیم درگاه الهى بوده است . بنابراین باید گفت ایمان دو معنى دارد:
اظهار ایمان درونى که قبلاً در روح و روان شخص جایگزین بوده است. مقصود از ایمام آوردن على(ع ) در روزدوم بعثت همین است و بس .
تحصیل ایمان و گرایش ابتدایى به اسلام . ایمان بسیارى از صحابه و یاران پیامبر از این دست بوده است

مناظرهء مأمون با اسحاق

مأمون در دوران خلافت خود, بنا به مصالح سیاسى و یا شاید از روى عقیده , به تشیع خود و قبول برترى حضرت على (ع ) تظاهر مى کرد. روزى در یک انجمن علمى که چهل تن از دانشمندان عصر خود و از آن جمله اسحاق راگردآورده بود, رو به آنان کرد و گفت :
روزى که پیامبر خدا مبعوث به رسالت شد بهترین عمل چه بود؟
اسحاق در پاسخ گفت : ایمان به خدا و رسالت پیامبر او.
مأمون مجدداً پرسید: آیا سبقت به اسلام و عداد بهترین عمل نبود؟
اسحاق گفت : چرا ; در قرآن مجید مى خوانیم :<و السابقون السابقون # اولئک المقربون > و مقصود از سبقت در آیه همان پیشقدمى در پذیرش اسلام است .
مأمون باز پرسید: آیا کسى بر على در پذیرش اسلام سبقه جسته است یا اینکه على نخستین کس از مردان است که به پیامبر ایمان آورده است ؟
اسحاق گفت : على نخستین فردى است که به پیامبر ایمان آورد, اما روزى که او ایمان آورد کودکى بیش نبود ونمى توان براى چنین اسلامى ارزش قائل شد; اما ابوبکر, اگر چه بعدها ایمان آورد, ولى روزى که به صف خداپرستان پیوست فرد کاملى بود و لذا ایمان و اعتقاد او در آن سن ارزش دیگرى داشت .
مأمون پرسید: على چگونه ایمان آورد؟ آیا پیامبر او را به اسلام دعوت کرد یا اینکه از طرف خدا به او الهام شد که آیین توحید و روش اسلام را بپذیرد؟ هرگز نمى توان گفت که اسلام حضرت على (ع ) از طریق الهام از جانب خدا بوده است , زیرا لازمهء این فرض این است که ایمان وى بر ایمان پیامبر برترى داشته باشد, به دلیل اینکه گرویدن پیامبر به توسط جبرئیل و راهنمایى او بوده است نه اینکه از جانب خدا به وى الهام شده باشد.
حال , چنانچه ایمان حضرت على (ع ) در پرتو دعوت پیامبر بوده , آیا پیامبر از پیش خود این کار را انجام داده یا به دستور خدا بوده است ؟ هرگز نمى توان گفت که پیامبر اکرم (ص ) حضرت على (ع ) را بدون امر و اذن خد به اسلام ]
;ّّدعوت کرده است و قطعاً باید گفت که دعوت حضرت على (ع ) به اسلام از جانب پیامبر به فرمان خدا بوده است . آیاخداى حکیم دستور مى دهد که پیامبرش کودک غیر مستعدى که ایمان و عدم ایمان او یکسان است دعوت به اسلام کند؟ لذا باید گفت که شعور و درک امام در دوران کودکى به حدى بوده که ایمان وى با ایمان بزرگسالان برابرى مى کرده است .
جا داشت که مأمون در این باره پاسخ دیگر نیز بگوید. این پاسخ براى کسانى مناسب است که در بحثهاى ولایت وامامت اطلاعات گسترده اى داشته باشند و خلاصهء آن این است :
هرگز نباید به اولیاى الهى از دید یک فرد عادى نگریست و دوران صباوت آنان را همانند دوران کودکى دیگران دانست و از نظر درک و فهم یکسان انگاشت . در میان پیامبران نیز کسانى بودن که در کودکى به عالیترین درجه از فهم وکمال و درک حقایق رسیده بودند و در همان ایام صباوت شایستگى داشتند که خداوند سبحان سخنان حکیمانه ومعارف بلند الهى را به آنان بیاموزد. دربارهء حضرت یحیى (ع ) قرآن کریم چنین آورده است :
<یا یحیى خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیاً>(مریم : 12
اى یحیى ! کتاب را با کمال قدرت (کنایه از عمل به تمام محتویات آن ) بگیر; و ما به او حکمت دادیم در حالى که کودک بود.
برخى مى گویند که مقصود از حکمت در این آیه <نبوت >است و برخى دیگر احتمال مى دهند که مقصود از آن معارف الهى است . در هر صورت , مفاد آیه حاکى است که انبیا و اولیاى الهى با یک رشته استعدادهاى خاص وقابلیتهاى فوق العاده آفریده مى شوند و حساب دوران کودکى آنان با کودکان دیگر جداست .
حضرت مسیح (ع ) در نخستین روزهاى تولد خود, به امر الهى , زبان به سخن گشود و گفت :
من بندهء خدا هستم ; به من کتاب داده شده و پیامبر الهى شده ام .
1زا ى قرواــپ ن در حالات پیشوایان معصوم نیز مى خوانیم که آنان در دوران کودکى پیچیده ترین مسائل عقلى و فلسفى و فقهى راپاسخ مى گفتند . بارى , کار نیکان را نباید با کار خود قیاس کنیم و میزان درک و فهم کودکان خود را مقیاس ادراک
دوران کودکى پیامبران و پیشوایان الهى قرار دهیم .

اتحاد و پیوند برادرى

اتحاد و پیوند برادرى

اخوت اسلامى از اصول اجتماعى آیین اسلام است . پیامبر اسلام (ص ) به صورتهاى مختلف در جهت استوارساختن این پیوند کوشیده است .
پس از ورود مهاجران به مدینه , براى نخستین بار, پیوند برادرى میان دو تیره از انصار, یعنى اوس و خزرج , به دست پیامبر (ص ) گره خورد. این دو قبیله , که بومیان مدینه بودند و سالیان درازى با یکدیگر نبرد داشتند, در پرتوکوششهاى رسول اکرم با یکدیگر برادر شدند و تصمیم گرفتند که گذشته ها را فراموش کنند. هدف از عقد این پیوند آن بود که اوس و خزرج , که دو ستون عمدهء ارتش اسلام را در برابر مشرکان تشکیل مى دادند, کشت و کشتار و ظلم وتعدى به یکدیگر را به فراموشى بسپارند و صلح و صفا را جایگزین عداوتهاى دیرینه کنند.
براى بار دوم , پیامبر گرامى (ص ) دستور داد که یاران او, اعم از مهاجر و انصار, با یکدیگر برادر شوند و هر کدام براى خود برادرى بگیرد. چه بسا دو مهاجر با یکدیگر و یا یکى از مهاجران با یکى از انصار عقد اخوت بستند و دست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند و از این طریق یک نوع قدرت سیاسى معنوى بر سرآنان سایه افکند.
مورخان و محدثان اسلامى مى نویسند:
روزى پیامبر اکرم (ص ) برخاست و خطاب به یاران خود فرمود: <تا خوا فى الله اخوین اخوین > یعنى در راه خدا دوتا دو تا با هم برادر شوید.
تاریخ در این مورد از افرادى نام مى برد که به فرمان پیامبر (ص ) در آن روز با یکدیگر پیوند اخوت برقرار کردند. مثلاًابوبکر با عمر, عثمان با عبدالرحمان بن عوف , طلحه با زبیر, ابى بن کعب با ابن مسعود, عمار با ابو حذیفه , سلمان باابو الدرداء و... پیوند برادرى بستند و اخوت این افراد به تصویب پیامبر رسید.
این پیوند برادرى که در میان افراد معدودى صورت گرفت , غیر آن اخوت همگانى و برادرى اسلامى است که قرآن مجید آن را در مقیاس جهان اسلام اعلام کرده است و همهء مؤمنان را برادر یکدیگر خوانده است .

حضرت على (ع ) برادر پیامبر (ص ) است
رسول اکرم (ص ) براى هر یک از افرادى که در مسجد النبى حاضر بودند برادرى معین کرد. على (ع ) در آن میان تنهاماند و براى او برادرى تعیین نشد. در این هنگام على (ع ) با دیدگان اشک آلود به حضور پیامبر(ص ) رسید و گفت :
براى هر یک از یاران خویش برادرى تعیین کردى ولى میان من و کسى پیوند اخوت برقرار نفرمودى !
در این لحظه پیامبر اکرم کلام تاریخى خود که را که مبین مقام و موقعیت على (ع ) از حیث قرب و منزلت او نسبت به پیامبر است خطاب به او فرمود:

<انت اخى فى الدنیا و الاخرة و الذى بعثنى بالحق ما اخزتک الا لنفسى . انت اخى فى الدنیا و الاخرة>

تو برادر من در این جهان و سراى دیگر هستى . به خدایى که مرا به حق برانگیخته است من کار برادرى تو را به عقب انداختم که تو را برادر خود انتخاب کنم , اخوتى که دامنهء آن هر دو جهان را فرا گیرد.
این کلام موقعیت حضرت على (ع ) را نسبت به پیامبر اکرم (ص ), از نظر معنویت و پاکى و از نظر اخلاص دراهداف دینى , به خوبى روشن مى سازد و از میان دانشمندان اهل تسنن مؤلف <الریاض النضرة> به این حقیقت اعتراف کرده است .
از اینجا مبناى تفسیر آیهء مباهله  به دست مى آید. علماى تفسیر به اتفاق کلمه مى گویند مقصود از عبارت ـپ ن <و انفسنا و انفسکم > على بن ابى طالب (ع ) است که قرآن مجید او را <نفس پیامبر> و خو او شمرده است . زیرا تجاذب فکرى و روحى نه تنها دو هفکر را به سوى هم مى کشد بلکه گاهى دو فرد را شخص واحد نشان مى دهد.
اینکه هر موجودى همجنس خود را جذب و مخالف خود را دفع مى کند اختصاص به عالم اجسام و اجرام زمین وآسمان ندارد بلکه شخصیتهاى بزرگ جهان مظاهر جذب و دفعند; گروهى را جذب و گروه دیگرى را دفع مى کنند. این نوع کشش و گریز براساس سنخیت یا تضاد روحى پى ریزى شده است و سنخیت و تضاد است که گروهى را دور هم گرد مى آورد و دیگرى را عقب مى راند.
از این مسئله در فلسفهء اسلامى چنین تعبیر شده است <السنخیة علمة الانضمام > یعنى سنخیت و مشابهت , مایه ءاجتماع و انضمام اشیاء است .

فضایل امام على‏(ع)ازنظرابوالفتوح رازى

فضایل امام على‏(ع)ازنظرابوالفتوح رازى

فضایل على‏علیه السلام در کتاب «روض الجنان و روح الجنان‏» مشهور به:تفسیر ابوالفتوح رازى

دانشمندان بزرگ شیعى با همه تنگناهایى که در قرون نخستین اسلامى - از سوى دستگاه جبار اموى و سپس حکومت عباسى - وجود داشته و آنان، نیز، با دسیسه‏هاى گوناگون، در مواقع حساس، به قتل و نهب و زجر و آزار شیعیان دست مى‏یازیده‏اند و به هر صورت، از نشر فرهنگ شیعى که با خصیصه اعتراض و مقاومت توام بود، جلوگیرى مى‏کرده‏اند.

با این همه، دلباختگان این فرهنگ اصیل و پویا که از کانون وحى و سرچشمه‏امامت و تعلیمات خاص اهل‏البیت‏علیهم‏السلام نشات گرفته بود، تلاش مى‏کردند فرهنگ تشیع را که پیوسته با خون و شهادت و ایثار همراه بوده است; همچنان بارور و پویا نگهدارند. از جمله تلاشهاى مهم علمى، بر مبناى عقاید شیعى و فقه جعفرى - مى‏توان از تدوین و نگارش تفسیر قرآن یاد کرد.

از جهت نیازى که به قرائت و فهم کتاب آسمانى، از همان آغاز احساس گردید، دانشمندان عامه با کوششهاى علمى از سویى و علماى خاصه ، به هدایت احادیث نبوى‏صلى الله علیه وآله و روایات منقول از پیشوایان دینى و تعلیمات مذهبى از ائمه اطهارعلیهم‏السلام و یاران و تلامذه آنان که به حقیقت مفسر قرآن کریم و مبلغ معارف جعفرى بودند از سوى دیگر، کوششى پیگیر به کار بردند و کتابهاى زیادى در «علم قرائت‏»، «بلاغت‏»، «صرف و نحو زبان عربى‏»، و «لغت‏» و «تفسیر قرآن‏» و «آیات الاحکام‏» و ... نوشتند که برشمردن آنها، حتى به اجمال، از گنجایش این مقال، خارج است.

ما، در این جا، از تفسیر عظیم «روض الجنان و روح الجنان‏» که به زبان فارسى درى در نخستین دهه‏هاى قرن ششم هجرى، در شهر رى، به همت دانشمندى شیعى مذهب و بر مبناى فقه جعفرى، به نام حسین‏بن على‏بن محمدبن احمد خزاعى نیشابورى در بیست مجلد نگاشته شده است، نام مى‏بریم. این تفسیر گرانقدر در واقع نخستین تفسیر فارسى بر مبناى مذهب تشیع است.

هر چند جزئیات زندگى این مفسر بزرگ روشن نیست، اما معلوم است که نسبش به نافع‏بن بدیل ورقاء از صحابه حضرت رسول صلى الله علیه وآله مى‏رسد.

این تفسیر بزرگ على‏رغم حجم زیاد و مجلدات بیستگانه از زمان تالیف تاکنون، براى علاقه‏مندان به کلام الهى و علوم قرآنى، مرتبا استنساخ مى‏شده و دست‏به دست مى‏گشته است; چنان که در کتابخانه‏هاى داخل و خارج نسخه‏هایى از دستنوشته‏هاى آن موجود است. از زمان رواج صنعت چاپ در کشور اسلامى ما، این کتاب گرانقدر، سه نوبت چاپ شده و از آن چاپها، به طریق افست، چاپهاى بعدى انجام پذیرفته است. این دستنوشته‏هاى متعدد و چاپهاى متنوع نشان اعتماد کامل اهل تحقیق و توجه خاص به این تفسیر کم‏نظیر است.

درباره این تفسیر عظیم دانشمندان بزرگوار از گذشته و حال داوریهاى ارزنده‏اى کرده‏اند که ما به ذکر پاره‏اى از آنها مبادرت مى‏کنیم:

... قدیمترین ترجمه حالى که ازو [ ابوالفتوح رازى] به دست است‏به قلم دو نفر از معاصرین و تلامذه اوست: یکى شیخ منتجب الدین ابوالحسن على‏بن عبیدالله بن الحسن بن الحسین بن بابویه رازى متوفى بعد از سنه‏585 صاحب فهرست معروف که در اول مجلد بیست و پنجم بحارالانوار مرحوم مجلسى بتمامه مندرج است; و دیگر رشیدالدین ابوجعفر محمدبن على بن شهرآشوب مازندرانى معروف به ابن شهرآشوب متوفى در سنه 588 صاحب کتاب مشهور معالم العلماء...

شرح حال ابوالفتوح رازى در دو کتاب مزبور گرچه در نهایت اختصار است و حاوى هیچ‏گونه معلومات تاریخى نیست ولى چون به قلم دو نفر از معاصران خود مؤلف است در غایت اهمیت است، ترجمه عین عبارت منتجب الدین از قرار ذیل است: «شیخ امام جمال‏الدین ابوالفتوح حسین‏بن على‏بن محمد خزاعى رازى عالم و واعظ و مفسر و متدین او را تصانیفى است از آن جمله تفسیر موسوم به روض‏الجنان [و روح الجنان] فى تفسیر القرآن در بیست مجلد و روح‏الاحباب و روح‏الالباب فى شرح الشهاب. هر دو کتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده‏ام‏» (فهرست منتجب‏الدین مطبوع در اول مجلد بیست‏وپنجم بحارالانوار ص‏5. فهرست مزبور جداگانه نیز چاپ شده است.)و ترجمه عبارت ابن شهرآشوب در معالم العلماء از قرار ذیل است: «استاد من ابوالفتوح بن على رازى از تالیفات اوست روح الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن به زبان فارسى است ولى عجیب است [یعنى خوشایند و مطبوع است] و شرح شهاب...

و باز همو در کتاب دیگر خود مناقب آل ابى‏طالب معروف به مناقب ابن شهرآشوب در ضمن تعداد مشایخ خود یکى همین مؤلف مانحن فیه «ابوالفتوح حسین بن على‏بن محمد رازى‏» را مى‏شمرد و در اواخر همان فصل بازگوید: «و ابوالفتوح روایت روض‏الجنان و روح‏الجنان فى تفسیر القرآن را به من اجازه داده است‏» (مناقب ابن شهرآشوب طبع طهران‏1/9). 

یکى از معاصرین شیخ ابوالفتوح، عبدالجلیل قزوینى رازى صاحب کتاب معروف به (النقض) است... و او این کتاب را در حدود 556 تالیف کرده است و نام ابوالفتوح رازى را آورده. گوید: او [ ابوالفتوح رازى] تفسیرى نوشت‏بیست مجلد و همه طوایف طالب و راغب آنند.

مرحوم ابوالحسن شعرانى درین باره مى‏نویسد: و از این عبارت مستفاد مى‏گردد که در سال 556هجرى تفسیر او پایان یافته و میان مردم منتشر بوده است.

قاضى نورالله شوشترى هم در کتاب مجالس المؤمنین درباره این تفسیر گوید:

«... و این تفسیر فارسى در وثاقت تحریر و عذوبت تقریر و دقت نظر بى‏نظیر است‏».  

تصحیح جدید تفسیر ابوالفتوح رازى که به مساعدت مغتنم بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى و به همت دو تن از استادان دانشمند دانشگاه فردوسى مشهد; جنابان آقایان دکتر محمدجعفر یاحقى و دکتر محمدمهدى ناصح به صورتى مطلوب و دقیق به طبع رسیده و چاپ مجلدات آن در شرف اتمام است; بر مبناى شناسایى و گردآورى نزدیک به چهل دستنویس ناقص و کامل و از گوشه و کنار کتابخانه‏هاى داخل و خارج، با تحمل رنج‏بسیار، از سیزده سال پیش آغاز شده است و همه جهات تحقیق و دقت در آن اعمال گردیده است.

مصححان دانشمند در عظمت این تفسیرچنین نوشته‏اند: «... مى‏توان گفت که تفسیر روض الجنان چیزى کم از ویست‏سال سنت تفسیر نویسى پارسى را پست‏سر دارد و در واقع در آن سالها [قرن ششم هجرى] شایستگى آن را یافته است که صرف‏نظر از یک تفسیر قرآن به عنوان متنى پارسى و مجموعه‏اى کامل و عزیزالوجود همپاى متون معتبر نثر فارسى - وبى‏تردید در میان آثار پرحجم و ممتاز، به عنوان یکى از ارزنده‏ترین آنها - جاى خاص خود را بازیابد ».

کار توانفرساى مقابله و تصحیح این تفسیر کبیر، با فراهم آوردن قریب به چهل نسخه کهن که: «بتدریج در درازاى چندین سال کوشش پیگیر از گوشه و کنار کتابخانه‏هاى عمومى و خصوصى ایران و جهان گرد آمده است‏» از سال 1360 ه ش عملا آغاز شده و هنوز ادامه دارد. علاوه بر دو استاد بزرگوار همکاران گروه فرهنگ و ادب اسلامى بنیاد پژوهشها که نامشان در مقدمه جلد اول آمده است; هر کدام به سهم خود تلاشى ارزنده داشته‏اند.

چنان که اشارت رفت، این تفسیر بزرگ از جهات مختلف کتابى است جامع نکات مهم و شامل فوائد تفسیرى بسیار از قبیل علوم قرائت، فقه، روایت، لغت، اشتقاق، کلام، حدیث و مشتمل بر اشعار و امثال عربى و فارسى که به استشهاد از شعراى بزرگ عرب و گاه زبان فارسى نقل شده است. دقایق صرفى و نحوى و مزایاى بسیارى که بازگو کردن همه آنها در این مختصر امکان ندارد. همه این مزایا کتاب تفسیر مزبور را در نوع خود، منحصر به فرد ساخته که جا دارد از جهات مختلف میدان پژوهش محققان و معرکه آراء صاحب‏نظران قرار گیرد.

مزیت دیگر این تفسیر لغات کهن فارسى و کاربردهاى نخستین آنها در نثر فارسى است که خود از جهت زبان درى و لهجه‏شناسى مفید است. خوشبختانه، به ابتکار و سعى مصححان این لغات اصیل در پایان هر مجلد در فهرست‏خاص «واژه‏نامه‏» آمده و کار پژوهندگان را، در این زمینه، آسان کرده است. در پایان هر جلد فهرستهاى متعدد دیگر نیز درباره مکانها، اشخاص، امثال، اشعار فارسى و عربى (با ترجمه) و ... آمده است.

ابوالفتوح رازى به علت‏شیعه بودن و شیفتگى خاص به ساحت اقدس مولى‏الموالى امیرالمؤمنین على‏علیه السلام که در خانواده‏اش موروثى است، به مناسبتهاى گوناگون شمه‏اى از فضایل و مناقب آن حضرت را نقل کرده و گاه با نامحرمان و ناشایستگان به تعریض سخن رانده است.

ما در این مقاله، به نقل پاره‏اى از آن موارد مى‏پردازیم. باشد که شمیم عطرآگین فضائل آن سرور عالم اسلام روح و جان خوانندگان عزیز را شادى‏بخش گردد. این مطلب نیز در خور ذکر است که ابوالفتوح رازى - همه جا اهل انصاف است و تعصب را در قضاوت او جایى نیست.

على (ع) برادر، وصى و جانشین رسول(ص)

وانذر عشیرتک الاقربین و خویشان نزدیک را بترسان، ابتدا کن بالاقرب فالاقرب والاهم فالاهم. البراء بن عازب روایت کند که چون خداى تعالى این آیت فرستاد: وانذر عشیرتک الاقربین رسول - صلى الله علیه وآله - کس فرستاد و فرزندان عبدالمطلب را در سراى بوطالب حاضر کرد و امیرالمؤمنین على - علیه السلام - را فرمود تا براى ایشان گوسپندى با مدى گندم طعامى ساخت و صاعى شیر براى ایشان به آن بنهاد، ایشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، یک مرد بیش یا کم، و هر مردى از ایشان معروف بود به آن که جذعه بخوردى بر یک مقام، و آن شتر بچه پنج‏ساله باشد و فرقى از شیر باز خوردى و آن شست صاعى باشد. چون طعام پیش ایشان بنهادند ایشان را خنده آمد از آن طعام اندک و گفتند: اى محمد! این طعام که خواهد خوردن، که خورد این طعام یک مرد از آن ما نیست؟ رسول - صلى الله علیه وآله - گفت: کلو بسم‏الله; بخورید به نام خداى و یاد کنید نام خداى بر او. ایشان دست‏به نان و طعام دراز کردند و از آن طعام بخوردند و سیر شدند، و از آن صاع شیر باز خوردند و سیراب شدند، و حق تعالى این را آیتى ساخت و معجزى بر صدق دعوى رسول - علیه الصلاه‏والسلام.

آنگه برپاى خاست پس از آن که از آن طعام و شراب فارغ شده بودند، گفت: یا بنى عبدالمطلب! ان الله بعثنى الى الخلق کافة والیکم خاصة، فقال تعالى: وانذر عشیرتک الاقربین و انا ادعوکم الى کلمتین خفیفتین على اللسان ثقیلتین فى المیزان تملکون بهما رقاب العرب والعجم وینقاد بهما لکم الامم وتدخلون بهما الجنة وتنجون بهما من النار شهادة ان لااله الا الله وبانى رسول الله فمن یجیبنى الى هذا لامر ویوازرنى على القیام به یکن اخى و وصیى ووزیرى ووارثى وخلیفتى من بعدى. گفت: اى پسران عبدالمطلب! بدانى که خداى تعالى مرا به جمله خلقان فرستاد بر عموم، و به شما فرستاد مرا بر خصوص، و این آیت‏بر من انزله کرد: وانذر عشیرتک الاقربین. و من شما را با دو کلمه مى‏خوانم که بر زبان آسان است و در ترازو سنگى و گران است که شما بر آن بر عرب و عجم مالک شوى، و امتان شما را منقاد شوند، و به آن به بهشت رسى و از دوزخ نجات یابى، و آن آن است که: گواهى دهى که خداى یک است، و من رسول اویم، هر که او مرا اجابت کند با این و موازرت و معاونت کند مرا بر این کار، برادر من باشد و وصى من باشد و وزیر من باشد و خلیفت من باشد از پس من. هیچ کس هیچ جواب نداد، على‏بن ابى‏طالب برپاى خاست و گفت: انا اوازرک على هذا الامر، و ان کان اصغرهم سنا واخمصهم ساقا وادمعهم عینا; و او به سال از همه کهتر و به ساق از همه باریکتر بود و به چشم از همه گریانتر بود، گفت: من تو را موازرت کنم بر این کار.

رسول - علیه السلام - گفت: بنشین. او بنشست. رسول - علیه السلام - دگرباره این سخن بازگفت. کس جواب نداد. هم او برپاى خاست و گفت: یا رسول الله! من معاونت کنم تو را بر این کار، رسول - علیه السلام - گفت: بنشین. بار سه دیگر همین سخن باز گفت. کس برنخاست، هم او برخاست و گفت: من موازرت کنم تو را یا رسول‏الله! رسول - علیه السلام - گفت: بنشین یا على. فانک اخى و وصیى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى، بنشین که تو برادر منى و وصى منى و وزیر منى و وارث منى و خلیفت منى از پس من.

قوم از آنجا برخاستند و بر طریق استهزا ابوطالب را گفتند: لیهنئک الیوم ان دخلت فى دین ابن اخیک فقد امر ابنک علیک; مبارک باد تو را اى ابوطالب که در دین پسر برادرت رفتى تا پسرت را بر تو امیر کرد. و این خبر بیرون آن که در کتب اصحابان ماست، ثعلبى مفسر امام اصحاب الحدیث در تفسیر خود بیاورده است‏بر این وجه، و این حجتى باشد هر کدام تمامتر

نمونه دیگر:

اى عجب اگر موسى را یارى بایست در نبوت که او را وزیر باشد و معاون بر اداى رسالت، و او را به فرعون فرستاده بودند، رسول ما را که به کافة الناس بلکه به جن و انس فرستادند - و هر یکى از صنادید قریش فرعونى بودند - او را وزیرى نبایست؟ بلى! او را وزیرى بود و هم برادر او بود به فرمان خداى و خلیفه او بود از پس او تا لاجرم گفت او را: انت منى بمنزلة هرون من موسى الا انه لانبى بعدى گفت: یا على! تو را از من منزلت هارون است از موسى، جز پیغامبرى. این خبرى است متلقى به قبول، و همه طوایف روایت کنند، و این خبر دلیل امامت امیرالمؤمنین مى‏کند براى آن که از ظاهر خبر مفهوم آن است که: رسول - علیه السلام - به این خبر اثبات کرد امیرالمؤمنین را از خود هر منزلتى که هارون را بود از موسى، جز نبوت که به لفظ استثنا کرد. و اخوت که به عرف مستثناست، و از منازل هارون یکى وزارت بود و یکى خلافت، وزارت فى قوله: واجعل لى وزیرا من اهلى و خلافت فى قوله: هرون اخلفنى فى قومى.

امامت على علیه السلام

در ذیل آیه: تؤتى الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء، ابوالفتوح مى‏نویسد: بعضى دیگر گفتند مراد ملک امامت است، چنان که گفت: فقد اتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمة و آتیناهم ملکا عظیما، «کتاب‏» قرآن است، و «حکمت‏» نبوت، و «ملک عظیم‏» ملک امامت. عجب از گروهى که گویند: ملک دنیا [با امر دنیا] به امر خداست، تا خدا دهد و خدا ستاند، و ملک دین که امامت است‏به دست ماست، ما به آن کس دهیم که ما خواهیم، و [از آن بستانیم که ما خواهیم. ملک دو است: یکى ملک دنیا، یکى ملک آخرت] و هر ییک را وصفى است‏یکى را به عظم و یکى را به کبر، هر دو به امیرالمؤمنین على - علیه السلام - ارزانى داشتند تا ملک این سرایش به ملک آن سراى مقرون باشد. ملک دنیا ملک امامت است که: وآتیناهم ملکا عظیما، و ملک عقبى ملک بهشت است، وملکا کبیرا.

خطبه رسول الله (ص) درباره وصابت و ولایت على‏(ع)

...چون خداى تعالى این آیت فرستاد که: یا ایهاالذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم...، رسول - صلى الله علیه وآله - خطبه کرد گفت: ایها الناس ان الله امرکم ان تطیعوه فى نبیه وتطیعونى فى وصیتى و وزیرى و خلیفتى فى حیوتى و ولى الامر من بعد وفاتى و خیر من اخلف بعدى علی‏بن ابى‏طالب الا و من اطاع علیا فقد اطاعنى و من اطاعنى اطاع الله، و من فارق علیا فقد فارقنى و من فارقنى فقد فارق الله، و من فارق الله فعلیه لعنة الله، گفت: خداى تعالى شما را فرمود که: طاعت او دارید در حق من و طاعت من دارید در باب وصى و وزیر و خلیفه من در حیات من و خداوند امامت از پس وفات من، و بهینه هر کس که او را رها کنم و آن على ابوطالب است. الا و هر که طاعت او دارد طاعت من داشته باشد، و هر که طاعت من دارد طاعت‏خداى داشته باشد، و هر که از او مفارقت کند از من مفارقت کرده باشد، و هر که از من مفارقت کند از خداى مفارقت کرده باشد - یعنى از دین خدا - و هر که از خدا مفارقت ‏ بکند عنت ‏خدا بر او باد.

راهب به حق وصایت و ولایت على‏علیه السلام معترف مى‏شود

آن جا که در (سوره قصص) از حضرت موسى‏علیه السلام و حضرت شعیب‏علیه السلام و دختران شعیب سخن مى‏رود و درجه امانت و قدرت موسى‏علیه السلام که سنگ بزرگى را از سر چاه برداشت و گوسفندان شعیب را آب داد: نویسنده تفسیر، ابوالفتوح رازى، به معجزه امیرالمؤمنین در صفین اشاره مى‏کند: «... مانند این معجزه امیرالمؤمنین را - علیه السلام - بود در صفین، و آن، آن بود که: چون روى به صفین نهاد به بعضى منازل فرود آمدند که آن جا آب نبود، و مردم و چهارپایان سخت تشنه بودند، برفتند و از جوانب آب طلب کردند، نیافتند، باز آمدند و امیرالمؤمنین را خبر دادند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! در این نواحى هیچ آب نیست و تشنگى بر ما غالب شد، تدبیر چیست؟ امیرالمؤمنین- علیه السلام - برنشست و لشکر با او، پاره‏اى برفتند، از ره عدول کرد. دیرى پدید آمد در میان بیابان، آن جا رفتند. امیرالمؤمنین گفت: این راهب را آواز دهید. آوازش دادند. او به کنار دیر آمد. امیرالمؤمنین گفت: یا راهب! هیچ بدین نزدیکى آبى هست که این قوم باز خورند؟ که هیچ آب نماند ما را. راهب گفت: از این جا تا آب دو فرسنگ بیش است، و جز آن آب نیست این جا، و اگر نه آنستى که مرا آب آرند به قدر حاجت و به تقتیر به کار برم، از تشنگى هلاک شدمى.

قوم گفتند: یا امیرالمؤمنین! اگر صواب بینى تا آن جا رویم اکنون که هنوز قوتى و رمقى مانده است. امیرالمؤمنین گفت: حاجت نیست‏به آن، آن گه از جانب قبله اشارت کرد به جایى و گفت: این جا برکنى که آب است. مردم بشتافتند و بیل و کلنگ برگرفتند و زمین پاره‏اى بکندند، سنگى سپید در ریگ پدید آمد. پیرامن آن باز کردند و خواستند تا سنگ بردارند، نتوانستند.

امیرالمؤمنین گفت: این سنگ بینى بر سر آب نهاده است! اگر سنگ بگردانى در زیر او آب است، آب خورى از او. و چندان که توانستند جهد کردند، ممکن نبود ایشان را سنگ از جاى بجنبانیدن. گفتند: یا امیرالمؤمنین! به قوت ما راست نمى‏شود. او پاى از اسب باز آورد و آستین دور کرد و دست فراز کرد، و سنگ بجنبانید و به تنهایى برکند و برگرفت و چند گام بینداخت. از زیر آن آبى پدید آمد از برف سردتر و از شیر سپیدتر، و از عسل خوشتر، آب بخوردند و چهارپایان را سیراب کردند، و قربه‏ها پر آب کردند و راهب از بالا مى‏نگرید. آنگه امیرالمؤمنین - علیه السلام - بیامد و سنگ با جاى خود نهاد و بفرمود تا خاک بر او کردند و اثر او ناپدید کردند.

راهب چون چنان دید، آواز داد که: ایها الناس انزلونى انزلونى; فرود آرى مرا، فرود آرى مرا، او را فرود آوردند. از آن جا بیامد و در پیش امیر المؤمنین بایستاد و گفت: یا هذا انت نبى مرسل: تو پیغامبرى مرسلى؟ گفت: نه. گفت: فملک مقرب; فریشته مقربى؟ گفت: نه، و لکن وصى رسول الله محمدبن عبدالله خاتم النبیین، و لکن وصى پیغامبر خاتم - محمدبن عبدالله - خاتم پیغامبران. راهب گفت: دست‏بگستر تا ایمان آرم.

آنگه دست‏بر دست او زد و گفت: اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله و انک وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده.

امیرالمؤمنین - علیه السلام - عهود و شرایط اسلام بر او هاگرفت، آنگه گفت: چه حمل کرد تو را بر مسلمانى، پس از آن که مدتى دراز بر خلاف مسلمانى مقام کردى؟ گفت: بدان که این دیر که بنا کرده‏اند بر طلب و امید تو بنا کرده‏اند، و عالمى از پیش من برفتند و این کرامت نیافتند، و خداى تعالى مرا روزى کرد، و سبب آن بود که در کتب ما نبشته است که: این جا چشمه‏اى است‏سنگى بر سر او نهاده، پیدا نشود الا بر دست پیغامبرى یا وصى پیغامبرى، و لابد است که ولیى از اولیاى خدا این چشمه بر دست او پیدا شود، و چون این آیت‏بر دست تو پیدا شد، من دانستم که تو آن ولیى یا پیغامبرى یا وصیى، لاجرم بر دست تو اسلام آوردم و به حق ولایت تو معترف شدم.

امیرالمؤمنین - علیه السلام - بگریست چنان که محاسن او از آب چشم تر شد، آنگه گفت: الحمدلله الذى لم اکن عنده منسیا الحمدلله الذى ذکرنى فى کتبه، سپاس آن خداى را که مرا فراموش نکرد و ذکر من در کتب اوایل یاد کرد.

آنگه گفت مسلمانان را: شنیدى این که این برادر شما گفت؟ گفتند: شنیدیم و خداى را شکر گزاریم بر این نعمت که با تو کرد و با ما از براى تو. و راهب با امیرالمؤمنین به شام رفت و کارزار کرد و در پیش او شهیدش کردند، امیرالمؤمنین-علیه السلام - بر او نماز کرد و او را دفن کرد.

انفاق على‏علیه السلام و قرآن مجید

در ذیل آیه مبارکه الذین ینفقون اموالهم باللیل والنهار سرا و علانیة، مجاهد روایت کند از عبدالله عباس که او گفت: آیت در امیرالمؤمنین على [علیه السلام] آمد که او چهار درهم داشت: یکى به شب بداد و یکى به روز، و یکى پنهان و یکى آشکارا، [خداى تعالى این آیت فرستاد و از او باز گفت که: آنان که مالهاى خود نفقت کنند به شب و روز پنهان و آشکارا]، حالت مرد این دو حال باشد: از سر و علانیه، و وقت این دو باشد که مردم در او بود از شب و روز، حق تعالى باز گفت که: او بر این دو حال خود و در این دو وقت از این خیر خالى نیست. لاجرم به عاجل این ثنابستد، و به آجل: فلهم اجرهم عند ربهم، و او به امثال این، آیات متضمن به مدح و ثنا بسیار دارد.

ابواسحاق روایت کرد از یزیدبن رومان که گفت: ما نزل فى احد من القرآن ما نزل فى علی ابى طالب; از قرآن آنچه در حق امیرالمؤمنین على آمد در حق هیچ کس نیامد.

و بدان منگر که درم به عدد چهار بود که او داد، که حق تعالى آن را مالها خواند براى آن که از سر اخلاص و صفاى عقیدت بود، براى این رسول - علیه السلام - گفت: سبق درهم مآئه الف درهم [گفت]: یک درم باشد که سابق [بود] صدهزار درم را. گفتند: یا رسول‏الله! و آن کدام درم باشد که یکى از او صد هزار را سابق بود؟ گفت: مردى دو درم دارد، بکى بهتر بگزیند و براى خدا بدهد، و مردى مال بسیار دارد از عرض آن مال صدهزار درم بدهد، آن یک درم او بهتر باشد که صد هزار درم این.

قضاوت و عدالت على‏علیه السلام

رسول - علیه السلام - بیامد و دعوى کرد که: من فرستاده اویم و او را همتا و انباز نیست. گفتند: گواه تو کیست‏بر آن که فرستاده اویى؟ گفت: بار خدایا! این کافران از من گواه مى‏خواهند. گفت: من گواه توام، و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفى بالله شهیدا بینى وبینکم.

گفتند: به یک گواه کار برنیاید، حق تعالى گفت: گواهى با من گواهى مى‏دهد که علم کتاب به نزدیک اوست، و من عنده علم الکتاب، و آن پسر بوطالب است. مخالفان گفتند: جهودانند، و موافقان گفتند: آن است که جهودان از تیغ او بهرى به دین درآمدند، و بهرى به روى درآمدند و بهرى جزیه پذیرفتند. بى‏انصاف مردى، تا گواى اوت نباید گفتن، جهودى اختیار کردى، تا ولایت قضاى اوت نباید گفتن جهودى اختیار کردى آن را که رسول اقضى خواند، خواجه را برگ نیست که به گواییش بدارد، گواى خداست‏بر تو، شئت ام آبیت; گواى مقبول الشهاده و حاکمى نافذا الحکم.

و اگر داوود را در حکومت‏سلسله داد، این را در حکمت گشایشى داد که هر حکمى که در اشکال سلسله بسته‏تر بودى به او [ على علیه السلام] گشاده شدى، تا رسول-صلى الله علیه وآله- گفت او را: اقضاکم على و صحابه گفتند: لا کانت معضلة لم یکن لها ابوالحسن; در جهان مشکل مباد که نه آن را ابوالحسن باشد.

و در خبر است که در عهد عمر خطاب زنى را پیش او آوردند که به شش ماه بار بنهاده بود و بر او دعوى کرد شوهر که کودک نه مراست‏به علت آن که به شش ماه وضع افتاده بود. عمر بفرمود تا زن را رجم کنند. امیرالمؤمنین على گفت «علیه السلام‏» ان خاصمتک بکتاب الله خصمتک; اگر این زن به کتاب خداى با تو خصومت کند، تو را غلبه کند. گفت: چگونه؟ گفت: قال‏الله تعالى: و حمله و فصاله ثلثون شهرا... و قال: والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین - آلایه. چون مدت رضاع به دو سال بنهند چنان که خداى تعالى نهاد، دو سال تمام بیست و چهار ماه باشد تا به سى ماه، شش ماه ماند که مدت حمل بوده باشد، عمر گفت: راست گفتى و بفرمود تا زن را رها کردند.

شجاعت على علیه السلام

در آن جا که سخن از حضرت داوود علیه السلام است، ابوالفتوح رازى از فضائل على-علیه السلام- سخن مى‏گوید، بدین‏سان:

و خداى تعالى او[ داوود] را به کشتن جالوت صنعت درع درآموخت او را درع کردن و آیین درع درپوشیدن، او [ امیرالمؤمنین على علیه السلام] درعى کرد که پیش از او کسى چنان درع نکرده بود. و درعى در پوشید که پیش از او و پس از او کس چنان درع درنپوشیده بود، و آن درعى بود که سینه داشت و پشت نداشت. او را گفتند: ما بالله درعک لا ظهرلها؟ قال اذا ولیت فلاولت.

و اگر او [ داوود] را حکمت داد از موعظه زبور، این [ على‏علیه السلام] را حکمتى داد در مواعظ بلیغه که فصحاى عرب و عجم آن را گردن نهادند و بگفتند: کلامه دون کلام الخالق وفوق کلام المخلوق ما عدا کلام رسول‏الله - صلى الله علیه وآله .

و اگر داوود را آواز دادى که مرغ از آواز او در هوا بماندى، او را آوازى داد که به یک نعره جانهاى شجاعان از تن جدا شدى و روان گشتى.

معصوم بودن على علیه السلام

و زین‏العابدین على بن الحسین را گفتند: جدت را - امیرالمؤمنین را - فضیلتى گو، گفت: مختصر گویم یا مطول: گفتند: مختصر. گفت: ماهم بمعصیة الله قط، گفت: هرگز همت نکرد که خداى را بیازارد.

مقام على‏علیه السلام در بهشت

جابر روایت کرد از ابوجعفر الباقر - علیه السلام - که او گفت، رسول را پرسیدند عن، قوله: طوبى لهم و حسن مآب، گفت: «طوبى‏» درختى است در بهشت اصل آن در سراى من است و شاخهاى آن بر اهل بهشت. پس از آن یکى دیگر درآمد و هم این سؤال کرد که «طوبى‏» چیست؟ رسول - علیه السلام - گفت، درختى است در بهشت اصل آن در سراى على و شاخهاى آن بر اهل بهشت. گفتند: یا رسول‏الله! نه تو را پرسیدند هم این ساعت گفتى: درختى است اصل آن در سراى من است و اکنوى مى‏گوى اصل آن در سراى على است؟ چگونه باشد؟ گفت: نه سراى من و سراى على در بهشت‏یکى است و ما هر دو در یک سراى باشیم.

علم على علیه السلام

در تفسیر اهل‏البیت مى‏آید که الو العلم امیرالمؤمنین على - علیه السلام - است [بیانه] قوله: ومن عنده علم الکتاب و اگر علماى اهل اسلام یا علماى اهل کتاب یا مهاجر و انصار صحابه، آیت محتمل باشد ایشان را او اولیتر که اگر از صحابه شماریش، راس و رئیس ایشان است، و اگر از اهل‏البیت گوى، اول و پیشواى ایشان است، و اگر از علماى ایمان گویى او مقدم ایشان است، و اگر احبار اهل کتاب گویى او به کتاب ایشان از ایشان عالمتر است.

در خبر است که: مردى با امیرالمؤمنین على - علیه السلام - در حرب صفین بود، او را گفت: یا امیرالمؤمنین! اخبرنا مسیرنا الى الشام اکان بقضاء من الله وقدر; خبر ده ما را از رفتن ما به شام به قضا و قدر خداى بود یا نه گفت: والله ما هبطنا وادیا ولا علونا تلعة ولا وطئنا موطئا الا بقضاء من الله وقدر، گفت: به خداى که هیچ بلند برنشدیم، و هیچ نشیب فرو نیامدیم، و پاى بر هیچ جاى ننهادیم الا به قضا و قدر خدا.

مرد شامى گفت: یا امیرالمؤمنین! فعند الله احتسب عنایى; پس رنجى که مرا در این راه رسید همانا بر خداى نویسم که مرا در آن مزدى نباشد، چون مى‏گویى که به قضا و قدر خداست. امیرالمؤمنین گفت: نه: ان الله قد اعظم لکم الاجر فى مسیرکم وانتم سایرون [و فى مقامکم و انتم مقیمون ولم تکونوا فى شى من حالاتکم مکرهین ولا الیها مضطرین ولا علیها مجبرین; خداى تعالى] مزد شما عظیم کرد بر رفتگان در آن حال که مى‏رفتى، و بر مقامتان در آن حال که مقیم بودى، براى آن که در هیچ حال مکره نبودى و ملجا و مضطر نبودى.

شامى گفت: یا امیرالمؤمنین! کیف ذالک والقضاء والقدر ساقانا و عنهما کان مسیرنا وانصرافنا; چگونه باشد این قضا و قدر ما را به آن جا راند و از قضا و قدر رفتیم و آمدیم؟

و امیرالمؤمنین - علیه السلام - گفت: یا اخا اهل الشام لعلک ظننت قضاء لازما وقدرا حتما لو کان ذالک کذالک لبطل الثواب والعقاب و سقط الوعد والوعید والامر من الله والنهى و ما کان المحسن اولى بثواب الاحسان من المسى ولاالمسئ اولى بعقوبة الذنب من المحسن تلک مقالة عبدة الاوثان و حزب الشیطان و خصماء الرحمان و شهداء الزور و قدریه هذه الامة و مجوسها، ان الله تعالى امر عباده تخییرا و نهاهم تحذیرا وکلف یسیرا، ولم یلزم عسیرا واعطى على القلیل کثیرا، ولم یطع مکرها ولم یعص مغلوبا، ولم یرسل الانبیاء لعبا، ولم ینزل الکتب الى عباده عبثا ولم یخلق السموات والارض ومابینهما باطلا ذالک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار، گفت: اى برادر اهل شام! همانا قضاء لازم و قدرى حتم گمان بردى، اگر چنین بودى ثواب و عقاب باطل شدى، و وعد و وعید ساقط گشتى، و امر و نهى بى‏فایده بودى، و محسن به ثواب احسان اولى نبودى از مسئى و نه مسئى اولى بودى به عقوبت اساءت از محسن، این مقاله بت‏پرستان است و لشکر شیطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قدریان این امت و مجوسیان. خداى تعالى بندگان را امر به تخییر کرد و نهى کرد به تحذیر و تکلیف آسان کرد، و الزام دشخوار نکرد، و بر تکلیف اندک آلات بسیار داد، و طاعت او به اکراه نداشتند، و معصصیت او به غلبه بر او نکردند، و پیغمبران را به بازى نفرستاد، و کتابها به هرزه انزله نکرد، و آسمان و زمین و آنچه در میان آن است‏باطل نیافرید، این گمان کافران است‏به خداى، واى بر ایشان از آتش دوزخ.

شامى گفت: یا امیرالمؤمنین! پس این قضاء که فرمودى چیست؟ گفت: آن امر خداست‏به طاعت، و نهى او از معصیت، و وعده ثواب است‏بر آن، و وعید عقاب است‏بر این، و ترغیب و ترهیب به طاعت و معصیت، و تمکین از فعل حسنه، و خذلان اهل عصیان بر معصیت، این قضاء خداست افعال ما را، و قدر اوست اعمال ما را، اما بیرون از این ظن مبر، که ظن آن، عمل را احباط کند.

شامى برپاى خاست‏شادمان، و گفت: یا امیرالمؤمنین! فرجت عنى فرج الله عنک; مرا از [این] شبهه فرج دادى که خداى تو را از مکاره فرج دهاد، و این بیتها انشا کرد.

شعر:

انت الامام الذى نرجوا بطاعته یوم المآب من الرحمن غفرانا اوضحت من دیننا ما کان ملتبسا جزاک ربک بالاحسان احسانا